زن و شوهري با 9 بچه در ايستگاه اتوبوس منتظر بودند
که پيرمردي هم به آنها ملحق شد...
اتوبوس که آمد پر بود و فقط زن و 9 تا بچه تونستند سوار بشوند.
به همين خاطر شوهرو پيرمرد تصميم گرفتند پياده راه بيافتند ...
بعد از مدتي آقاي شوهر از تق تق چوب پيرمرد عصباني شد و گفت :
چرا يه تيکه لاستيک سر اون لامصب نميزني؟! تق تقش منو ديوونه کرد...
پيرمرد جواب داد : اگه تو هم يه لاستيک سر اون لا مصب ميذاشتي الان ما سوار اتوبوس بوديم !!! پس خفه شو زر نزن😂
More°
@Mnteghe_Azad85 👀