این خونه یه روز پر بوده از آدمهایی که از امروزشون بیخبر بودن
از سر و صدای بچهها و بازیاشون
از جنب و جوش مادر و بوی غذاش از آشپزخونه
خونه قدیمی یه روز همه خونواده رو جمع میکرد پای گرمای چراغ نفتی و صحبتای پدر
صدای خنده
گریه
ولی الان همه یه گوشه در حال زندگی خودشونن
کی یادشه نصیحتای مادر رو
کی یادشه داد و بیداد پدر رو
کی یادشه ظهر جمعه و عصر دلگیرشو
کو اون سفره رنگی ، حیاط دلباز و قدیمی ، جمع خواهرا و برادرا ، سرمای زمستون و اون چراغ نفتی
دعواهای بچگونه ، قصه ، مادربزرگ...
الان کی از کی خبر داره
خونه قدیمی خیلی وقته که نیست ، از بین رفته ، مُرده
کاش قلبامون یادشون نره ک چی بهمون گذشته
کاش جمع شیم
کاش بشه و برگردیم…
@Nostalzhi