[ 🖤جادویِ‌ یِک‌ جَهَتـ❱❱❱❱ ]


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Telegram


~°•In The Name Of 1D°•~
-The first Channel for the emotional directioners🎶
-We cry together, we smile together, we laugh together, we celebrate together!
Because we're directioners forever💫
-We're waiting for their reunion🔜
-Info : @Magic_InfOo 💙

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Telegram
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: [ 🖤جادویِ‌ یِک‌ جَهَتـ❱❱❱❱ ]
🍒| از تمام خاطراتی که توی قلبم ذخیره شده، قسمت‌هایی که تو هستی رو جدا و بعد به هم وصل می‌کنم❤️

🍒[ #Liam #LockScreen ]
❤️[ T.me/MagicOneD ]


Репост из: - Violet
From "skipping every song to get to one direction" to "skipping every 1d song not to hear any of it anymore" and it hurts like fucking hell.


Репост из: 𝑾𝒂𝒕𝒕𝒑𝒂𝒅✦
:))))))))))))


Four of us :(


...


Where is my sunshine now?


I don't want you to write me a song...


Репост из: - Violet
از ساعت 6 صبح که اخبار رو خوندم تا همین الان فقط امیدوار بودم که همه‌چیز یه خواب بوده باشه. کلمات نمی‌تونن دردی که جسم و روح و قلبم متحمل شده رو بیان کنن و چقدر دردناکه.

از کجا بگم؟ از 9 سالگیم که اولین بار با پدیده‌ای به اسم "وان‌دایرکشن" آشنا شدم و برای این که بفهمم توی آهنگاشون چی می‌خونن 6 سال رفتم کلاس زبان و دانشِ الانِ زبان انگلیسیم رو مدیونشونم؟

از دوران نوجوونیم که باهاشون بزرگ شدم و تا همین الان هم ولشون نکردم؟ از این که هربار حالم گرفته بود و هیچ‌چیز و هیچ‌کسی توی این دنیا نمی‌تونست حالمو بهتر کنه ولی آهنگاشون می‌تونست؟

از رویاپردازی برای کنسرت رفتن و دیدنشون؟ مگه چندبار آدم زندگی می‌کنه؟ از این که آخرین چیزی که بهش فکر می‌کردم مرگ یکیشون بود؟

احساس این‌که تمام دوران نوجوونیت مُرده و قرار نیست برگرده، دردناکه. این‌که بخش بزرگی از قلبت رو از دست دادی و قراره تا ابد خالی بمونه ترسناکه.

ناراحتم، عصبانی‌ام، شوکه‌ام و می‌خوام اونقدر اشک بریزم تا چشمام از جا در بیان ولی روحم اونقدر از شنیدن این خبر خسته و درهم شکسته‌ست که فقط به چند دقیقه گریه کردن رضایت می‌ده.

این که دوباره از احساساتم نوشتم ولی برای این بار برای "مرگ لیام" باعث شد آرزو کنم کاش خودم مرده بودم.

من با وان‌دایرکشن بزرگ شدم، هیج اهمیتی نمی‌دم که چند نفر قراره ناراحتیم بابت مرگ لیام رو مسخره کنن یا زیر سوال ببرن. امروز یه تیکه از روح و قلب من با شنیدن خبر مرگ لیام از من جدا شد و تا ابد جای خالیش احساس می‌شه.

تنها چیزی که می‌دونم اینه که هیچوقت قرار نیست نبودن لیام و تموم شدن رسمی وان‌دایرکشن رو بپذیرم و آهنگ‌هایی که همیشه حال خرابمو بهتر می‌کردن از امروز به بعد حتی حال خوبم رو قراره خراب کنن.

💔


امیدوارم الان حالت بهتر باشه پسر قشنگم💔


قلب پاکت برای این دنیای کثیف زیادی بود.


❤️‍🩹


💔


Репост из: بلو.
بله هری استایلز عزیزم، واقعاً امشب اتفاقاتی رو پشت سر گذاشتم که هر چقدر زمان برای شمردن ستاره‌ها نیاز باشه، همون‌قدر طول میکشه که قلب من ترمیم بشه.


We did💙
Happy #14YearsOfOneDirection 🥺✨
~ @MagicOneD


وقتی واندی برگرده فعالیت چنلو از سر می‌گیرم🗿🤡




دلم برای اینجا تنگ شد💔


We didn't💙
Happy #12YearsOfOneDirection

- #1D | #Profile
- T.me/MagicOneD


فصل اول - قسمت پنجم - بخش A

درحالی که دارم می‌نویسم یه چیز عجیبی داره اتفاق میفته. دائم به خودم می‌گم چیزی رو که دارم می‌نویسم در واقع شرح رابطه‌م رو با تام توضیح می‌ده، و چیزهای دیگه که در کنارش اتفاق افتاده. البته، چیزهای دیگه – که در واقع هدف نوشتن اینا هستن – قراره خیلی زود نوشتن درباره‌ش واسه‌م خیلی سخت بشه. اما متوجه شدم، بهطرز ناباورانه‌ای، که دارم خیلی از کارم لذت می‌برم. روزهای من یه جورایی هدفی پیدا کردن که از موقعِ بازنشستگی من از مدرسه این.جور چیزی رو نداشتن. من خودمم شامل خیلی چیزا هستم، که ممکنه واسه‌ی تو جالب نباشه و توجهت رو جلب نکنه، پاتریک. اما واسه‌م مهم نیست. می‌خوام که همه‌چیز رو به یاد بیارم، به خاطر خودم، و همینطور برای تو.

