Репост из: Неизвестно
🔞#بیقراری_های_دلم
عاشق تهمورث بودم برای همین با درخواست تهمورث موافقت کردم...تهمورث پیشنهاد داد یه مدت خواهر یکی از دوستاش رو که بهش بدهکار بوده رو #صیغه کنه و بچه ای برامون بیاره و #رحمشو به ما اجاره بده... در عوض تهمورث بدهی هاشونو نادیده بگیره و از لحاظ مالی دختره رو ساپورت کنه... منم شرطی برای اون گذاشتم که براحتی و بدون هیچ تفکری قبول کرد... قرار شد منم در حین #رابطه حضور داشته باشم...
سمانه رو #تخت نشسته بود و منم کنارش رو صندلی کنار تخت که بهمورث وارد شد اما بدون... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFMBkn6b14wvrM9_tA
عاشق تهمورث بودم برای همین با درخواست تهمورث موافقت کردم...تهمورث پیشنهاد داد یه مدت خواهر یکی از دوستاش رو که بهش بدهکار بوده رو #صیغه کنه و بچه ای برامون بیاره و #رحمشو به ما اجاره بده... در عوض تهمورث بدهی هاشونو نادیده بگیره و از لحاظ مالی دختره رو ساپورت کنه... منم شرطی برای اون گذاشتم که براحتی و بدون هیچ تفکری قبول کرد... قرار شد منم در حین #رابطه حضور داشته باشم...
سمانه رو #تخت نشسته بود و منم کنارش رو صندلی کنار تخت که بهمورث وارد شد اما بدون... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFMBkn6b14wvrM9_tA