فروغ شباویز


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Познавательное


زنی که وسطِ سیاه‌چاله‌ی خونواده‌‌ی عرزشی به دنیا اومد در حالی که بزرگ‌ترین رویاش "آزادی" بود!
#زن_زندگی_آزادی
ارتباط ناشناس:
https://t.me/ProMessageBot?start=Foroogh

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Статистика
Фильтр публикаций


هیچ کدام. موفقیت، اهمیت چندانی برای من ندارد. این مسئله، تأثیر کمی بر کاری که انجام می‌دهم یا نگاهی که به خودم دارم، می‌گذارد. من برای نوشتن، زنده‌گی می‌کنم. بیش‌تر وقت‌ها این‌جا، در خانه‌ام می‌نویسم. گاهی با خودم فکر می‌کنم که آیا با اشتغال به نوشتن، چیزی را از دست داده‌ام؟ اما وقتی نامه‌های کسانی را می‌خوانم که می‌گویند چه‌طور کتاب‌های من، زنده‌گی آن‌ها را تغییر داده، با خودم فکر می‌کنم: ارزشش را داشت. شاید من برای همین‌کار این‌جا هستم.


این بدنِ من است.

مصاحبه‌ی آکادمی نوبل با «آنی ارنو» برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۲۲

شما در یک خانواده‌ی کارگری در نُرماندی بزرگ شده‌اید. و در تلاش برای جداشدن از طبقه‌ی خود با موانعی روبه‌رو بوده‌اید که یکی از آن‌ها، به گفته‌ی خودتان، بدن‌تان بود؛ که می‌توانست شما را به محیط اجتماعی‌تان برگرداند. منظورتان چیست؟

وقتی تلاش می‌کنید تا از طبقه‌ی اجتماعی خود فرار کنید، همان‌طور که من سعی کردم از طریق ادامه‌ی تحصیل انجام دهم، اغلب از خود می‌پرسید: چه چیزی باعث می‌شود تا در این مسیر بلغزم؟ چه چیزی می‌تواند مرا متوقف کند؟ زمانی که فهمیدم باردار هستم، ناگهان متوجه شدم این بدن من است که می‌تواند جلوی پیش‌رفتِ مرا بگیرد. در آن زمان، زن مجردِ باردار نماد فقر بود. یعنی هرگز آزاد نخواهی شد، همه چیز تمام شد.

اما شما محدودیت‌های اجتماعی را نپذیرفتید. می‌خواستید خودتان برای زنده‌گی‌تان تصمیم بگیرید. برای سقط جنین به جایی رفتید که مخفیانه این کار را انجام می‌داد و ریسک مرگ را هم پذیرفته بودید.

وای خدای من! وحشتناک بود. مطمئنم کار جنون‌آمیزی به نظر می‌رسد. اما در چنین موقعیتی، شما به مرگ فکر نمی‌کنید. از آن آگاهید اما سعی می‌کنید این افکار را از ذهن خود دور کنید. من فقط ادامه دادم و نگذاشتم ممنوعیتِ دولتی، مانع من شود. در آن زمان، من به کاری که کردم افتخار می‌کردم.

میل به تعیین سرنوشت در شما از کجا می آید؟

از مادرم! مطمئنن بدون او، من در جایی که امروز هستم، نبودم. پیش‌رفتِ اجتماعی، نوعی تبعید است. تو تمام دنیا را پشت سرت جا می‌گذاری و با خودت خداحافظی می‌کنی. کار دشواری است. برای انجام این کار، به کسی نیاز دارید تا شما را تشویق کند؛ کسی که بگوید: برو بپر! کسی که جلوی شما را نمی‌گیرد، حتا اگر بداند که باید دور شوى.

مادرتان چه‌گونه از شما حمایت می‌کرد؟

من دوستان زیادی در روستا داشتم که مادران‌شان اغلب می‌گفتند: «این چیزا مال از ما بهترونه.» مادرم هرگز چنین حرفی نمی‌زد. او همیشه می‌گفت: «تو ارزشش را داری.» به عنوان مثال، یادم است در یکی از جشن‌های روستا با پسری که پدر و مادرش، کافه‌ی شیکی در شهر داشتند، رقصیدم. در راهِ بازگشت، مادر یکی از بچه‌ها گفت: «اون پسره، خیلی شیک‌وپیک و بچه پولداره.» مادرم خیلی عصبانی شد و گفت: «می‌بخشید، دخترم از دبیرستان فارغ‌التحصيل شده و با مدرک‌هایی هم که قراره بگیره، قطعن ارزش این پسر را داره!»

