💥لوح عدل مظفر
✍️علی مرادی مراغه ای
✅۱۲ دی ۱۴۰۳ سالروز درگذشت مظفرالدین شاه است از او یادگارِ مهمی چون لوح عدل مظفر بجای ماند تابلویی در سر در کاخ بهارستان (ساختمان مجلس شورای ملی) در میان تندیسهای شیر و خورشید.حروف ابجد آن برابر میشود با ۱۳۲۴ تاریخ قمری. سالی که فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه صادر شد.
رضاشاه که بقدرت رسید از همان شب ۹ آبان ۱۳۰۴ش که قاجاریه از سلطنت خلع شد کوشید هر چه از قاجاریه مانده نابود سازد سردرهای عمارتهای دولتی که نام قجر بود حتی به کاشیهای سر در مدرسه سپهسالار که با خط زیبای میرزا غلامرضا خوشنویس نوشته شده بود رحم نکردند!
(دولت آبادی، حیات یحیی..ص۴۰۰)
و همچنین، برداشتن و تخریب آن «عدل مظفر از بالای درب مجلس»!.
(خاطرات و خطرات، هدایت... ص۴۱۰)
به دستور کریم آقا بوذرجمهری رئیس شهرداری، هر شب پرچمهای قرمزی بر سر خانه ها نصب میشد و بدنبال آن، شهرداری برای خراب کردن آنها سر می رسید»!
(تکمیل همایون، تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران...ج۳ص۳۹)
♦️اما برگردم به مظفرالدین شاه. وقتی خواست فرمان مشروطیت را امضا کند کثیری از رذل ترین ها مانند امیر بهادر وزیر دربار اطرافش را گرفته مخالف بودند، امیر بهادر می گفت:
«اگر مشروطه بدهید خودم را خواهم کشت!».
البته مظفرالدین شاه توجهی نکرد و با اعطای مشروطه موافقت کرد!
امیر بهادر نیز مانند کثیری از مخالفان حقوق مردم، فکر میکرد که حکومت و نظارت مردم، یعنی هرج و مرج و یعنی ضعیف شدن حکومت!
وقتی مشروطه خواهان برای رساندن پیامشان به شاه به خانه امیر بهادر رفتند، از آنها پرسید حرفتان چیست؟
مردم گفتند: مجلس ملی و عدالتخانه میخواهیم ...
امیر بهادر پرسید که چه بشود؟
مشروطه خواهان گفتند شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و این مجلس و دولت مسئولیت باشد.
امیر بهادر خندیده و میگوید این که نشدنی است، چرا که تا امروز سی کرور رعیت بود و یک شاه ، که همگی از او اطاعت می کردیم اما حالا میخواهید یک نفر رعیت باشد و سی کرور شاه. نه، این نمی شود!
♦️امیر بهادر دشمن سرسخت مشروطه بود میگفت با مشروطه و مجلس شورا، شاه بزرگِ ما کوچک میشود! وقتی احتشام السلطنه(رئیس مجلس)پاسخ داد:
«پيشرفت دولت و فزونى نيروى شاه در همراهى با مردم است...و ما آرزومندیم پادشاهِ مان را مانند امپراطور آلمان و انگليس توانا بينیم، ليكن شما ميخواهيد او را همچون امير افغانستان گردانيد»
امیر بهادر در پاسخ میگوید:
«من تا جان دارم نمیگذارم عدالتخانه برپا شود خوبست شما برويد در كشور آلمان و به امپراطور آلمان بندگى كنيد»
( محمود،تاریخ روابط سیاسی ...ج ۸ص۷۲)
پر واضع است که تمام کشمکشِ ۱۲۰ساله تاریخ ایران همین کوچک بودن شاه و مردم بوده است که کدامش کوچک باشد و کدامش بزرگ!
♦️در تاریخ ایران در کنار مستبدِ بزرگ، مستبدین کوچکی مانند امیر بهادرها وجود داشته اند که به منزله سرهای آن اژدها بوده اند!
وقتی مجلس(یادگار ارزشمند مظفرالدین شاه) توسط پسرش محمدعلی شاه به توپ بسته شد این امیر بهادر در حمله به مجلس و سپس، شکنجه و کشتار مشروطه خواهان نقش اساسی داشت، عاشق شاهنامه فردوسی بود حتی خودش آنرا به چاپ رسانده بود!
پس از به توپ بستن مجلس، مشروطه خواهان دستگیر شده را وقتی شکنجه و اعدام میکرد شاهنامه میخواند!
نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ در مورد چگونگی کشتن قاضی ارداقی که بوسیله استریکنین مسموم و با تشنج و زجر کشتند می نویسد:
«اگر بخواهيم از حركات زشت نانجيب امير بهادر بنويسيم، مثنوى هفتاد من كاغذ می شود كسانیكه دستگير و حبس بودند، او چه شماتت ها كرد و چه فحش ها داد ! هر كس را كه میخواستند بکشند در بالاى سر او يك شعر مناسب از فردوسى می خواند. قاضى را زهر دادند، در روى خاك جان می داد، امير بهادر استهزا كرده شعر بر او خوانده می خنديد و می گفت:
«پدر سوخته جانِ سگ دارد هنوز تمام نشده؟ هى زن قحبه!...»
(سیاحتنامه ابراهیم بیگ ..ج۳ص۷۵۳)
در رذالتِ امیر بهادر همین بس که شدیدا، دشمن هر گونه اندیشه و فکر مدرن و مجلس شورا بود. او چون دشمن مدارس جدید بود به میرزا حسن رشدیه بند کرده بود که در خانه شما دو تا درخت چنار هست و چون کلاغها روى آن درختهای شما می نشینند و از آنجا می آیند«بيرق قصر پادشاهى را پاره می كنند؟» لذا باید آنها را قطع کنید!
(رشدیه، سوانح عمر...ص۱۳۹)
✅البته آنچه شاه را کوچک و ملت را بزرگ می کرد و بیرق پادشاهی مطلق را پاره می کرد نه کلاغهای خانه رشدیه، بلکه دانش آموزانِ مدارس جدید او بودند که رو به دنیای جدید داشتند!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅۱۲ دی ۱۴۰۳ سالروز درگذشت مظفرالدین شاه است از او یادگارِ مهمی چون لوح عدل مظفر بجای ماند تابلویی در سر در کاخ بهارستان (ساختمان مجلس شورای ملی) در میان تندیسهای شیر و خورشید.حروف ابجد آن برابر میشود با ۱۳۲۴ تاریخ قمری. سالی که فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه صادر شد.
رضاشاه که بقدرت رسید از همان شب ۹ آبان ۱۳۰۴ش که قاجاریه از سلطنت خلع شد کوشید هر چه از قاجاریه مانده نابود سازد سردرهای عمارتهای دولتی که نام قجر بود حتی به کاشیهای سر در مدرسه سپهسالار که با خط زیبای میرزا غلامرضا خوشنویس نوشته شده بود رحم نکردند!
(دولت آبادی، حیات یحیی..ص۴۰۰)
و همچنین، برداشتن و تخریب آن «عدل مظفر از بالای درب مجلس»!.
(خاطرات و خطرات، هدایت... ص۴۱۰)
به دستور کریم آقا بوذرجمهری رئیس شهرداری، هر شب پرچمهای قرمزی بر سر خانه ها نصب میشد و بدنبال آن، شهرداری برای خراب کردن آنها سر می رسید»!
(تکمیل همایون، تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران...ج۳ص۳۹)
♦️اما برگردم به مظفرالدین شاه. وقتی خواست فرمان مشروطیت را امضا کند کثیری از رذل ترین ها مانند امیر بهادر وزیر دربار اطرافش را گرفته مخالف بودند، امیر بهادر می گفت:
«اگر مشروطه بدهید خودم را خواهم کشت!».
البته مظفرالدین شاه توجهی نکرد و با اعطای مشروطه موافقت کرد!
امیر بهادر نیز مانند کثیری از مخالفان حقوق مردم، فکر میکرد که حکومت و نظارت مردم، یعنی هرج و مرج و یعنی ضعیف شدن حکومت!
وقتی مشروطه خواهان برای رساندن پیامشان به شاه به خانه امیر بهادر رفتند، از آنها پرسید حرفتان چیست؟
مردم گفتند: مجلس ملی و عدالتخانه میخواهیم ...
امیر بهادر پرسید که چه بشود؟
مشروطه خواهان گفتند شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و این مجلس و دولت مسئولیت باشد.
امیر بهادر خندیده و میگوید این که نشدنی است، چرا که تا امروز سی کرور رعیت بود و یک شاه ، که همگی از او اطاعت می کردیم اما حالا میخواهید یک نفر رعیت باشد و سی کرور شاه. نه، این نمی شود!
♦️امیر بهادر دشمن سرسخت مشروطه بود میگفت با مشروطه و مجلس شورا، شاه بزرگِ ما کوچک میشود! وقتی احتشام السلطنه(رئیس مجلس)پاسخ داد:
«پيشرفت دولت و فزونى نيروى شاه در همراهى با مردم است...و ما آرزومندیم پادشاهِ مان را مانند امپراطور آلمان و انگليس توانا بينیم، ليكن شما ميخواهيد او را همچون امير افغانستان گردانيد»
امیر بهادر در پاسخ میگوید:
«من تا جان دارم نمیگذارم عدالتخانه برپا شود خوبست شما برويد در كشور آلمان و به امپراطور آلمان بندگى كنيد»
( محمود،تاریخ روابط سیاسی ...ج ۸ص۷۲)
پر واضع است که تمام کشمکشِ ۱۲۰ساله تاریخ ایران همین کوچک بودن شاه و مردم بوده است که کدامش کوچک باشد و کدامش بزرگ!
♦️در تاریخ ایران در کنار مستبدِ بزرگ، مستبدین کوچکی مانند امیر بهادرها وجود داشته اند که به منزله سرهای آن اژدها بوده اند!
وقتی مجلس(یادگار ارزشمند مظفرالدین شاه) توسط پسرش محمدعلی شاه به توپ بسته شد این امیر بهادر در حمله به مجلس و سپس، شکنجه و کشتار مشروطه خواهان نقش اساسی داشت، عاشق شاهنامه فردوسی بود حتی خودش آنرا به چاپ رسانده بود!
پس از به توپ بستن مجلس، مشروطه خواهان دستگیر شده را وقتی شکنجه و اعدام میکرد شاهنامه میخواند!
نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ در مورد چگونگی کشتن قاضی ارداقی که بوسیله استریکنین مسموم و با تشنج و زجر کشتند می نویسد:
«اگر بخواهيم از حركات زشت نانجيب امير بهادر بنويسيم، مثنوى هفتاد من كاغذ می شود كسانیكه دستگير و حبس بودند، او چه شماتت ها كرد و چه فحش ها داد ! هر كس را كه میخواستند بکشند در بالاى سر او يك شعر مناسب از فردوسى می خواند. قاضى را زهر دادند، در روى خاك جان می داد، امير بهادر استهزا كرده شعر بر او خوانده می خنديد و می گفت:
«پدر سوخته جانِ سگ دارد هنوز تمام نشده؟ هى زن قحبه!...»
(سیاحتنامه ابراهیم بیگ ..ج۳ص۷۵۳)
در رذالتِ امیر بهادر همین بس که شدیدا، دشمن هر گونه اندیشه و فکر مدرن و مجلس شورا بود. او چون دشمن مدارس جدید بود به میرزا حسن رشدیه بند کرده بود که در خانه شما دو تا درخت چنار هست و چون کلاغها روى آن درختهای شما می نشینند و از آنجا می آیند«بيرق قصر پادشاهى را پاره می كنند؟» لذا باید آنها را قطع کنید!
(رشدیه، سوانح عمر...ص۱۳۹)
✅البته آنچه شاه را کوچک و ملت را بزرگ می کرد و بیرق پادشاهی مطلق را پاره می کرد نه کلاغهای خانه رشدیه، بلکه دانش آموزانِ مدارس جدید او بودند که رو به دنیای جدید داشتند!