Shahin Najafi | شاهین نجفی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Музыка


🔻 Shahin’s Family Official Channel
This Is Shahin Najafi’s "Fan Page"
📣 Official : @ShahinNajafiMusic
📩 Contact Us : @Owleyed

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Музыка
Статистика
Фильтр публикаций






بازگشت کتلت پز کبیر


نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی، نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم، ز دست رفت خدا را
ز لعل روح‌فزایش، ببخش آن که تو دانی

من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی

خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی

امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟
دقیقه‌ای است نگارا، در آن میان که تو دانی

یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

خواجه حافظ شیرازی


نابودی کامل زنجیره فرماندهی حزب الله


مادر سید علی گاییده شد


وای اگر سید علی


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم‌خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست، ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم؟

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

- سعدی






شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما، سبکباران ساحل‌ها


Репост из: Shahin Najafi | شاهین نجفی
ک و ک د خ ح


Репост из: مملکته
در انتخاب سرنوشت خود سهیم باشید :))
#رای_بی_رای #سیرک_انتخابات

justice2045
@mamlekate




پله‌ها در پيش رويم، يک به يک ديوار شد
زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد، عصايم مار شد
اژدهای خفته‌ای بود، آن زمینِ استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون، بيدار شد
مرغ دست‌آموز خوشخوان کرکسی شد لاشه‌خوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ، خاموشی گرفت
بس که در گلشن، شبيخون خزان، تکرار شد
تا بياويزند از اينان، آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ويران، هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر؟
کان دل پر آرزو، از آرزو، بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبه‌های مشتمان رگبار شد
زهره‌ی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد

- حسین منزوی


ک و ک د خ ح


خیالِ خامِ پلنگِ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود

من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر، نرسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه‌ی دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شَرَنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغل‌پیشه، بهانه‌اش نشنیدن بود!

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود...

- حسین منزوی




زندگی به اندازه کافی و بیش از حد برای همه دردناک و رنج‌آور است. زندگی از چیزی که فکر می‌کنید بی‌ارزش‌تر و کوتاه‌تر است.
لطفا دیگران را از یاد نبرید.
لطفا دلیل رنج دیگران نباشید.
لطفا رنج دیگران را نادیده نگیرید.
لطفا زندگی را بیش از این دردناک نکنید.
لطفا دیگران را به هر شکلی سرکوب نکنید.
لطفا کسی که به شما پناه آورده را ناامید نکنید.
شاید که آخرین پناهگاه باشید...


در قسمتی از داستان جنایت و مکافات، راسکولنیکوف به میخانه می‌رود و مرد بدبختی را می‌بیند که مست در گوشه‌ای نشسته.
نام او مارمالادوف است و پس از معرفی خود، خطاب به راسکولنیکوف می‌گوید:

قربان فقر جرم نیست. البته قبول دارم مستی هم کار خوبی نیست. اما بیچارگی آقا، بیچارگیِ مزمن و ریشه‌دار دیگر عیب است. فقیر که باشید می‌توانید شرافت خود را حفظ کنید. اما بیچاره که باشید هیچ کاری از دستتان ساخته نیست. آدم بیچاره را حتی با چوب هم بیرون نمی‌کنند بلکه با جارو می‌روبند تا بیشتر به او توهین شود.

مارمالادوف در ادامه صحبت‌هایش از راسکولنیکوف می‌پرسد: تا به حال برای شما پیش آمده با ناامیدی از کسی پول قرض بخواهید؟

راسکولنیکوف: بله اما منظورتان از ناامیدانه چیست؟

مارملادوف: منظورم این است که هیچ امیدی نداشته باشید که پولی گیرتان بیاید یعنی مطمئن باشید این مرد بی‌نهایت مهربان و محترم به شما چیزی نمی‌دهد. آخر چرا بدهد؟ او خوب می‌داند که من پول را پس نمی‌دهم حال با اینکه مطمئنید پولی به شما نمی‌دهد، باز هم از او درخواست می‌کنید.

راسکولنیکوف: پس چرا این کار را میکنید؟

مارملادوف: چرا؟ آقا، می‌پرسید چرا؟ آخر کس دیگری نیست. پناه دیگری را سراغ ندارید. آخر هرکس باید بتواند به جایی پناه ببرد. در زندگی چیزهایی پیش می‌آید که حتما لازم است انسان به یک جا، به هر کجا که باشد برود...

Показано 20 последних публикаций.