بیتردید مهمترین واقعه سیاسی در چکسلواکی، پس از به قدرت رسیدن گوستاو هوساک در سال ١٩٦٩، ورود منشور ٧٧ به صحنه بوده است. حال و هوایی که به این رویداد انجامید، نه به سبب رویدادی مستقیماً سیاسی، بلکه با محاکمۀ گروه موسیقی جوانی، موسوم به «مردم پلاستیکی» آماده شد. در این دادگاه، نه دو درک از سیاست، بلکه دو درک از زندگی در برابر هم قرار گرفت. از یک سو مقدسمآبی سترون حکومتِ پساتوتالیتر، و از سوی دیگر جوانانی که فقط میخواستند در راستی زندگی کنند، چیزی را که دوست دارند بنوازند، ترانههای زندگی واقعی خود را بخوانند، زندگیی داشته باشند آزاد، برادرانه و شایستۀ شأن انسان. افرادی بودند بدون پیشینۀ سیاسی، نه به هیچ وجه خودشان را مخالف میدانستند و نه جویای جاه و مقام سیاسی و نه از سیاسیهای سابق طردشده از دستگاه بودند. در حالی که این جوانها نیز میتوانستند همرنگ جماعت شوند و با پذیرفتن «زندگی در دروغ»، در آسایش و امنیت به سر برند، اما راه دیگری برگزیدند. با وجود این، یا دقیقتر بگوییم، به همین دلیل، ماجرای آنان بازتاب ویژهای داشت. این مورد، برای همۀ کسانی که هنوز تسلیم نشده بودند جذاب بود. بعلاوه این واقعه زمانی رخ داد که پس از سالها انفعال، انتظار و بدبینی نسبت به هرنوع مقاومت، با پدیدۀ نوینی مواجه شدیم: نوعی «خسته شدن از خستگی»؛ سرانجام شروع کردیم از این انتظار سترون و از این زندگی منفعل و امیدواری به بهبود اوضاع، خسته شویم و به ستوه آییم. به یک معنی، این همان قطرهای بود که جام را سرریز کرد.
گروهها و گرایشهایی که تا آن زمان هر یک در کنج خود و یا در لاک خود روزگار میگذراندند و یا نحوۀ فعالیتشان زمینۀ چندانی برای همکاری با یکدیگر نداشت، ناگهان احساس کردند که آزادیها را نمیشود از هم تفکیک کرد. همگان دریافتند که حمله به موسیقی زیرزمینی چک، حمله به یک پدیدۀ اساسی و ابتدایی، حمله به چیزی است که همه را متحد میکند. آنان فهمیدند که مسئله بر سر تجاوز به «زندگی در راستی» و نقض مفهوم واقعی زندگی است، فهمیدند که آزادی موسیقی راک، همانا آزادی فردی، آزادی اندیشۀ سیاسی و فلسفی، آزادی ادبیات، و آزادی بیان و دفاع از منافع اجتماعی و سیاسی جامعه است. این رویداد، موجب بیداری حس همبستگی واقعی میان افراد شد و فهمیدند که چنانچه از آزادی دیگران دفاع نکنند، هرچند نوع کار و نگاهشان به زندگی به گونهای دیگر باشد، از آزادی خودشان نیز داوطلبانه دست خواهند شست. آزادی بدون برابری حقوقی و برابری بدون آزادی، وجود ندارد.
گروهها و گرایشهایی که تا آن زمان هر یک در کنج خود و یا در لاک خود روزگار میگذراندند و یا نحوۀ فعالیتشان زمینۀ چندانی برای همکاری با یکدیگر نداشت، ناگهان احساس کردند که آزادیها را نمیشود از هم تفکیک کرد. همگان دریافتند که حمله به موسیقی زیرزمینی چک، حمله به یک پدیدۀ اساسی و ابتدایی، حمله به چیزی است که همه را متحد میکند. آنان فهمیدند که مسئله بر سر تجاوز به «زندگی در راستی» و نقض مفهوم واقعی زندگی است، فهمیدند که آزادی موسیقی راک، همانا آزادی فردی، آزادی اندیشۀ سیاسی و فلسفی، آزادی ادبیات، و آزادی بیان و دفاع از منافع اجتماعی و سیاسی جامعه است. این رویداد، موجب بیداری حس همبستگی واقعی میان افراد شد و فهمیدند که چنانچه از آزادی دیگران دفاع نکنند، هرچند نوع کار و نگاهشان به زندگی به گونهای دیگر باشد، از آزادی خودشان نیز داوطلبانه دست خواهند شست. آزادی بدون برابری حقوقی و برابری بدون آزادی، وجود ندارد.