🔖دا̑س̑̑ـ̑̑ـ̑̑ت̑̑ـ̑̑ـ̑ــــــا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑̑ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ــــده🔖


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


زیر زمینه .یه چادر انداخته بود رو سرش گفت آقا محسن هر کاری کردم شیر حموم رو ببندم نشد میشه بیاین ببینید چی شده منم از خدا خواسته رفتم تو مامان و پسرش خونه نبودن شیر حموم هرز شده بود گفتم الان نمیشه درستش کرد یه شیر دیگه لازمه
دیدم چادرش رو شل کرد تا شونه هاش اومد پایین قشنگ سفیدی سینش مشخص بود گفت الان چیکار کنم آب همینجور بره تا فردا ازش جعبه‌ابزار خواستم آب رو بستم و شیر رو درآوردم یه بست بستم جای شیر آب گفتم بمونه واسه فردا
نگاهش خیلی حشری بود دیوانه شده بودم هر دو یه چیز رو میخواستیم ولی جرات گفتنش رو نداشتیم یهو گفت میدونی زنت پیش همه میگه که هر روز باهم سکس دارین خندم گرفت گفتم عه چه جالب ولی الان دو هفته میشه که اصلا دست بهش نزدم
اون ازمن پر دل و جرأت تر بود چادرش رو ول کرد افتاد زمین وای خدایا چی میدیدم یه فرشته به سفیدی برف بی اختیار رفتم پیشش و لبام رفت رو لباش
هم زمان که لباش رو میخوردم با ممه هاش بازی میکردم گرفتمش بغلم بردمش رو تخت تو یه لحظه هر چی داشت رو درآوردم حالا دیگه لخت لخت جلوم دراز کشیده بود شروع کردم به خوردن کوسش زبون میزدم و محکم چوچولش رو مک میزدم
همزمان هم با انگشتم کونش رو بازی بازی میدادم
یه انگشتم تا ته تو کونش بود محکم سرم رو فشار میداد به کوسش و میگفت بخور بخورش .منم همزمان با خوردن، دو انگشت و بالاخره سه انگشتم رو کردم تو کونش هر موقع که دردش میومد میخواست خودش رو عقب بکشه محکمتر چوچولش رو مک میزدم و تسلیم میشد بعد چن دق خوردن کیرم رو دادم دستش برام ساک میزد منم لباسام رو دراوردم
پاهاش رو دادم بالا سر کیرم رو گذاشتم درکوسش آروم آروم همزمان با خوردن ممه هاش دادم تو خیلی تنگ بود خیلی هم داغ و خیس
شروع کردم به تلمبه زدن و صداش دراومد تند تند تلمبه میزدم خواستم پوزیشن عوض کنم که نزاشت گفت ادامه بده دارم ارضا میشم بعد یه لرزش کوچیک شل شد رو تخت منم شروع کردم لب گرفتن وگفتم که میخوای دوباره ارضات کنم که گفت نه فشارم افتاده بسه که منم خواستم از کون بکنمش هر کاری کردم تا سر کیرم میرفت تو خودش رو جلو میکشید و کیرم میپرید بیرون نمیتونست تحمل کنه منم تو همون گیر دار دیدم داره آبم میاد کیرم رو مالیدم به خط کونش و آبم رو ریختم رو کمرش
سریع بلند شدم لباسام رو پوشیدم و رفتم دنبال خانمم
بعد اون ماجرا چند باری هم باهاش سکس داشتم ولی هنوز نتونستم از کون بکنمش
نوشته: Mohsen

📕دّاّسّتّاّنّکّدّهّ📘

ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa
ĴŐĨŃ☞ @Dastankadaa


همه چیز دست به دست هم داد


#زن_همسایه #زن_مطلقه #مرد_متاهل

سلام به دوستان عزیز کانال
خاطره ای که میخوام تعریف کنم مال یک سال قبل هست
من محسن هستم 38سالمه با قد 187با یه کیر درست و حسابی 14ساله که ازدواج کردم دوتا بچه دارم
تو خونه ای که من مستاجرم طبقه پایینش خالی بود تا اینکه با معرفی خانمم دوستش اونجا رو کرایه کرد از زهرا خانم بگم که یه خانم 28ساله .سفید با باسن خوش فرم سینه های برجسته وقیافش هم انصافا ناز
زهرا خانم که تازه طلاق گرفته با یه بچه همراه مامانش زندگی میکنه
خب اول اسباب کشی و کلی کارهای تعمیر و نصب و این چیزا اونم که دست تنها بود و کلا بلد نبود چیزی رو درست کنه خب زن بود و انتظاری هم نبود که بتونه شیر آب عوض کنه یا دو تیکه کابینت نصب کنه
من همه این کار هارو براش انجام دادم
و تو این زمان از زندگیش برام تعریف کرد که شوهرش معتاد بود و یبار تا حد بستری شدن کتکش زده بود تو همین صحبتها بود که یکم یخمون آب شد زهرا یه شلوار نخی سبز پوشیده بود با یه تاپ آبی و البته چادر سرش بود ولی خب😅😅😅
ازش خواستم که کمک کنه کابینت رو یکم بلند کنیم تا بتونم پیچ ببندم وقتی خم شد خط سینه هاش مشخص شد و همین کافی بود که ذهنم رو درگیر کنه
آخه زن من یه یخ مزاج به تمام معناس و من حشری به تمام کمال واسه همین واقعا دلم واسه یه سکس اساسی لک زده بود همش تو این فکر بودم که چطور میتونم مخش رو بزنم
ازش پرسیدم ٫٫شوهرت بعد ازدواج معتاد شد ٫٫که گفت اره
گفتم چرا حیف نیس آخه
بعد شیطنتم گل کرد گفتم اون اوایل متوجه نشدی که مواد مصرف میکنه گفت نه از کجا بدونم
گفتم رفتارش فرق نکرده بود بعد گفتم از رابطه هاتونم شک نکردی
گفت چه رابطه ای گفتم همون چیز دیگه رابطه زناشویی یکم خجالت کشید منم تپش قلب گرفته بودم گفت نه چطور ؟؟
گفتم اخه مواد نمیزاره زود ارضا بشه آدم
با جمله و لحن( چه بدونم والله)انگار یه اخطاری بهم داد منم دیگه بیخیال موضوع شدم
ولی خب دید زدنهام هنوزادامه داشت
وای خدا بالای ممه های سفیدش تا خط سینش خیلی رو آمپرم مانور میداد
خلاصه کارم تموم شد و اومدم بالا .فکرم رودرگیر کرده بود
شب با خانمم تماس گرفت که یکم از اخلاقیات صاحب خونه باخبر بشه خانم داشت ظرف میشست من گوشی رو برداشتم حین صحبت کردن بهش گفتم که اگه پر رویی کردم ببخش و گوشی رو دادم به خانمم
ساعت ۱شب بود که اومدم یه کوس چرخ تو اینیستا بزنم که دیدم دایرک پیام داده(اتفاقی نیفتاده که معذرت بخوای)
همین جمله کافی بود که دو سه ساعت تو چت کردن غرق بشیم
کم کم داشت باب صحبتهای خصوصی باز میشد بهم گفت الان چرا تو بغل خانمت نیستی که منم مثل کوس تیر خورده شروع کردم به چس ناله که خانمم سرد مزاجه آخرین باری که باهاش بودم اصلا یادم نمیاد و…
بالاخره چت تموم شد
چند هفته ای گذشت هر از گاهی که میدیدمش سلام و احوال پرسی میکردیم ولی من بازم هر از گاهی بهش تیکه مینداختم و اونم فقط میخندید
اون روز با دوستام رفته بودیم بیرون واسه تفریح یکم مست چت کردیم و آخر سرهم اومدیم خونه .دیدم خانمم نیس گوشی رو چک کردم چند بار تماس گرفته بود آخرش پیام داده بود( من خونه مامانم هستم شب بیا دنبالم)
خب خونه تنها بودم یکم رو مواد بودم و هنوز بقول بچه‌ها ONبودم
هوا تاریک شده بود حدود ساعت۹ بود رفتم حیاط دوچرخه رو بردارم که یهو چشم افتاد به پنجره خونه دیدم زهرا خانم از حموم اومده بیرون یه حوله دور خودش پیچیده بود داشت موهاش رو شونه میکرد حیاط تارک بود و مطمئن بودم نمیتونه منو ببینه بعد یکم دید زدن در حیاط رو باز کردم که برم که یهو صدام کرد برگشتم در رو بستم اومد کنار در خونه وایساد یکم پایین تر از حیاط بود واحد اونا تو


می‌بست منم راستش زیاد لذت نبردم از این وضع و خودش متوجه شد و دوباره داگی شد و گفت فقط زود تمومش کنم.
منم سریع رفتم پشتش و باز تا خایه کردم تو کصش و اینبار دهنش گرفتم و حسابی گاییدم اونم اومدم دراز بکشه منم باهاش دراز کشیدم و دیگ گوشم بدهکار نبود و هرچی تقلا کرد رهاش نکردم تا آبم اومد و سریع کشیدم بیرون و انداختم رو کمرش
نسرین هم فقط داشت نفس نفس میزد و آروم آخ اخ میکرد
منم بی‌حال کنارش افتادم و اونم پاشد سریع رفت دسشویی و خودش شست و برگشت
منم نگاش کردم و ازش تشکر کردم ک گفتش کلفتی کیر اذیتش کرده و انتظار همچنین چیزی نداشته.
سکس ما تموم شد و بعدش ی کم خوراکی و تنقلات خوردیم و من یواشکی از خونه زدم بیرون.
بعد از اون ی بار دیگ کردمش ک اینبار چون تاخیری نزدم خیلی زود تموم شد و ارزش نوشتن نداره ک وقتتون بگیرم.
مرسی ک تحمل کردید اگ هم جالب نبود ببخشید فقط خواستم تو این شب گرم تابستون یادی از نسرین کرده باشم.

پایان


نصف شب بود
ماشین جلو ی مغازه بزرگ ک بسته بود ولی دوربین داشت پارک کردم همونجا تو ماشین بی حسی ب کیرم زدم و پیاده شدم و رفتم سمت خونه نسرین ک دوتا کوچه اونطرف تر بود و خیابون اصلی هم نبود باهم هماهنگ کردیم و در باز گذاشت آروم رفتم بالا کفشام دستم گرفتم و رفتم داخل .
نسرین بدون صدا دستم گرفت و با اشاره دست ک منم حرف نزنم بردم سمت اتاق خواب
چونکه بچش خابیده بود و نمیخاست بیدار بشه.ی پسر پنج ساله داشت.
ما رفتیم اتاق خواب اونجا برق روشن کردیم و نسرین برای اولین بار با لباس راحتی دیدم.
خوب براندازش کردم.ی زن تو پر و گوشتی با شلوار کشی مشکی و ی تاپ سرمه ای و موهای بلوندش.همونطور ک گفتم مشخصه بارز نداشت ولی چیزی ک جالب بود برام اینکه سینه‌هاش رو فرم بود با اینکه بچه زاییده بود و گوشتی بود ولی شکم صاف و بدون چربی داشت .
نسرین از اینکه برای اولین بار تو اون شرایط بود اضطراب و استرس داشت چندباری رفت تو آشپزخونه و میومد و میوه و خوراکی میآورد ولی مشخص بود از رو استرس نمیتونه بمونه تو اتاق
حتی ی بارم ازم خواهش کرد ک برگردم و بیخیال بشم تا ی وقت دیگ ولی من دیگ نمی‌تونستم اونجارو ترک کنم
اروم اوردمش رو تخت کنارش نشستم
دستش گرفتم نوازشش کردم بهش گفتم اروم باش الان ما کنار همیم و هنوزم کاری نکردیم.بعد از یکساعت حرف زدن بالاخره شروع کردیم ب معاشقه و نسرین هم با استرس ولی کاربلد جلو می‌رفت .
لباش می‌خوردم و بدنش لمس میکردم تیشرت و سوتینش رو خودش درآورد و منم شروع کردم ب خوردن سینه‌هاش.
خیلی خوب بود تپل و گوشتی و ی کم سفت می‌خوردم و نسرین هم سرم ب سینه‌هاش فشار میداد تمام بدنش لمس میکردم و آروم خابوندمش و خودم شلوارش کشیدم پایین دیدم ب خواسته خودم شورت نپوشیده و منم لذت بردم ک همه چیز طبق درخواست من پیش برده.
کون خوش فرمی داشت بدون مو بدون خال و جوش صاف صاف .
دوس داشتم کص و کونش بخورم ولی هیچوقت نخورده بودم و نمیدونستم چجوریه برای همین به لمس و نوازش کص و کونش اکتفا کردم و نسرین هم حسابی اوج گرفته بود و کصش آب انداخته بود اماده گاییدن یهو خودش برگشت و گفتش خودم میخام شورتت دربیارم و منم بدون هیچ ممانعتی بهش اجازه دادم و اونم شورتم پایین کشید و کیر کلفت و خوش تراش جلو چشاش ظاهر شد(کیرم اندازه نگرفتم تا حالا نمی‌دونم بگم چند سانت ولی راضی کننده) ازش خاستم بخوره و اونم ی کم خورد ولی فک کنم بخاطر بی حسی مزه بدی داشت و دیگ ادامه نداد
به کمر خابوندمش خودمو با بدنش تنظیم کردم
کیرم مالیدم ب کصش
اومدم لباش بوسیدم و اونم با دستاش بازوهام گرفت و آروم کیرم فرستادم تو کص خیص و داغ نسرین
اولش اروم اروم عقب جلو میکردم
نسرین نفس نفس میزد
ظاهراً دردش گرفته بود چون هی میگفت صبر کن
بالاخره بعد چندتا تلمبه تا خایه بریدم تو کص نسرین و اونم چشاش بست و نفس میزد و سعی میکرد صداش بالا نیاد ک بچه بیدار نشه
منم بی توجه ب حرکاتش فقط داشتم تلمبه میزدم و تو ذهنم میومد ک ای همه مدت بالاخره کص نسرین زیر کیرم داره جر میخوره.از اون پوزیشن خسته شدم و بهش گفتم داگی بمونه از پشت شروع کردم ب کردن ک دیگ این مدل نتونست تحمل کنه و فوری دراز کشید ازش پرسیدم چی شده م گفتش راستش کیر سعید اینقد نیست و دارم اذیت میشم داگی بدجور تا ته میره تو کصم
منم اذیتش نکردم و گفتم هرجور تو کمتر اذیت میشی بگو
ک در نهایت من خوابیدم و قرار شد اون بشینه رو کیرم و نه اون مدلی بالا پایین بکنه
نسرین خابید رو من و کیرم کرد تو کصش و شروع کرد ب حرکت دادن کونش ک اینجوری نصف کیرم میبرد داخل کصش
با این حال هم لبش گاز می‌گرفت و گاهی چشاش


نسرین زن دوست لاشی


#زن_شوهردار #همکار

سلام
وقتی آمار بیکاری و ازدواج دیرموقع بالا رفته پس سکس هم طبیعی تر و زیادتر شده.
داستان منم از جایی شروع شد که یکی از همکارای لاشی و چش چرون ک همش پی ناموس مردم بود زد و تصادف کرد و منم با بقیه همکاران رفتم بیمارستان برای عیادت .
اونجا برای اولین بار نسرین دیدم خانم همین سعید لاشی
نمیدونم رو چ حسابی نگاهمون ب هم گره خورد نسرین ی زن 29 ساله با قد متوسط و چهره‌ای کاملا معمولی و ی خرده تپل و پوست گندمی تنها زیبایی بارزش چشماش بود و بس.
توی بیمارستان سعید از بین این همه همکار از من خواست برم پارکینگ و چندتا عکس از موتورش بگیرم و واتساپ بفرستم براش بخاطر مراحل بیمه .خلاصه منم انجام دادم و عکسارو فرستادم واتساپ و سعید هم تشکر کرد ولی ب ذهنم نرسید ک اون تصادف کرده و دست راستش شکسته و چجوری توی اون اوضاع اینقدر مسلط داره پیام تایپ میکنه.
خلاصه هرزگاهی از طریق همون واتساپ ب سعید پیام میدادم و هی میخواستم بهش نزدیک و نزدیکتر بشم.نگاه اون روز نسرین تو بیمارستان بدجور ذهنم منحرف کرده بود.همش تو ذهنم سکس با نسرین با اون استایل گوشتی مثل خره ب جونم افتاده بود.اخه داف هم نبود ولی ی جوری لجم گرفته بود .
گذشت و گذشت و گذشت حدود یکسال بعد اون جریان سعید ازم ی مقدار پول قرض گرفت و منم با اینکه میدونستم آدم بد حسابی ولی موقعی گفت برای خودم نیست و خانمم نیاز داره یهو وا دادم و پول بهش دادم و قرار شد یکماه پس بده و خدایی سر ماه پول پس داد و ی مدت بعد ی شماره ب من پ داد و شروع کرد ب تشکر کردن.بللللله نسرین خانم بالاخره پیداش شد‌.
ارتباط واتساپ من و نسرین شروع شد و منم ک مجرد و شوخی‌های ریز کرم ریزی و این حرفا تا اینکه بحث سعید وسط کشید و گفتش تو انتخاب سعید هیچ دخالتی نداشته و پدرش بوده و از ته دل سعید دوست نداره و بخاطر بچه‌ش داره سعید تحمل میکنه.تو همین پیام بازی فهمیدم ک اون روز تو بیمارستان نسرین به جای سعید جواب پیام می‌داده و ی جورایی اونم همون روز بیمارستان متوجه نگاه سنگین من شده بود.
ارتباط من و نسرین تلفنی بود و هرکاریش میکردم واااا نمی‌داد لامصب خیلی خودش کنترل میکرد اونقد ک حتی ب دیدار خیابونی هم راضی نمیشد.با اینکه حین چت دیگ راحت من از کیر ‌و کص و سکس حرف میزدم ولی می‌گفت خیالت راحت باشه که هیچوقت بین من و تو سکس اتفاق نمیافته و این رابطه هم بخاطر کمبود محبت از طرف سعید وگرنه جوری ک خودش می‌گفت سعید لاشی از سکس چیزی کم نمیزاشت و حسابی کص نسرین میگائید.
ی مدت از هم بی‌خبر بودیم چون سعید انتقالی گرفت شهرستان مجاور و منم دیگ بیخیال چون رابطه بی سکس ک فایده نداشت.
بعد چند وقت باز خودش پ داد و گفتش ک نتونسته اونجا زندگی کنه و برگشته شهر خودمون خونه اجاره کرده و سعید هم مجبور شده شیفت بمونه و دو روز خونه بمونه دو روز بره شهرستان .تقریبا یکساعت فاصله زمانی بود .
اینارو ک گفت ی کم امیدوار شدم و دوباره رفتم رو مخش و بالاخره موفق شدم ی سکس چت باهاش داشته باشم و اونم خیلی ناشیانه همکاری کرد تو سکسچت و آخرش هم گفت ک من واقعا نمیتونم سکس واقعی باهات داشته باشم.
منم دیگ کلافه شدم و بلاکش کردم و گفتمش دیگ رفاقت هم تموم.
ک دوباره خودش با خط ایرانسل پ داد و بالاخره قبول کرد برم پیشش.
روز جمعه بود فک کنم .سعید لاشی شیفت بود و ماشین هم با نسرین بود اونروز.بهش از قبل علایقم گفته بودم و نسرین هم از صبح رفته بود بدنش اپیلاسیون کنه.منتظر سیاهی شب شدیم و منم ماشینم روشن کردم و حرکت ب سمت نسرین خانم.
از اون روز بیمارستان تا امشب حدود 3 سال گذشته بود
جالب بود برام
ساعت تقریبا یک


و برداشت و شروع کرد کیرش رو بین کصم کشیدن و با کیرش بازی کردن و با دست دیگش سینم چنگ زدن که بدنم به لرزه افتاد لذت عجیبی داشتم چقدر دلم میخواست کیرش رو بکنه داخل ولی نکرد بعد پام به هم چسباند و خوابید روم و محکم بغلم کرد و کیرش رو لای پام کرد با حرکت کیرش لای پام باز کصم خیس شد و لب هام میخورد و گاز می‌گرفت که لب پایین رو با دندان فشار داد و کیرش رو بیرون کشید و روی شکمم دراز کرد احساس کردم میلزه و چیز گرمی روی شکمم از کیرش خارج میشه بلند شد دستمال آورد و پاکش کرد و من هم بلند شدم لباسم رو مرتب کردم و رفتم توی حیاط بعض کرده بودم میخواستم گریه کنم اما خودم هم دوست داشتم اینکار بشه چند روزی جرعت حرف زدن با نوید و نداشتم اما الان با هم راحتیم نه مثل قبل اما حداقل حرف میزنیم میدونم تا من نخوام اون کاری نمیکنه اما خیانت به خواهرم کار بدیه دوست ندارم تکرار کنم اما ته دلم میخواد
نوشته: رعنا


رعنا و شوهر خواهر


#شوهر_خواهر

اسم من رعنا هست خواهرم لیلا یک سال از من بزرگتره و یه خواهر دارم چندسال از ما بزرگتره اسمش مهلاست
نوید شوهر لیلا پسر خوشتیپ و باوقاری هست بار اولی که اومدن خونه ما با دیدنش بهش علاقه مند شدم و دوست داشتم خواستگار من باشه اما وقتی خواستگاری کردن فهمیدم برا لیلا اومدن اوایل سعی کردم به چشم داماد نگاهش کنم اما هرچقدر میگدشت بیشتر دلبسته میشدم کم کم خودم بهش نزدیک میکردم و از هر فرصتی برای لمس دست یا بدنش استفاده می‌کردم یک بار پیرهنش خانه ما بود برداشتم و بوش کردم حس عجیبی داشتم بعد از اون هر وقت خونه خواهرم میرفتم پیرهنش رو بو میکردم
رفتارهای من باعث شد که نوید هم حس های پیدا کنه و ما بشتر باهم چت میکردیم هرجا میرفتن عروسی تفریح و اکثر جاها منم میبردن
یک بار رفتیم دریا توی آب همش اطراف نوید حرکت میکردم که پام لغزید و نوید من گرفت دستم را که تکان میدادم به آلتش خورد و با دستم آلتش رو گرفتم و بلند شدم وقتی بیرون اومدیم از روی شرت همش به آلتش نگاه میکردم که متوجه شد دیدم آلتش بلند شده بعد مدتی یک روز که خونه خواهرم بودم خواهرم برای خیاطی پرده رفت خونه همسایه و من و نوید تنها بودیم اومدم کنارش روی مبل نشستم تا فیلم نگاه کنیم هدف خاصی نداشتم اما فیلم عاشقانه بود و صحنه های داشت که احساس کردم داغ شدم نوید به آشپزخانه رفت یکم آب خورد برای من هم آورد و نزدیک من نشست هم میترسیدم و هم دوست داشتم کاری بکنه دست انداخت روی مبل جوری که نزدیک گردنم بود سرم دادم عقب یعنی خسته ام گردن درد دارم میخواستم سرم به دستش بخوره که گردنم گرفت و فشار داد کمی نزدیک من شد جوری که پایش به پایم خورد و بیشتر داع شدم اونم داع شده بود و هی بیشتر نزدیک میشد بعد دستش روی شونم گداشت و فشار داد و بعد پاشو گداشت روی انگشت پام منم آروم دستم گداشتم روی رونش که بره عقب اما دستم گرفت و حلم داد روی مبل و افتاد روم چند دقیقه کاری نکرد و فقط روم دراز کشیده بود و آروم یه بوس کرد و سرش بلند کرد و توی چشمم نگاه کرد ترسیده بودم ولی میخواستم فقط نگاه میکردم و چیزی نمیگفتم چشمام و بستم شروه کرد بوسیدن و گاز گرفتن که احساس کردم کیرش روی کصم سفت میشه چشمهام و بسته بودم نوید هم بوس می‌کرد یهو لبش رو روی لبم حس کردم شروع کرد خوردن طعم لبش شیرین بود و گرم بلند شد و روی شکم من و خوابوند و خودش دراز کشید روم دستم و زیر شکمم روی سینه ام گداشته بودم قلبم تند میزد گرمی کیرش روی کونم حس میکردم پشت گردنم لیس میزد و آروم شلوارم تا زیر باسن پایین کشید بلند شد شلوارش و تا زانو پاین کشید و کیرش لای پام کرد و دستش رو روی دستم گداشت و سینم و چنگ میزد و کیرش رو بین پام بالا و پایین می‌کرد کصم خیس خیس شده بود با کیرش خیسی کصم را بین کونم می‌کشید و کیرش رو روی سوراخم تنطیم می‌کرد و فشار میداد اما داخل نمی‌رفت روی زانو نشست با دست کونم رو باز کرد و آب دهنش رو جلو سوراخ کونم ریخت و باز کیرش رو فشار داد کمی رفت داخل که به شدت دردم آمد ولی ترسیدم صدا کنم کمی صبر کرد و باز فشار داد آستین لباسم رو تو دهنم کردم و با دندان فشار دادن درد زیادی داشت کمی صبر کرد و شروع کرد کیرش رو حرکت دادن درد داشت خیلی زیاد اما تحمل کردم چند دقیقه ای کرد سرش کنار سرم بودو نفسش رو روی گوشم حس میکردم گاز ریزی از لاله گوشم گرفت و گردنم و گاز می‌گرفت و می‌کرد چند دقیقه ای کرد و بلند شد من رو برگردوند و شلوارم رو در آورد و پام و باز کرد کیرش رو روی کصم گداشت با دست کیرش رو گرفتم میترسیدم پرده بکارتم پاره بشه دستم و گرفت و گفت نترس نمیکنم داخل و دستم


غلم کرد . لبم را می بوسید و گفت محسن یه شب برنامه ای بگذار که تا صبح باهم باشیم . گفتم چشم عزیزم، .
گفتم شیرین جان ، از کیرم‌‌لذت میبری ، دوباره دست روش گذاشت و گفت نگو کیرم ، بگو عمر و نفس و زندگی شیرین .
گفت اجازه نمیدم هیچ دختر و زنی اینو تصاحب کنه ، این کیر همیشه مال شیرین هست . و کیرم را تا ته تو دهانش فرو برد . و ساک زد . دوسه دقیقه ساک زد . جمع و جور کردیم و بر گشتیم . شیرین قرص هاش را نشان داد . . شوهرش ازمن تشکر کرد و گفت ببخشید محسن جان . شیرین ما فقط اذیت میکنه و‌ کار دیگری نداره ،
گفتم ، پسرعمه ، من که کاری نکردم ، تا باشه از این اذیت ها . انشاله بتوانم کارهای بیشتری برای شما و شیرین خانم بکنم . شیرین هم لبخند زد و‌گفت انشاالله … البته وظیفه ات هست . بعد گفت برات ‌جبران میکنم پسر دایی، تو عروسی ات. سپس شام خوردیم .
نوشته: محسن


یام تو. حیاط .
خودش سریع سمت درب حیاط آمد.
. حیاط خانه ما در روستا بزرگ و حدود ۴۰ متر طول داشت .
شیربن این ۴۰ متر را تقریبا مث کودکان دوید . منو به سمت پشت درب حیاط هول داد . و چون هوا نیمه تاریک بود و کسی هم بیرون نبود ، همونجا محکم بغلم گرفت . لب بر لبم گذاشت .و بخودش فشارم داد. بخدا چشماش پر اشک شد .و گفت نامرد، بی‌شعور، کجایی . از دوریت مردم ،،،،!!!
زبانش را تو دهانم کرد . با دست کیرم را گرفت و‌کفت محسن بزرگ من جطوره؟؟؟؟
سریع از خودم جداش کردم . گفتم شیرین عزیزم، الان کسی میبینه ما را ، آبرومان میره ،،گفت من طاقتم نمیگیره… میخوام فریاد بزنم و همه مردم بدونند دووستتت دارم .
گقت بخدا همین الان کیرت را میخوام .!!!
دلم تنگ‌‌شده برای فشار دادن کیرت تو کوسم و جررر خوردنم .
گفتم الان نمیشه . راه نداره ،،،
گفت راه داررره !!!
برنامه ای ریختم. ‌تو فقط هیچ نگو.
گفت الان میرم تو خونه تو فعلا نیا.
پنج دقیقه دیگه بیا …
گفت من به شوهرم میگم داروهام را نیاوردم . باید بریم داروخانه . که حدود ۲۰ دقیقه از روستا فاصله داره .
چون شاهرخ خسته است نمیاد . من هم میگم منو و محسن میریم و سریع میایم …
حدود ده دقیقه بعد من وارد خونه شدم. سلام و روبوسی با همه کردم .‌با شیرین هم احوال پرسی گرمی کردم و‌بهم دست داد…
شیرین گفت ، دایی محسن ،
کاری برام میکنی ،
گفتم چیه ،؟؟؟؟
گفت من داروهام را نیاوردم ، شاهرح هم منو نمیبره ، تو منو میبری تا داروخانه ‌، !!!. داروهام یادم‌ رفته .
شاهرخ شوهرش گفت… ، محسن خسته اس . من هم واقعا حوصله ندارم …
گفتم پسر عمه اگر خسته ای ، من میرم‌ و داروها را میارم . فقط اسمشون را برام بنویس .
شیرین گفت ، نه دایی محسن . خودم هم میام‌.
مادرم گفت تا من سفره میندازم و شام را آماده میکنم . شما برگردین .
سریع سوار شدیم به محض حرکت کردن ، شیرین ،دستش را رو‌کیرم گذاشت .شلوارم را پایین داد و سر کیرم را بوس کرد . گفت عزیزم کجایی ،
گفت الکی گفتم قرص هام آوردم و تو کیفم هستند ، زود برو یه جاده خاکی .خلوت
دست گذاشتم رو کوسش. خدایا ، مث ‌چشمه آب بود . گفتم شیرین لوله ترکیده …!!!
گفت زود باش تحمل ندارم و ساک زدن را شروع کرد.
رفتم کنج یه جاده خلوت …
پیاده شدیم و رفتیم صندلی عقب .
شیرین سریع شلوارش را درآورد . من نشستم و شیرین روبه روم ایستاد لب بر لبم گذاشت و رو پاهام نشست. با دست کیرم را جلو سوراخ کوسش قرار داد و آرام رو کیرم نشست. با آی بلندی تا آخر در کوسش فرو رفت . لبم را گاز گرفت . و شروع به بالا و پایین رفتن کرد . با صدای بلند آآآآه و اوووه می‌کشید. می‌گفت بلاخره کیر کلفت محسن را تو کوسم دیدم … عجب حالی میکنم . چه لذتی میبرم …
کفتم یادته گفتم التماسش میکنی ،،،
گفت
محسن از روزی که این گرز رستم را تو کوسم کردی، واقعا براش دلتنگ میشم … و در حالیکه می خندید ارضا شد . محکم گردنم را گرفت . و بوسید.
گفتم زود باش چهار دست وپا بشو . تا حالت داگی بکنمت.
پشتش قرار گرفتم‌.و‌‌از پشت تو کوسش فرو‌ بردم . و‌محکم تلمبه زدم … گفت محسن تندتر بزن . من با کیر شاهرخ هیچ حسی ندارم …فقط زیرش قرار میگیرم تا اون‌‌‌ارضا بشه . من این کیر را میخوام .
کوس و باسنش خیلی نمای زیبایی داشت ، کیرم تا آخر در کوسش می رفت و بیرون می آمد . تلمبه میزدم و شیرین به جلو پرت میشد . از پشت تا آخر تو کوسش کردم و روش دراز کشیدم و گردنش را میخوردم‌. و بوسش میکردم‌. حدود ۲۰ دقیقه تو کوسش گذاشتم و ارضا شدم . گفت من هم دوبار ارضا شدم . لذت غیر قابل وصفی بردم‌.واقعا برای این سکس تشنه بودم .
خودش را پاک کرد و محکم ب


شیرین ، زن‌ زیبای پسر عمه ام (٢)


#زن_شوهردار #اقوام

قسمت قبل ... (کلیک کنید)
اون روز ، بعد سکس سحرگاهی با شیرین ، و خوابیدن تا دم ظهر ، ناهار خوردیم .بعد از ناهار سفره را جمع کردیم و به آشپزخانه بردیم . در آشپزخانه ، آرام به شیرین گفتم ، مث اینکه خیلی خسته ای ، بذار من ظرفها را میشورم . گفت : بی‌شعور وسط پاهام داره می سوزه، واقعا پاره ام کردی ، الحق که خر هستی ، گفتم حالا کجاش دیدی ، مونده تا پاره ات کنم !!!
گفت عمرا دیگه بتونی به من برسی!!!
گفتم شرط میبندم خودت با زبان خودت التماس کنی و بگی بیا منو بکن !!!
گفت بی‌شعور به همین خیال باش!!!
گفتم شیرین بد دهان شدی ، حالا نشونت می دم !!!
گفت کثافت، بخدا احساس میکنم ،یک ملاقه بزرگ وسط پاهام و تو کوسم ، مونده …چکار کردی باهام !!!
، .
نگاهی به تو هال کردم و دیدم کسی نیست . دستم را رو کوسش گذاشتم و محکم چنگش زدم.
بعد دستش را گرفتم و رو کیرم قرار دادم …
چشاش گرد کرد و لبش را گزید و گفت وااااااااای خدا مرگم بده ، این چرا باز بلند شده ؟
گفتم باز میخواد …
گفت غلط کرده ،
گفتم یه لحظه صبر کن ، رفتم بیرون و دیدم عمه ام تو اتاق خودش دراز کشیده و خوابیده، شوهرش هم رفته بود بیرون .
برگشتم آشپزخانه، شیرین داشت ظرف می‌شست، از پشت بغلش کردم‌. و با همون دست‌های کفی آوردمش رو میز ناهار خوری ، شکمش را رو میز گذاشتم ، ساپورتش را پایین کشیدم و دامن کوتاهش را بالا دادم . شورت نپوشیده بود . هرچه مقاومت کرد ، بی فایده بود . محکم گرفتمش ، سرش را به پایین فشار دادم . سینه اش را رو میز قرار دادم . کیرم را خیس کردم . و‌محکم در کوسش فرو بردم . کف دستم را تو دهانش گذاشتم و گفتم اگر درد داشتی گازش بگیر . صدات در نیاد. محکم تلمبه میزدم و اوهم محکم دستم را گاز می‌گرفت.
زیر لب فوش میداد. میگفت واقعا خری ، بیشعوری ، الان شوهرم میاد . آلان عمه میاد … کیرت اندازه کیر خره، .
یه کم استراحت بهش دادم . نفسی تازه کردیم . لبخند زد . گفتم سیر شدی ؟؟
گفت مرض !!!
گفت محسن ، غلط کردم دیشب حرف زدم. تو را خدا اذیتم نکن .
با انگشتم سوراخ کونش را مالش دادم …
گفت نهههههههههه.
تو را خدا نههههههههههه.
محسن نهههههههههههه
محسن دهانم را بگا … تو دهانم ارضا بشو . ولی کون نههههههههه،
گفتم ‌چرا ؟
گفتم یکبار فقط سر کیر شوهرم رفته تو کونم ، بخدا بی هوش شدم . درد داره . گفتم . آلان نه ولی به وقتش کونت هم میگام …
گفت محسن ده دقیقه دیگه شاهرخ میاد خونه … زود باش تمامش کن.
کم کم تلمبه هام را تندتر کردم . و ارضا شدم . همونجا رو زمین دراز کشید . گفت بخدا نای بلند شدن از زمین ندارم .
گغتم من ظرف ها میشورم ‌ تو برو بالا هم خودت را تمیز کن ، هم به کاری سرگرم شو تا شوهرت شک نکنه . گفت بخدا نمی‌توانم حرکت کنم . .
بغلش کردم و از پله ها بردمش بالا. و تو اتاق خواب گذاشتمش ، صورتش را بوسیدم و گفتم شیربن جانم ببخشید اذیتت کردم ،،، دوستتتتتت دارم ، دست خودم نیست ‌ لبخندی زد و لبم را گاز کوچولویی گرفت …
گفتم به شوهرت بگو بخاطر سکس دیشب بی‌حال شدم. امشب باهاش سکس نکنی ، هااااااا،،،
.
اون روز عصر از خونه شان خداحافظی کردم‌ و برگشتم روستا .، شیرین بغض کرده بود . چشاش پر اشک شد.
حدود یه هفته خبری از همدیگر نداشتیم . چون اون زمان تلفن همراه نبود . ماهم تو روستا تلفن ثابت نداشتیم. .
پنجشنبه هفته بعد ، من بیرون روستا بودم. .نزدیک شام اومدم خونه ، خدایا ماشین پسر عمه ام درب خانه ما بود . شوکه شدم و سورپرایز ،، گفتم حتما شیربن اومده ، .وارد حیاط خونه که شدم ، . واااااااااای خدا، شیرین من رو سکو خونه تک وتنها ایستاده بود . همون دم درب بهم اشاره داد که ن


کردم دهنش
تا بجنبیم یکم از آبم ریخت رو صورتش
چند دقیقه دراز کشیدیم و از هم راجب کیفیت سکسمون پرسیدیم بعدش دیگه وقت رفتن شد
جالبه وقتی تو مسیر برگشت بودیم برف شروع شده بود اولین برف زمستون اون سال و یکم ترافیک شده بود
چندسالی از این ماجرا میگذره
هروقت اولین برف زمستون می‌باره یاد اون خاطره زنده میشه
چندباری هم بعداز اون باهم سکس داشتیم
همشون خوب بودن
چند وقت بعد یواش یواش از هم فاصله گرفتیم
انگار هردو به این نتیجه رسیدیم در حد ی تجربه کافی بوده در این حد و رابطه کمرنگ شد و از هم جدا شدیم.
هنوزم مشتری مغازه‌ام هستش
ولی ی رابطه کاملا محترمانه بینمون حاکمه
انگار اگه ادامه میدادیم در آینده اون خاطرات خوب رو شاید خرابش میکردیم
ولی در کل تجربه خوب و گناه آلودی بود
امیدوارم منو ببخشید اگه نتونستم اونجور که باید و شاید بنویسم
ممنون که وقت گذاشتین و خوندینش❤️..

پایان


از هم جدا افتاده بودیم
تصمیم گرفتم فردا که رفتم ماشینو بیارم بهش بگم که با یکی دوست شدم و لنگ مکانم
و همینطور هم شد
همش ترسم این بود که از باب نصیحت وارد بشه و نتونم از خودم دفاع کنم
ولی وقتی بهش گفتم خودش برگشت گفت خونه‌اش خالیه و صبح تا شب در مغازه‌است
منم گفتم هماهنگ میکنم برای گرفتن آدرس و کلید خونه‌اش
وقتی رسیدم مغازه به پروانه ( همه اسم‌ها مستعار هستن)
پیام دادم که مکان جور شده
اونم خوشحال شد و برای فردا ظهر باهم همانگ کردیم
منم با آرش اوکی کردم و فرداش صبح رفتم اول آدرس و کلید خونه‌اش رو گرفتم و تا ظهر منتظر تماس پروانه بودم
حدود ۲ زنگ زد و توی محله پایین مغازه قرار گذاشتیم
هوا سرد بود
وقتی سوارش کردم اولین کاری که کرد دریچه تهویه ماشین رو زد سمت خودش
تقریبا ۲۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم
اصلا احساس غریبی نداشتم باهاش
ولی واقعیت عذاب وجدان داشتم
من متاهل بودم و داشتم برای اولین بار به همسرم خیانت میکردم
و بخاطر نرفتنم هم برای ناهار مجبور شده بودم دروغ بگم بهش
خلاصه رفتیم داخل ساختمان
ی مجتمع خلوت بود و بدون دوربین و مزاحم
راحت رفتیم داخل واحد
دنج بود
اول ی چای گذاشتیم و تایم خوبی هم داشتیم
بدون عجله و دغدغه فکری
نشستیم روی مبل کتار هم
پالتو و شالشو درآورده بود
حدود ۱۰ سالی از من کوچیکتر بود
رنگ پوست گندمی
آرایش تا حدودی پرنگی داشت
دندونای مرتب
ی چهره معمولی
با ادب و خونگرم
قشنگ مشخص بود مثل خودم اولین باره زده به خاکی
یواش یواش رو همون مبل همدیگرو بغل کردیم و از نوازش و بوسه کارمون کشید به لب
خلاصه حس گناه خوبی بود
نمیدونم تجربه‌اش کردین یا نه؟
ولی انگار همه وجود آدم میگه ایکاش این شریک زندگیم بود
نه اینکه همسرم انتخاب اشتباهی باشه برای زندگیم ، نه اصلا
ولی اون لحظه حس درونیم این بود
ی شهوت توام با خواستن شدید قلبی
ی پتو آوردم و بالشت
همونجا وسط پذیرایی
هوا بیرون ابری بود و لامپ‌های پذیرایی رو خاموش کردم و تقریبا فضا کم نور شد
خوابیدیم رو پتو و شروع کردیم به مالیدن هم و بوس و لب
اگه اشباه نکنم ی سوتین طوسی تتش بود
سینه‌هاش حدود سایز ۷۰ بود
ولی خوش فرم بودن
مشغول خوردن سینه‌هاش شدم
چاک سینه‌هاشو لیس میزدم تا زیر گلوش
و مالش و مکیدن بود تا اینکه شورت و شلوارهامون رو درآوردیم و کاملا لخت شدیم
اولش یکم سخت بود برامون
ولی شهوت غلبه کرد برخجالت
گفت ساک زدن رو دوست داره و مشغول خوردن کیرم شد
واقعا از ساک زدنش لذت میبردم
محکم و با فشار لباش انجامش میداد
طوری که هر لحظه حس میکردم الان آبم میاد تو دهنش
ساک زدنش که تموم شد به پشت خوابید و پاهاشو باز کرد
رونای پری داشت
در کل بدن محکم و سفتی داشت
خوابیدم روش و کیرمو می‌مالیدم به کوسش
چند دقیقه مالیدیم همو و کیرمو کردم تو کسش
با اینکه بچه داشت ولی کس خوبی داشت
داغ بود
شروع کردم به کردن کوسش
خوب باهم مچ شده بودیم
انگار چند ساله شریک جنسی هم بودیم
البته چت‌هامون هم بی تاثیر نبودن
میکردمش و همزمان سینه‌هاشو میمالیدم
دو سه دقیقه که گذشت به حال چهار زانو شد از پشت کردم تو کوسش
پهلو‌هاشو گرفته بودم و میکردمش
واقعا هر دو داشتیم لذت می‌بردیم
خبری از عذاب وجدان چندساعت پیش نبود
چندتا پوزیشن عوض کردیم و داشت آبم میومد دیدم در کمال ناباوری ازم خواست وقتی داره آبم میاد بهش بگم تا کیرمو بکنم تو دهنش و ابمو خالی کنم تو دهنش
راستش خودم چندشم شد
ولی خب خواسته اون بود و باید حداقل برای اولین سکس عملیش میکردم که کردم
همین که آبم داشت میومد بهش گفتم
بماند که چقدر سخت بود تتظیم کردن همزمان آبم و دهن اون ولی به زور آبم رو خالی


دوستی با مشتری مغازه


#مشتری #زن_شوهردار #مرد_متاهل

ی مدتی بود مشتری مغازه شده بود
شیک بود و اجتماعی
ته دلم ازش خوشم اومده بود
اما بخاطر شغل و صنفم هیچوقت با مشتری‌ها گرم نمیگرفتم
اکثر مشتری‌هام خانم بودن و اگه وا میدادم کل شیرازه مالی از دستم در میرفت
وقتی برای سیگار کشیدن جلو مغازه میرفتم گاهی میدیدمش و سلام و علیک میکردیم باهم
تا مدتها به همین روال گذشت و با دوستان و خانواده برای خرید میومدن
کار من در ارتباط با لوازم منزل هستش و اقساط فروش هستم
هیجوقت جدی به دوستی باهاش فکر نمیکردم ولی توی ناخودآگاه ذهنم درگیرش بودم
ی روز برای کار اداری مجبور شدم برم جنوب کشور
تابستون بود و یکی از همسایه‌های مغازه تو اون شهر ی خونه داشت و کلید داد تا شب برم اونجا بمونم و صبح برم به کارم برسم
آخرای شب رسیدم
قبلا چندباری بادوستم اومده بودیم به این روستای تاریخی و تا حدودی با محل آشنا بودم
حدود ۱۰ ساعتی رانندگی کرده بودم و اصلا نمیدونم چقدر تو فکرم بود
ولی بهش فکر میکردم
وقتی رسیدم حدود ۱۲ شب بود
خیلی غیر ارادی گوشیم رو دست گرفتم و ی پیام بهش دادم داخل تلگرام
فامیلیش عباسی بود و منم ی جوری نوشتم که مثلا به شخصی به اسم عباس پیام دادم و وقتی ازم پرسید بگم که خانم عباسی من داخل مخاطبینم عباس سرچ کردم ولی اشتباها برای شما فرستادم
نوشتم عباس داداش من رسیدم نگران نباش و فردا میرم بانک انجامش میدم
حدود چند دقیقه بعد جواب داد که اقای سلامی اشتباه فرستادین ولی خوشحالم که بسلامت رسیدین
منم‌ در جواب عذرخواهی کردم و بعد ازم پرسید کجا تشریف بردین که منم گفتم سمت کرمان
اونم جواب داد پس سوغاتی یادت نره و این چت کردن ادامه دار شد
و حدود ساعت ۳ خوابیدم
صبح رفتم کارهای ضمانت بانکی رو انجام دادم
تا حدود ساعت ۱۱ که کارم تموم بشه اصلا سمت تلگرام نرفته بودم
وقتی وارد صفحه شدم دیدم پیام داده از مسیر قم که میام به سمت تهران براش سوهان با روغن حیوانی بگیرم از فلان فروشگاه
و از اونجایی که کاسب هستم شماره کارتم دست مشتری‌ها هست مبلغی رو هم برام جابجا کرده بود
بگذریم
اومدم رسیدم و مدتی از این دوستی گذشت
گاها سر ظهر وقتی محل خلوت بود میومد مغازه و گپی میزدیم
خوش پوش بود
چهره و استیل معمولی داشت
ولی به دل من نشسته بود
یواش یواش صحبت و چت کردن‌هامون رنگ و بوی سکس به خودش گرفت
هر دومون راغب بودیم به سکس
ولی متاسفانه دو تا مانع داشتیم
هر دو متاهل بودیم
و اینکه مکان نداشتیم
چندماهی از دوستیمون میگذشت
کاملا هم سر سکس باهم به توافق رسیده بودیم و هر جفتنون دوست داشتیم تجربه کنیم
ولی بخاطر نداشتن مکان نتونسته بودیم به مراد دلمون برسیم
از طرفی هم چون متاهل بودیم بخاطر وجهه بدش به کسی هم نمیتونستیم رو بندازیم
هم اون دوست مجرد داشت که خونه مجردی داشتن و هم من
ولی رومون نمیشد بگیم بهشون
چهره خوبی نداشت برامون
از شانس من ی راننده ناشی زد به ماشینم که جلو مغازه پارک کرده بودم و دوتا در سمت راننده غر شد
ی دوستی دارم که صافکار ماشینه
دوران مجردی خونه یکی بودیم و همبازی دوران کودکیم و همسایه بودیم باهم
دوست قدیمی آرش
از وقتی متاهل شده بودیم دیگه شاید سالی ی بار همدیگرو میدیدیم
ظهر مغازه رو بستم و رفتم در مغازه آرش
سر ناهار رسیده بودم و جاتون خالی ناهار چسبید
تازه زمستون شروع شده بود و کنار مشعل داخل بشکه مغازه صافکاری مشغول گپ و گفت شدیم
از خانمش پرسیدم که متاسفانه گفت چند وقتی هست جدا شدن از هم و تنها زندگی میکنه
خلاصه ماشین رو گذاشتم و اومدم در مغازه و قرار شد فردا برم تحویل بگیرم
با آرش خیلی راحت بودم
مثل جعبه سیاه بودیم برای هم
اما متاسفانه این اواخر خیلی


نم گفت این گوشی بی صاحاب نمیزاره که اینا بخابن و زهرا هم به من میخندید و منم تودلم میگفتم بخند دفعه بعد کستو پاره میکنم جند خانوم و چند وقت گزشت و پیام های زیادی بهم میدادیم ولی اونم بلد بود منو تشنه کنه و نزدیک به دو هفته منو پیچون و به من نمیداد میگفت شوهرم میخواد بکنه و منم هر روز حشری تر میشدم که دوباره مامام گفت بریم جمعه بازار و دوباره کله بازار رو کسو کون زهرارو دست میمابیدم که اون گفت نکن باشه فردا صبح بیا بکن که کشیدم کنار و توی بازار کم دست مالیدمش و توی این دوسالع مثل زنم بوده برام و همه جوره ارضام کرده ولی حیف که دیر به دیر میزاره باهاش سکس کنم
نوشته: امیر


