Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ماکسیم گورکی، نویسنده روس، مدتی در یک نانوایی کار میکرد. ۵۰ کارگر شبها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز میدادند، میخوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار نان و شیرینی میپختند. صاحب نانپزی «سیمونوف»، مرد قلدری بود که از آزار کارگران لذت میبرد.
گورکی در خاطراتاش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچوقت، هیچکس در مقابل گردنکلفتی، ظلم و آزارهای این یکنفر نمیایستاد. آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند و نه به خاطر حقشان که دستمزد محترمانهای بود، اعتراضی میکردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف سرزده وارد میشود و کتاب را از او میگیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند میشود و دست رییس را میگیرد و میگوید:
«حق نداری این کار را بکنی.»
سیمونوف میخکوب میماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهتزده است. کتاب را برمیگرداند و نانپزی را ترک میکند. سیمونوف از فردا متوجه میشود چیزی آرام در وجود بقیه جان میگیرد؛ آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید.
#فرهیختگان راهی به رهایی
گورکی در خاطراتاش نوشته، ما زیاد بودیم ولی هیچوقت، هیچکس در مقابل گردنکلفتی، ظلم و آزارهای این یکنفر نمیایستاد. آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند و نه به خاطر حقشان که دستمزد محترمانهای بود، اعتراضی میکردند.
یک روز که گورکی در حال کار برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف سرزده وارد میشود و کتاب را از او میگیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند میشود و دست رییس را میگیرد و میگوید:
«حق نداری این کار را بکنی.»
سیمونوف میخکوب میماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهتزده است. کتاب را برمیگرداند و نانپزی را ترک میکند. سیمونوف از فردا متوجه میشود چیزی آرام در وجود بقیه جان میگیرد؛ آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید.
#فرهیختگان راهی به رهایی