Репост из: بارو
نعرهی اُزگَل ارّهزنجیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پژمان واسعی | ستون: بوطیقای شعر آزاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر یازدهم بارو
خاطره
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْريرهی درد
در لطمهی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگاش را
پلکِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَلِ ارّه زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ نگرانِ درّه
فروريخت.
ـ□
تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دلشکسته
به ترکِ کوه گفتيم.
احمد شاملو
در نگاهِ نخست، سخن از خاطرۀ اقامتی شبانه بر بلندای کوهستانی جنگلی است که در آن [از فرطِ سکوت] صدایی جز جیرجیر پیوستۀ زنجرهها به گوش نمیرسد. سحرگاه آوای نرم زنجرهها جای خود را به صدای دیگری میدهد: غرّشِ زمخت و جگرخراشِ ارّهبرقی که چشمِ جنگل را از خواب میگشاید تا در نهایتِ بهتزدگی شاهدِ زوالِ خویش باشد. سرانجام، گوینده و همراهانش که این صدا را، همراه با شوکِ ناشی از درد، [گویی] در عمقِ جانِ خود حس کردهاند کوهستانِ خنک و سرسبز را ترک میگویند و به دامنههای زرد و کسالتبار پناه میبرند.
مسلّم است که این نه شعری بومگرایانه در اعتراض به قطعِ درختان بلکه مانندِ غالبِ سرودههای شاملو شعری سیاسی است[۱]. نگاهی به تصاویرِ شعر بیندازیم:
شب = ظلمت، اختناق
زنجیر = بند، اسارت
جنگل = همبستگی / اتّحاد ملّی
ارّه = خشونت، تخریب
◄ کلیک کنید: ادامهٔ متن ►
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◄ به تلگرام و اینستاگرام «بارو» بپیوندید.
Instagram: Baru.ir | Telegram: Baru
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پژمان واسعی | ستون: بوطیقای شعر آزاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر یازدهم بارو
خاطره
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْريرهی درد
در لطمهی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگاش را
پلکِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَلِ ارّه زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ نگرانِ درّه
فروريخت.
ـ□
تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دلشکسته
به ترکِ کوه گفتيم.
احمد شاملو
در نگاهِ نخست، سخن از خاطرۀ اقامتی شبانه بر بلندای کوهستانی جنگلی است که در آن [از فرطِ سکوت] صدایی جز جیرجیر پیوستۀ زنجرهها به گوش نمیرسد. سحرگاه آوای نرم زنجرهها جای خود را به صدای دیگری میدهد: غرّشِ زمخت و جگرخراشِ ارّهبرقی که چشمِ جنگل را از خواب میگشاید تا در نهایتِ بهتزدگی شاهدِ زوالِ خویش باشد. سرانجام، گوینده و همراهانش که این صدا را، همراه با شوکِ ناشی از درد، [گویی] در عمقِ جانِ خود حس کردهاند کوهستانِ خنک و سرسبز را ترک میگویند و به دامنههای زرد و کسالتبار پناه میبرند.
مسلّم است که این نه شعری بومگرایانه در اعتراض به قطعِ درختان بلکه مانندِ غالبِ سرودههای شاملو شعری سیاسی است[۱]. نگاهی به تصاویرِ شعر بیندازیم:
شب = ظلمت، اختناق
زنجیر = بند، اسارت
جنگل = همبستگی / اتّحاد ملّی
ارّه = خشونت، تخریب
◄ کلیک کنید: ادامهٔ متن ►
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◄ به تلگرام و اینستاگرام «بارو» بپیوندید.
Instagram: Baru.ir | Telegram: Baru