و در حالی که می‌نویسم، از خودم می‌پرسم که آیا واقعا هیچوقت جرات این رو پیدا می‌کنم که این رو برای تو بخونم یا نه. همیشه برنامه‌م این بوده، اما هرچی که به چیزهای دیگه نزدیک‌تر می‌شم، بیشتر واسه‌م دست نیافتنی و غیرممکن به نظر میاد.

تو واقعاً امروز صبح داشتی تلاش می‌کردی که به تلویزیون نگاه نکنی، با وجود این‌که برنامه رو از ' امروز صبح ' که هر دوتامون ازش متنفریم، به پخش مجدد 'درحالی که زمان می‌گذره' از شبکه بی‌بی‌سی ۲ تغییر دادم. دیم جودی دِنچ رو دوست نداری؟ فکر می‌کردم که همه دیم جودی رو دوست داشته باشن. فکر می‌کردم که ترکیب بازیگری کلاسیک به خودمونی بودنش اون رو خیلی جذاب می‌کنه. و بعد اون اتفاق با کورن فلس‌های (بالشتی) توی شیر خیس شده افتاد، و از توی کاسه بیرون ریختن، به‌خاطر همون بود که باعث شد تام یه آه سنگین بکشه. می‌دونستم که خیلی برای نشستن پشت میز برای صبحانه آماده نیستی، حتی با وجود قاشق و چنگال مخصوصت و همه‌ی کوسن‌هایی که برای ثابت نگه داشتنت آماده کرده بودم، همون‌طور که پرستار پاملا پیشنهاد داده بود. باید بگم که واسه‌م توجه کردن روی چیزایی که پاملا می‌گفت سخت بود، چون کاملاً محو مژه‌های بلندی که از پلک‌هاش بیرون زده بودن، شده بودم. می‌دونم که استفاده از مژه مصنوعی خصوصاً واسه‌ی خانم‌های بلوند و چاقی که توی اواخر دهه بیست سالگی زندگیشونن چیز عجیبی نیست، ولی این ترکیب خیلی عجیبیه – یونیفرم سفید و تمیز پاملا، رفتار خشک و بی‌احساسش و چشم‌های آبی قهوه‌ایش. دائم به من می‌گه که هر روز صبح و شب برای یک ساعت میاد سر می‌زنه، که من بتونم چیزی که اون بهش میگه 'وقت استراحت' رو داشته باشم. من دوست ندارم که وقت استراحت داشته باشم، اگرچه، پاتریک: از این زمان برای نوشتن این چیزا استفاده می‌کنم.
~~~
ادامه دارد...
💚• #MyPoliceMan • #Part_1 • #Chapter_5
💚• T.me/MagicOneD


فصل اول - قسمت چهارم - ادامه‌ی بخش B

یه لحظه طول کشید تا تونستم بالاخره خودم رو جمع و جور کنم، بعد گچ به تخته چسبید و حرف‌ها رو شکل داد؛ همون صدای قشنگ و اِکوی – که ظریف اما محکم بود – اونم وقتی که با حروف بزرگ نوشتم:

دوشیزه تیلور.

به عقب برگشتم و به چیزی که دستم نوشته بود، خیره شدم. حروف از گوشه‌ی راست تخته به سمت بالا رفته بودن، انگاری که اوناهم مثل من می‌خواستن از کلاس فرار کنن.

دوشیزه تیلور.

– خب، اسم من از الان به بعد.

نمی‌خواستم مستقیماً به صورت‌هایی که توی یه ردیف قرار گرفته بودن نگاه کنم. می‌خواستم به مریم باکره‌ی بالای در خیره بشم. اما اون‌جا، نادیده گرفتن همه‌شون غیرممکن بود، 26 جفت چشم به سمتم چرخید، هر چشم کاملاً متفاوت ولی به همون اندازه مشتاق بود. یه جفت چشم از همه‌شون مشتاق‌تر بود: اون پسر با علامت چکمه آخر ردیف دوم نشسته بود، پوزخند می‌زد؛ توی مرکز ردیف جلو یه دختر با تعداد تعداد از فِرهای سیاه و صورت رنگ پریده و لاغر نشسته بود، برام لحظه‌ای طول کشید تا چشم ازش بردارم؛ ردیف عقب یه دختر با یه پاپیون به ظاهر کثیف که یه طرف موهاش بسته بود، محکم دست به سینه نشسته و دهنش با خط‌های عمیقی بسته شده بود. وقتی به چشم‌هاش نگاه کردم اون نکرد – برعکس بقیه – نگاهش رو ازم گرفت. فکر کردم که بهش دستور بدم دست‌هاش رو باز کنه، اما بهتر بود چنین کاری نکنم. زمان زیادی واسه‌ی سر و کله زدن با چنین دخترهایی بود، فکر میکردم. چقدر اشتباه می‌کردم. حتی الآن هم آرزو می‌کنم کاش توی همون روز اول اجازه نمی‌دادم آلیس رامبُلد با کاری که کرد قِسر در بره.
~~~
پایان قسمت چهارم
💚• #MyPoliceMan • #Part_1 • #Chapter_4
💚• T.me/MagicOneD

Показано 20 последних публикаций.