📝
بهنظرم یکی از مفاهیم قشنگ شرقی، که از دستش دادهایم و خیلی حیف شده است، "آمدِ کار" است. چیزهای خوشی که نامنتظر و بیحساب رخ میدهند. مثل وقتی که نَرد بازی میکنی و انقدر بد آوردهای یا بد بازی کردهای که کارَت ناجور گره خورده و فقط با سهتا جفتشش میتوانی ببری. چیزی که طبق احتمالات ریاضی، شانس رخدادنش یک در چندهزار است، ولی آنها که اهل نرد هستند میدانند خیلی بیشتر از اینها رخ میدهد، از بس که تاس مست است و بامعرفت است و هیچ از حساب نمیداند... تجربهاش حقیقتا حس غریبی است...
در "آمدِ کار" چیزی هست که آن را متمایز میکند از موفقیت و ایندست چیزها. چیزی از جنس بخششِ بیحساب دارد. انگار از جایی ورای شایستگی و ناشایستگی میآید. انگار دستی که "آمدِ کار" را جور میکند کاری ندارد به کدام دلیل چنین مستاصل ماندهای. اصلا دون شأنش است که دنبال مقصر و تقصیر بگردد. یکنگاهی میکند میبیند چندوقتیست تاسهایت خوش ننشسته، پس سهتا جفتشش پشتهم میدهدت. و همین... انگار که دلش میخواهد ببَری صرفا بهایندلیل که خیلیوقت است نبُردهای...
اگر بههردلیل آنقدر باختهای که دیگر امیدی به بردن نداری، برایت "آمدِ کار" آرزو میکنم. قشنگیِ آن لحظهای را که نشستهای و سرت را میان زانوانت پنهان کردهای که صدای بال پرندهای میشنوی، سرت را بالا میگیری و میبینی قُمریای به نوکش شاخهای کوچک آورده تا اولین خشتِ خانهاش کند. آن لحظهای را که میفهمی دارد تمام میشود آن شبی که فکر نمیکردی تمام شود هرگز. آن لحظهای را که ناگاه لبخند روی لبت مینشیند و همراه هایده توی دلت میخوانی "قُمری توی ايوون داره لونه میذاره. ميگن اومدِ کاره"...
پینوشت: اگر جایی از دستت برآمد، صدای بال پرندهای باش، قمریِ شاخهبرلبِ توی ایوانی باش، آمدِ کارِ کسی باش، برای یکی که کارش هرگز نیامده است...
👤حمید باقرلو
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
بهنظرم یکی از مفاهیم قشنگ شرقی، که از دستش دادهایم و خیلی حیف شده است، "آمدِ کار" است. چیزهای خوشی که نامنتظر و بیحساب رخ میدهند. مثل وقتی که نَرد بازی میکنی و انقدر بد آوردهای یا بد بازی کردهای که کارَت ناجور گره خورده و فقط با سهتا جفتشش میتوانی ببری. چیزی که طبق احتمالات ریاضی، شانس رخدادنش یک در چندهزار است، ولی آنها که اهل نرد هستند میدانند خیلی بیشتر از اینها رخ میدهد، از بس که تاس مست است و بامعرفت است و هیچ از حساب نمیداند... تجربهاش حقیقتا حس غریبی است...
در "آمدِ کار" چیزی هست که آن را متمایز میکند از موفقیت و ایندست چیزها. چیزی از جنس بخششِ بیحساب دارد. انگار از جایی ورای شایستگی و ناشایستگی میآید. انگار دستی که "آمدِ کار" را جور میکند کاری ندارد به کدام دلیل چنین مستاصل ماندهای. اصلا دون شأنش است که دنبال مقصر و تقصیر بگردد. یکنگاهی میکند میبیند چندوقتیست تاسهایت خوش ننشسته، پس سهتا جفتشش پشتهم میدهدت. و همین... انگار که دلش میخواهد ببَری صرفا بهایندلیل که خیلیوقت است نبُردهای...
اگر بههردلیل آنقدر باختهای که دیگر امیدی به بردن نداری، برایت "آمدِ کار" آرزو میکنم. قشنگیِ آن لحظهای را که نشستهای و سرت را میان زانوانت پنهان کردهای که صدای بال پرندهای میشنوی، سرت را بالا میگیری و میبینی قُمریای به نوکش شاخهای کوچک آورده تا اولین خشتِ خانهاش کند. آن لحظهای را که میفهمی دارد تمام میشود آن شبی که فکر نمیکردی تمام شود هرگز. آن لحظهای را که ناگاه لبخند روی لبت مینشیند و همراه هایده توی دلت میخوانی "قُمری توی ايوون داره لونه میذاره. ميگن اومدِ کاره"...
پینوشت: اگر جایی از دستت برآمد، صدای بال پرندهای باش، قمریِ شاخهبرلبِ توی ایوانی باش، آمدِ کارِ کسی باش، برای یکی که کارش هرگز نیامده است...
👤حمید باقرلو
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva