در هوای شورانگیز پاییز؛
می شود مُرد برای تویی که گاهی دست هایت را توی جیبت می کنی و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان، قدم می زنی می شود مُرد برای تو وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت شبیه فرشته هایی که سردشان شده، پنهانی و هرم نفس های داغ و معجزه خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد و مه گرفته می بخشی
برایت می شود مرد؛ وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز، گلگون شده، سرت را پایین انداخته ای و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار جدول های خیابان عبور می کنی
خدا تو را در دوست داشتنی ترین حالتِ ممکن آفریده
و پاییز و من را برای دیوانگی ...
باید در دلِ خیابان های پاییز، تو را دید، بوسید، عاشقت شد و برایت مرد، همین
نرگس صرافیان طوفان
می شود مُرد برای تویی که گاهی دست هایت را توی جیبت می کنی و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان، قدم می زنی می شود مُرد برای تو وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت شبیه فرشته هایی که سردشان شده، پنهانی و هرم نفس های داغ و معجزه خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد و مه گرفته می بخشی
برایت می شود مرد؛ وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز، گلگون شده، سرت را پایین انداخته ای و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار جدول های خیابان عبور می کنی
خدا تو را در دوست داشتنی ترین حالتِ ممکن آفریده
و پاییز و من را برای دیوانگی ...
باید در دلِ خیابان های پاییز، تو را دید، بوسید، عاشقت شد و برایت مرد، همین
نرگس صرافیان طوفان