وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه، جوی
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
ور به خلوت با دلآرامت میّسر میشود
در سرایت خود گل افشان است، سبزی گو مروی
ای نسیم کوی معشوق! این چه باد خرّم است؟!
تا! کجا بودی؟ که جانم تازه میگردد به بوی!
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من میرود
گر به تُرک من نمیگویی، به تَرک من بگوی
ای که پای رفتنت کند است و راه وصل تند
بازگشتن هم نشاید، تا قدم داری بپوی
گر ببینی گریهٔ زارم، ندانی فرق کرد
کآب چشم است اینکه پیشت میرود یا آب جوی
گوی را گفتند کای بیچاره! سرگردان مباش!
گویِ مسکین را چه تاوان است؟! چوگان را بگوی!
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان!
من دل از مهرش نمیشویم، تو دست از من بشوی
#سعدی
@Bo0k_Cafe ☕📗