تحصیلات باعث پیش‌رفتِ اجتماعیِ شما شد. چه چیزی باعث شد به سراغ نوشتن بروید؟

دو کتاب. اولی، «جنس دوم» نوشته‌ی «سیمون دوبووار» بود.مطالعه‌ی این کتاب مثل مکاشفه‌ای بود که ناگهان فهمیدم: فمینیسم یک ضرورت است. و کتاب دوم «تمایز» اثر «پیر بوردیو»ی جامعه‌شناس. این کتاب درباره‌ی تفاوت‌های فرهنگی بین افرادی است که متعلق به یک طبقه هستند و افرادی از آن طبقه که پیش‌رفت کرده‌اند. با خواندن این کتاب، متوجه شدم که چه شکاف عظیمی بین من و طبقه‌ی اصلیِ من وجود دارد؛ و البته من هرگز به محیط اجتماعیِ جدید نیز تمام و کمال تعلق نداشته‌ام. آن موقع بود که فهمیدم باید در مورد این مسئله بنویسم.

در زنده‌گی‌نامه‌هایی که نوشته‌اید و از آن‌ها به عنوان «جامعه‌شناسیِ ادبی» یاد می‌شود، توضیح می‌دهید که چه‌گونه به عنوان یک دختر جوان، از طبقه و ریشه‌ی خود شرمنده بودید. این احساس از کجا نشأت می‌گرفت؟

از نگاه دیگران به شما. و این نگاه، تأثیرگذار است. همیشه به شما نگاه می‌شود و شما همیشه مورد قضاوت قرار می‌گیرید. در نگاه دیگران، شما برابر، برتر و یا حقیر دیده می‌شوید. همین نگاه است که روابط اجتماعیِ ما را در سطحی بالاتر یا پایین تر قرار می‌دهد.

آیا هنوز هم این نگاه وجود دارد یا فکر می‌کنید شرایط از نظر اجتماعی تغییر کرده؟

تفاوت‌های اجتماعی همیشه در فرانسه، از آن زمان تاکنون، وجود داشته است. بسیاری از افراد طبقه‌ی کارگر و متوسط، در واقع نمی‌توانند به چیزی جز ادامه‌ی زنده‌گی مانند والدین خود امیدوار باشند. تعیین سرنوشت و پیش‌رفت اجتماعی، بسیار دشوار است؛ اما هم‌چنان امکان‌پذیر است.

شما امروز در قله‌ی نخبه‌گان روشنفکر ایستاده اید. اکنون شما را مهم‌ترین نویسنده‌ی نسل خودتان می‌دانند. چندین دهه است که در حومه‌ی پاریس زندگی می‌کنید. به نظر می‌رسد که خود را کنار کشیده‌اید و نمی‌خواهید هم‌رنگِ جماعت شوید.

من هیچ‌وقت در محافل خاص، احساس راحتی نمی‌کنم؛ به اصطلاح، جای من نیست. وقتی از پاریس عبور می‌کنم، مثلن از محله‌ی «سن ژرمن دپره» و فروشگاه‌های شیک و مدرنِ آن می‌گذرم، می‌دانم این‌ها متعلق به دنیای من نیست. طبیعت را دوست دارم و سکوت را. من هیچ‌چیزِ شگفت‌انگیزی در این دنیای پیچیده نمی‌بینم و اهمیتی برایم ندارد.

آیا موفقیت‌هایی که در زنده‌گی کسب کرده‌اید، باعث آزادیِ بیش‌تر شد یا نه؟


بچه‌ها بچه‌ها مصاحبه‌ی آکادمی نوبل با «آنی ارنو» برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۲۲ رو که می‌خونماااا اصلاً آه قلبمممم.. چقدر عمیق می‌فهمم حرف‌هاش رو.. اکلیلِ غم‌انگیزی می‌پاشم برای این زن و برای خودم..
حالا مصاحبه رو تایپ می‌کنم می‌ذارم براتون.




