#اعتراف_ناشناس
سلام پسر ۲۴ تهران
ماجرا از جایی شروع شد که یه شب اقوام اومده بودن خونه و من چون فوت فتیشم رفتم قایمکی کفش دخترخالمو بو کشیدم یهو دیدم درو باز کرد و منو تو اون حالت دید
من پشمام ریخت گفتم الان جیغ و داد میکنه همه میفهمن میخواستم خودمو بکشم ولی فک کنم با این چیزا آشنایی داشت اول اومد دستشو کشید رو سرم بعد دیدم داره جورابشو در میاره یهو گفت دهنتو وا کن و بخورش منم نمیدونستم بترسم یا از خوشحالی داشتم میمردم
جورابشو گذاشت تو دهنم و سرمو برد پایین گذاشت رو کفشش و پاشو گذاشت رو سرم گفت بو بکش هاپوی من(سر این خیلی کلنجار رفتیم من هی میگفتم بگو سگ من ولی اون هی بهم میگه هاپو)
قسمت دارک ماجرا اینجاست ک اون ۱۸ سالشه و به من ۲۴ ساله میگه هاپوی من :)
@EterafeMelat
سلام پسر ۲۴ تهران
ماجرا از جایی شروع شد که یه شب اقوام اومده بودن خونه و من چون فوت فتیشم رفتم قایمکی کفش دخترخالمو بو کشیدم یهو دیدم درو باز کرد و منو تو اون حالت دید
من پشمام ریخت گفتم الان جیغ و داد میکنه همه میفهمن میخواستم خودمو بکشم ولی فک کنم با این چیزا آشنایی داشت اول اومد دستشو کشید رو سرم بعد دیدم داره جورابشو در میاره یهو گفت دهنتو وا کن و بخورش منم نمیدونستم بترسم یا از خوشحالی داشتم میمردم
جورابشو گذاشت تو دهنم و سرمو برد پایین گذاشت رو کفشش و پاشو گذاشت رو سرم گفت بو بکش هاپوی من(سر این خیلی کلنجار رفتیم من هی میگفتم بگو سگ من ولی اون هی بهم میگه هاپو)
قسمت دارک ماجرا اینجاست ک اون ۱۸ سالشه و به من ۲۴ ساله میگه هاپوی من :)
@EterafeMelat