نزن به اون راه برای همین که خودتو میمالی به من منم سرخ شدم و براش نوشتم ببخشید ازعمد نبوده گفت معلومه از عمد نبوده از شهوت بوده منم که نمدونستم جی بگم لال شدم و چیزی تایپ نکردم و چند دیقه بعد دوباره پی ام داد که من مشکلی ندارم با این کارت و منم تو کونم عروسی شد که یه ایموجی خنده گزاشتم گفتم کاش با کلش مشکل نداشتی که اونم گفت پرو نشو بچه و چند روزی گزشت و پی ام ندادم و چون سر کارم میرفتم چند روزی ندیدمش که پی ام داد خودش کم پیدایی چیه نکنه ناراحت شدی گفتم زوده برات بچع که گفتم نه چند روزه درگیرم و اینم بگم شوهر زهرا یک کارخونه کار میکنه که از 5 صبح میره تا 4 غروب و زهرا درادامه چت گفت فردا بیا خونمون این کمدو جا به جا کنیم باز جاش خیلی بده منم گفتم باشه ازسره کار بیام میام کمکتون که گفت نه قب سره کار بیا منم که شغلم ازاده از ساعت 9 این جورا تازه میرم و گفتم باشه زهرا خانوم ساعت 9 میام که گفت نه دیره ساعت 5:30بیا که گفتم چرا انقدرزود مگه کله پاچه ای هست که گفت نه بچه ها خابن میخوام توی دستو پا نباشن منم که دوزاریم افتاد ولی دیر افتادگفتم باشه ساعت 5 دیدم ماشین شوهرش رفت منم یواش از در زدم بیرون و رفتم خونشون از قبل هماهنگ کردم درو بازبزاره رفتم تو و از جلوی در شق بودم رسیدم توی خونه بلند سلام کردم و گفت هیس بچه ها خابن گفتم اخ ببخشید این سریع بدون چادر بود و یه تاپ قرنز و بازم دامن پاش بوده رفتم سمت کمد گفتم زهرا خانوم بیا کمک کنیم جا به جا کنیم که گفت نه این کمد نه کمد اتاق رو جا به جا کنیم گفتم باشه همون و جلو راه افتاد منم با دیدن این کون یه تقه زدم که زهرا هیچی نگفت و منم قشنگ جسبوندم کیرمو به کونش اونم وایساد و راه نرفت و کیر من لای جاک کونش بود و اونم خودشو داد عقب نگاهم افتاد روی تخت دیدم کاندوم و شرتو سوتین افتاده واز زهرا جدا شدم و نشستم روی تخت و پیرهنم رو در اوردم و زهرارو کشیدم روی تخت و سریع دامنشو دادم بالا و رفتم لای پاش و حسابی کسشو مالیدم و لیسیدم که دیدم ناله هاش خونه رو برداشت و زود لختش کردم و خودم هنوز شلوارپام بود و حسابی سینه هاشو خوردم و اون پاشو شلوار منو در اورد و یکمی ساک زد برام و ابم اومد و ریخت تو دهنش که خورد تدی زوقش که زود ارضا شدم چند دیقه باکیرم ور رفت و شق شد و اسپری تاخیری زدو کاندوم رو کشید سره کیرم منم شق کرده بودم و عجیب دلم میخاست کونشو بکنم ولی اون میخاست کس بده منم شروع کردم خیلی نرم کردم تو کسش و خیلی لیز بود و کیرمو کسش خورد تلنبه زندو شروع کردم زهرا ناله هاش زیاد شد که جلوی دهنشو گرفتم یه وقت بچه ها بیدار نشن و حسابی فرو میکردم توی کوسش یک ربع 20 دیقه ای کسشو میکردم که یهو ارضا شد و میلرزید و من هنوز تلنبه میزدم که ارضا بشم ولی نمیشدم که کیرمو کشیدم بیرون و برش گردوندم و کاندوم رو از کیرم برداشتم و یه تف انداختم دم کونش و اون میگفت کون نه با اون حجم از بی حالی منم گفتم این همه نمالیدم بهت که از کون نکنمتا و خندید و منم کیرو تا ته فرو کردم که و اون خیلی ناله میکرد هم از درد هم از لذت منم ارضا شدم و کیرو فرو کردم تو کونش و خابیدم روش همه ابم خالی شد تو کونش و همه اب کیرم از کونش سرازیر شو و همون جوری خابم رفت وبا صدای زهرا بیدار شدم ساعت 7 شده بود و من باز تا 7:30 کردم تو کونش و لباسو پوشیدم یه لب ازش گرفتم رفتم خونه خیلی یواشکی و سوسکی رفتم خونه خابیدم ساعت 3 بیدار شدم و سره کارم نرفتم رفتم یه دوش گرفت و اومدم بیرون دیدم زهرا خونه ماست با یک لحن و لبخند گفت چه خبره انقدر میخابی بچه مگه کوه میکندی که ماما


امیر و زهرا زن همسایه


#زن_همسایه

سلام من امیرم قد کوتاهی دارم خیلی سکسیم نیستم
یه همسایه داریم که خیلی سکسیه سنش 32 سال هست سینه های 85 کونه خیلی بزرگ وقتی توی کوچه راه میره این کون میلرزه ادم دیوونه میکنه دوتا بچه هم زاییده یه شوهر هم داره که مثل گوسالست هیچی حالیش نیست این زهرا خانوم همیشه با دامن میاد توی کوچه و ما چون یکی از محل های قدیمی تهرانیم زن های کوچه غروب ها میان تو کوچه میشینن و غیبت میکنن من چند سالی به فکر کون این زهرا خانوم بودم یک روز حرف شد که مادرم با این زهرا خانوم برن جمعه بازار یا همون بازار روز و منم چون ماشین داشتم قرار شد ببرمشون یادم رفت بگم 21 سالمم هست فردا شد و بردمشون توی بازار خیلی شلوغ بود چند باری برخورد داشتم به زن ها و مرد های دیگه که منم یهو زد به سرم که بر خورد کنم با زهرا چند باری دستم رو زدم به کونش که اصلا هیچ واکنشی نداشت چون همه میخوردن بهم طبیعی بود که کلافه شده بودم و شق هم کرده بودم از بس میخوردم به کونه مردم که زهرا خانوم دولا شد که تاید برداره و بخره منم که شق بودم چسبوندم بهش و یه تقه ریز زدم و زود وایساد و یکم خودشو جمع کرد منم دیدم ناراحت شد انگار اعصابم بهم ریخت گفتم ببینم چیکار میشه کرد که باز یه دست به کونش زدم و برگشت یه اخم کرد بهم و منم ترسیدم که ابروم رو نبره و دیگه دست نزدم گزشت و هفته بعد شد که گفت بریم دوباره بازار خیلی خوب بود این خانوم ها هم عاشق گشتن توی بازار و خرید و منم گفتم وقت ندارم نمیتونم ببرمتون که گفت عه مسخره بازی در نیار اون هفته خوب بود بعد یه اشاره هم کرد گفت تاید های خوبی داشت بازم میخوام بگیرم که من قبول کردم بریم باز رفتیم توی بازار شروع کردم دست زدن به کونه زهرا که باز هیچی نگفت و رسیدیم به همون جایی که تاید گرفته بودیم و دوباره دلا شد و تاید برداره من چسبوندم بهش و جدا نکردم چن ثانیه کیر شقم به کونش جسبیده بود کیرم هم شق میشه 18 سانتی میشه و خیلی کلفته
یکم خودمو عقب جلو کردم دیدم بازم ریکشنی نداره وقتی که بلند شد و تاید رو حساب کرد برگرشت یه نگاه به من کرد و یه لبخندی زد منم دیدم که راضی بوده هر جا که شلوغ میشد دستم رو فرو میکردم لای پای زهرا و انگشتش میکرد و یک جا انقدر شلوغ شد مادرم رو گم کردیم منم چسبیده بودم به زهرا و گمش نمیکردم تا زنگ زدیم و مادرم رو پیدا کردیم چن دقیقه ای طول کشید که توی اون چند دقیقه حسابی تقه زدم به زهرا و اونم لب خند میزد بالا خره کار و خرید تموم شد اومدیم خونه و رفتم از بین فالورای مادرم توی اینست و پیج زهرا رو پیدا کردم و فالوش کردم و بعد چند ساعت قبول کردو و منمو فالو کرد و شروع کردیم به استوری های همو ریپ زدن و این حرفا ولی اصلا باهم حرف نمیزدیم تا یک روز مادرم صدام کرد گفت زهرا خانوم میگه بیا کمک میخوام کمد جا به جا کنم نمیتونم منم از خدا خاسته گفتم باش رفتم خونه زهرا اینا دیدم مثل همیشه دامن پاشه با یه تاب در زدم اومد درو باز مرد تا دید منم دویید رفت چادور سرش کنه و سینه هاش دیوونم کرد که با دیدن این صحنه شق شدم رفتم تو و توی جا به جا کردن کمک چند باری با جا به ج شدن خودمد مالیدم بهش و کیرم داشت میترکید دیگه و اخرین مالشو که زدم به کونش یهو یه اهی کشید و منم شوکه شدم که یه نگاه به کیر شق من کرد منم هول شدم گفتم دیگه اگه کاری ندارید من برم و گفت نه و منم اومدم و اخرشب شد و دیدم یه کلیپ فرستاد رفتم دیدم و این یارو مستر لب بود که با همه لب میگرفت منم براش خنده فزستادم و گفتم اگه این کارا تو ایران کنی میکشنت که برگشت گفت مگه من کشتمت که من گفتم چطور مگه چی شده گفت خودتو


روستایی پر حاشیه (۱)