Репост из: Moein Dehaz
"مار بوآ بود که فیلی را هضم می‌کرد"

Photo: @moein_dehaz




انقدر دلم می‌خواست از این زن‌های جدی باشم که چهارچوب مشخص دارن و سفت و سخت به اصول‌شون پایبندن و کم‌تر کسی جرات می‌کنه بهشون نزدیک بشه.
ولی متاسفانه یه کسخل‌دررفته‌ی نیشِ شُل‌ام که برای همه اکلیل می‌پاشه.


کاش دور بشم یه مدت از همه چیز. هیچ کاری نکنم. فقط یه دفترچه و مداد همراهم باشه و هر چی به ذهنم می‌آد رو یادداشت کنم. واقعا دلم می‌خواد چند روز این‌جوری زندگی کنم. برم عقب وایسم همه چیز رو از دور نگاه کنم، بررسی کنم، یادداشت بردارم. بعد یه کیسه زباله بیارم، دورریختنی‌ها رو بریزم دور و یه زندگی ساده‌تر و خلوت‌تر و واضح‌تر رو شروع کنم.
شاید این‌جوری سردرگمی‌هام کم‌تر شد. احساس می‌کنم خودمو غرق کردم توی دریایی از چیزهایی که شاید فقط ۲۵ درصدش لازمه. بقیه‌ش زائده و باید دور ریخته بشه.


کاش هر کاری میام انجام بدم اول به این فکر کنم ببینم چه سودی داره. همین‌جوری مثل بز فقط نرم جلو. از خودم خیلی عصبانی ام.


کاش یاد بگیرم به جای زیاد و سخت کار کردن، هوشمندانه کار کنم. کاش از کسخل بودن نجات پیدا کنم. کاش یه‌کم از مغزم استفاده کنم. همه‌ش فقط هر گوهی دلم می‌گه بخور، می‌خورم. فاک.






این رو میز دفتر پست بود. نفهمیدم معنی‌ش رو.
مزاحمت؟! چه مزاحمتی؟


از جلوی این مغازه رد می‌شدم توجهم جلب شد به این نقاشی‌ها. فکر کردم احتمالاً نقاشی‌ها رو بچه‌ی صاحب‌مغازه کشیده و مثلاً گفته ماماااان نقاشی‌هام رو بزن به شیشه‌ی مغازه‌ت که همممه ببینن چقدر قشنگ نقاشی می‌کشم! مامانش هم یه مامانِ بسسسیار فهمیده و باشعور بوده و با این حرکتش به بچه احساس ارزشمند بودن داده. از بیزنس و ویترین مغازه‌ش هم چیزی کم نشده.
یاد بگیرید.


می‌دونستید بابای بتهوون یکی از موسیقی‌دان‌های دربار بوده. یه مرد الکلی بوده که سعی می‌کرده بتهوون رو به‌زورِ کتک، به‌عنوان یه بچه‌ی اعجوبه مثل موتسارت به نمایش بذاره.
بتهوونِ بیچاره توی نوع خشونتی که تجربه کرده هم پیشرو بوده حتا!


برگااااام! ۱۰ فاکینگ‌سال طول کشیده تا بتهوون سمفونی نهم رو ساخته. ۱۰ فاکینگ سااااال می‌دونی یعنی چی.....
دیوانگیِ خالص می‌خواد این همه صبوری و پشتکار..


ماریانا، زنده ماندم. چیزهایی مُرد که نباید می‌مرد، چیزهایی تلف شد که گران نبود، بلکه نمی‌شود روی‌شان قیمت گذاشت؛ و حالا ندارم‌شان و نمی‌شود مثلاً بخرم و قرض بگیرم و تلاش کنم به دست بیاورم. می‌دانی زنده ماندم، اما آنقدر گیجم که نمی‌دانم خبر خوبی دادم یا چه.

نامه حاتمه رحیمی به ماریانا


اعتراف می‌کنم وقتی اولین بار این قطعه رو شنیدم از شدت زیبایی صدای ایران الدوله پاهام سست شد و شروع کردم به اشک ریختن.
#ایران‌الدوله
#همیشه_ستاره_دار✨
@fatemeh2666


آهنگ جدید سانی هاوس که با حافظ با هم کار کردن. هر دو در بهشت یا حالا جهنم، خدا می‌دونه.
امروز صبح با هوش مصنوعی ساختمش:))
هاوس یه‌کم سخت بود براش فارسی خوندن!


@IReallyHopeSoTwo



Показано 20 последних публикаций.