بیمار باید بستری میشد. کارهایش را انجام داده بودیم و منتظر بودیم تخت خالی شود و منتقلش کنیم. همراهش چندباری آمد و غر زد که چرا تخت خالی نمیشود و چند ساعت است که منتظر تخت خالی هستند و اگر تخت نداشتیم چرا اصلا پذیرشش کردیم و الخ و من چون از آن روزهای باحوصله و خوشاخلاقم بود هربار برایش توضیح میدادم که خالیشدن تخت در بیمارستان نه دست ماست و نه به ما ربطی دارد و نه اصلا در حوزهی کاری ماست و هروقت جا خالی شود خودشان اعلام میکنند. چندباری همین پروسهی سوال و جواب تکرار شد. آخرش عصبانی شد و گفت: «اصلا رییس اینجا کیه؟ شما اینترنها که چیزی بلد نیستید.» حالا منظورش از ما اینترنها کی بود؟ من و رزیدنت سال دو و سه! به ما که برنخورد و بعدش کلی خندیدیم و با لفظ اینترن سربهسر هم میگذاشتیم اما خواستم بگویم اینترنهای عزیز، توی بیمارستان و در برخورد با بقیه خیلی خودتان را نگیرید. اینجا دیگر اینترنی یکجور فحش محسوب میشود. :)