#روستا #س.ک.س_یواشکی #زن_شوهردار

سلام من مینا هستم یه زن معمولی کمی مذهبی که عاشق شوهرم هستم داستان از اینجا شروع شد که رفتیم دوست شوهرم ما رو دعوت کرد به روستا خیلی زیبا مثل بهشت بود مخصوصا فصل بهار بود و هوای عالی بود دوست شوهرم چند تا بچه داشت به یه خانوم دسته گل که همه چیزشون برق میزد و خانومه اسمش زهرا بود بسیار مهمان نواز بود ۴ تا پسر داشت که یکی شون حدودا ۱۶ یا ۱۷ ساله بود به اسم محمد که خیلی شیطون بود و همش بالا و پایین میپرید و شیطونی میکرد و نگاه نافذی داشت و خیلی خیره میشد به سینه و کون من مخصوصا وقتی چادرم باز میشد قشنگ احساس میکردم که سینه هام رو نکاه میکنه ولی جثه ضعیفی داشت و اصلا بهش نمیخورد که حدودا ۱۷ ساله باشه خلاصه تو روستا خیلی به ما خوش میگذشت و خیلی مکانهای زیبایی داشتند شب اول زهرا بهم گفت جای شما و بچه هاتون تو اتاق کنار خودمون میندازم مردهای دیگه و در پذیرایی بخوابن چون اتاقشون کم بود خلاصه منم بچه جای بچه ها رو انداختم کنار خودم و زهرا هم جای بچهاش رو انداخت یه کم با فاصله اونور اتاق و خودشم بین شون خوابید
مردها هم توی حال خوابیدن
یه کم از خوابم گذشته بود که حس کردم یکی پشت من و بهم نزدیک شده ولی بین خواب و بیدار بودم و اصلا نمیتونستم جابه جا بشم گفتم حتما بچه های زهرا هستن تو خواب غلت زدن ولی احساس کردم که نفسهای یکی روی پاهام بالا و پایین میشه و یواش یواش دامنم رو که شب برای راحت بودن پوشیده بودم رو بالاتر میزنه و خیلی آرام یه چیزی نرمی روی ساق و پاهام میکشه کم کم شرتم رو خیلی آهسته کنار زد از روی کونم و سوراخ کونم رو میلیسید و با زبانش هی تند تند لیس میزد منم حقیقتم خوشم میومد و لذت میبردم ولی خیلی زود استرس گرفتم و عصبانی شدم از این کار ولی اون لامصب بی وقفه میلیسید تا حلا شوهرم کس و کونم رو اینجوری لیس نزده بود یه لحظه گفتم بذار ادامه بده و خیلی لذت میبردم ولی ترس داشتم که نکنه زهرا بیدار بشه و ببینه این موضوع رو تو همین اوضاع بودم که یه تکونی خوردم اونم فورا ازم جدا شد و من به آرامی برگشتم از بین دستام که روی سرم بود نگاه کردم دیدم زهرا نیست و هوا تقریبا رو به روشن شدنه با خودم گفتم چه بهتر که نیستش یادم آمد که صبحها باید بره شیر گوسفندها رو بدوشه باز بی حرکت موندم ولی طاق باز خوابیدم خیلی ترس داشتم یه حس عجیب گناه و کشش درونی رو داشتم با خودم گفتم خدا رو شکر رفت و ترسید چشمام داشت گرم خواب میشد که دیدم باز از ساق پام شروع کرد و ایندفه راحتر دامنم رو بالا زد و رونهای سفید و گوشتیم رو لیس میزد ولی خیلی اروم این کار رو میکرد لعنتی بالاخره به شرتم رسید و به زور از کنار شرتم رو کمی کنار زد و شروع کردن لیسیدن اینقدر لیس زد که شرتم خیس شد و آبن راه گرفت کم کم پرو تر شد و دیدم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن وسط سینه ام خیلی نرم سر یکی از سینه هام رو از روی سوتین لیس میزد منم خودم رو شدیدا به خواب زده بودم و همین امر که نمیتونستم واکنش نشون بدم بیشتر منو حشری میکرد تا اینکه حسابی سینه ام رو خیس کرد و باز برگشت روی کسم اینقدر لیس زد که ارضا شدم و خیلی عالی بود ولی بیچاره داشت میمرد خودش ارضا نشده بود و هیچ راهی نداشت براش کاری کنم چون خیلی پر رو بود و میترسیدم عادت کنه شر بشه برام ولی معلوم که به دست خودش داره برای خودش جلق میزنه و بعد از مدتی که دوباره سینه ام رو لیسید یه دفعه یه آهی کشید و ارضا شد و فهمیدم ریخت روی دستش چون بعدش بلند شد و رفت و دیگه نیومد تا صبحانه خوردن همه
اگر دوست داستین بگین که قسمت شب دوم رو بیان کنم..

نوشته: مینا


دیقه این مدلی کرد منو و یهو ارضا شدم با صدای بلند حس میکردم داد نزنم اروم نمیشم از شدت لذت عین دیونه ها بودم چشام خمار خمار بود فک نمیکردم‌انقد خوب بتونیم باهم سکس‌کنیم انگار میدونس بدنم و روحم چی میخادو چطوری حال بده ارضا ک شدم ب ارگاسم‌رسیدم‌گفتم رامین من بازم میخام ارضا بشم دوباره درازم‌کرد و خودش اومد پهلوم و لبامو میخورد و دستش هم رو چوچولم بود ک خ زود دوباره ارضا شدم اصلا سیر نمیشدم من حشری بشم تو سکس چندبار ارضا میشم اینم موقع سکس انقد حرفای قشنگ میزد ک همش تحریک میشدم دوباره خودشم با حشری شدن من سیخ شد و اینبار بازم پاهامو داد بالا و کیرشو تا ته کرد توکسم و با شدت تلمبه زدسینه هام‌ میلرزید با تلمبه هاش وقتی میخاس ارضا بشه خیلی شدیدتر تلمبه زد حس میکردم لبای کسم کبود شدن از شدت ضربه هاش ک‌ یهو کیرشو دراورد و ابشو ریخت رو شکمم من رو دوباره ارضا کرد و یهو نفهمیدم کی از شدت سکس زیاد از حال رفته بودم نمیدونم نیم ساعت کشید یا یه ساعت بیدارشدم لخت بودم‌و ی پتو روم بود انقد چسبید خواب اون لحظه رامینم بیدارم نکرد فهمید خیلی بیحالم و نا ندارم پاشدم خودمو دیدم تواینه چهرم خیلی جذاب شده بود و قشنگ خمار بود چشام ب خودم‌رسیدم لباس خواب رو تنم کردم عین کت بود مدلش با کمر بستم بلندیش رو باسنم میفتاد رفتم هال دیدم سیگار‌میکشه اومد جلو بغلم کرد و یکم حرف زدیم سفارش دو مدل غذا رو به رستوران داد منم خیلی گشنم بود عین ملکه ها باهام‌رفتار میکرد نمیدونم چطور بگم‌ خیلی رفتارش متفاوت بود خیلی بهم ارزش میداد اصلا نمیزاشت اونروز ک خونش بودم قند تو دلم‌ اب بشه هرچی بهترینش بود باهاش ازم پذیرایی کرد و همش وسط حرف زدنا یهو لبمو میبوسید ناهارو ک اوردن همش موقع خوردن دستاش رو دور کمرم بود یه ثانیه از ابراز علاقه بهم‌غافل نمیشد بهترین‌ لحظه زندگیم‌بود محبتش خیلی خالصانه بود شاید نشه اونقد خوب توصیف‌کنم بعد ک‌ناهارو خوردیم و چایی رفتیم‌رو کاناپه دراز کشیدیم‌اونم سرشو‌ گزاشت رو سینم عین بچه بود اون لحظه چشماش پر شد از اشک و از حسی ک‌بهم داشت گف که هیچوقت طعم دوس داشتن زیاد رو نچشیده بود واقعا معلوم بود که یجور نیاز عاطفی داشت مثل خودم یکم ک‌حرف زدیم دوباره شیطونی شروع شد و بازم لب بازی و برای بار سوم اونروز سکس‌کردیم انقد باهم لذت میبردیم اصلا سیر نمیشدیم از تو بغل هم بودن و دلمون نمیخاس اون‌لحظه های اخر ی ثانیه از هم غافل بشیم چون معلوم نبود بعد کی دوباره همو ببینیم اونروز باکلی حال خوب از هم خداحافظی کردیم‌منو رسوند ب خونم من جوری غرق لذت اونروز بودم‌که دوس نداشتم تموم بشه اخرین دیدارمون‌بود البته بعد چندماه ازهم جداشدیم بخاطر رفتارای عجیب و شدت وابستگیش ‌که گاهی به دعوا میکشید خسته شدم و ترسیدم چون خیلی بهم حساس شده بود ی روز باهاش عاشقانه حرف نمیزدم شک میکرد چیشده چطور شده و هی ناراحتم میکرد با حساسیت زیاد که حس کردم رابطه باید تموم بشه چون میزان دوس داشتنش تعادل نداشت
فقط هدفم‌ اینبود خاطره اونروز قشنگو براتون‌ بنویسم واس همین خیلی از جزئیات نگفتم
نوشته: نفس

Показано 20 последних публикаций.