طنز تلخ تاریخ
روزگاری بود که بغداد، نگین جهان اسلام، چون ستارهای درخشان در آسمان تمدن میدرخشید. اما چه سود که گرداب قدرت و طمع، این شهر را به ورطه نابودی کشاند. وقتی مغولها به دروازههای شهر رسیدند، هیچکس باور نمیکرد این سیل ویرانگر، چنان بر بغداد بتازد که حتی دجله هم از خون سرخ شود.
مردم کوچه و بازار، هر کدام به گوشهای خزیدند و خلیفه، در قصر خود، دست روی دست گذاشت و توکل را جای تدبیر نشاند. میگویند وقتی مغولها وارد شدند، خلیفه را در میان قالی پیچیدند و اسبها را روی او راندند، نه برای اینکه خونش بر زمین ریخته نشود، بلکه شاید نشانهای باشد که زمین از خون چنین بیکفایتی نجس نشود!
اما تاریخ، همیشه جایی برای طنز دارد: همین مغولهای فاتح، چندی بعد در بغداد همان کتابهایی را که به دجله ریخته بودند، از بازارهایش خریدند تا درس حکومتداری بیاموزند! بله، تاریخ گاهی چنان میچرخد که فاتح دیروز، شاگرد امروز شود.
روزگاری بود که بغداد، نگین جهان اسلام، چون ستارهای درخشان در آسمان تمدن میدرخشید. اما چه سود که گرداب قدرت و طمع، این شهر را به ورطه نابودی کشاند. وقتی مغولها به دروازههای شهر رسیدند، هیچکس باور نمیکرد این سیل ویرانگر، چنان بر بغداد بتازد که حتی دجله هم از خون سرخ شود.
مردم کوچه و بازار، هر کدام به گوشهای خزیدند و خلیفه، در قصر خود، دست روی دست گذاشت و توکل را جای تدبیر نشاند. میگویند وقتی مغولها وارد شدند، خلیفه را در میان قالی پیچیدند و اسبها را روی او راندند، نه برای اینکه خونش بر زمین ریخته نشود، بلکه شاید نشانهای باشد که زمین از خون چنین بیکفایتی نجس نشود!
اما تاریخ، همیشه جایی برای طنز دارد: همین مغولهای فاتح، چندی بعد در بغداد همان کتابهایی را که به دجله ریخته بودند، از بازارهایش خریدند تا درس حکومتداری بیاموزند! بله، تاریخ گاهی چنان میچرخد که فاتح دیروز، شاگرد امروز شود.