💥گفتگوی عبرت انگیز دکتر صدیقی با محمدرضاشاه!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅به نظر من در بین جبهه ملی، دکتر صدیقی متشبه ترین شخص به دکتر مصدق بوده و گفتگوهای او با محمدرضاشاه در سه ماهه پایانی پهلوی جزو عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ است و این روزها مصادف هستیم با سالگرد این گفتگوها. قبلا در این مقاله به مقایسه صدیقی با شریعتی پرداخته ام.
تکه هایی از آن گفتگوها را می آورم تا ببینید چرا عبرت انگیز...!
♦️در آذر ۱۳۵۷ یعنی سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، امینی از شاه خواست برای آرام کردن كشور، از دکتر صدیقی(جامعه شناس، حقوقدان و وزیر کشور دکتر مصدق) کمک بگیرد. دیکتاتور ابتدا با عصبانیت گفت:
«حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم!»
اما وقتی امینی وضعیت بحرانی کشور را یادآوری کرد آن وقت شاه که کنترل کشور از دستش بدر رفته بود تسلیم شد و این گفتگوها پنج جلسه بوده با حضور شاهدی چون عبدالله انتظام.
♦️دکتر صدیقی علیرغم مخالفت شدیدِ همکاران حزبی اش مخصوصا سنجابی و فروهر...بخاطر نجات کشور، آماده گفتگو با شاه می گردد. صدیقی از یاران نزدیک مصدق که بارها طعم زندان را چشیده بود وقتی محمدرضا شاه از او می پرسد:
«در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟»
دکتر صدیقی پاسخ داد:
«به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما....»!
محمدرضا شاه: گلایه ها را کنار بگذاریم، باید وطن را نجات داد.
دکتر صدیقی: برای نجات وطن نمی شود گذشته را کنار گذاشت.
♦️برای لحظه ای در نظر آورید آخرین روزهای پدرش رضاشاه را که تمام مردان استخواندار کشور را یا کشته یا به زندان کرده بود و یا خانه نشین! و در زمان آمدن متفقین، دست به دامن محمدعلی فروغی گردید که او را هم از سالها پیش خانه نشین کرده بود!
در میان گفتگوها، صدیقی جمله ای به شاه می گوید که دقیقا عمق تشابه پدر و پسر و تمامی دیکتاتورها را در اواخر کارشان نشان میدهد! صدیقی میگوید:
«اعلیحضرت، شما هر چه رجل آزاده و وطنپرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مَرد بود خالی کرد»!
می بینید چقدر اواخر پدر و پسر به هم شبیه بودند و تاریخ و حوادث آن نه بقول مارکس کاریکاتورش، بلکه بقول هگل، عینا تکرار می گردد؟!
♦️صدیقی از شاه میخواهد کشور را ترک نکند وقتی شاه می گوید ولی «کارتر با خروج او از ایران موافق است»
صدیقی حرف شاه را قطع کرده، می گوید:
«برازندۀ شاه ایران نیست در چنین مسئلهای، نگرانِ نظر یا حمایت آمریکا باشد».
فردای همان روز که شاه با سالیوان سفیر آمریکا دیدار کرده به او میگوید:
«صدیقی مرد یک دنده و سرسختی است تنها حُسنِ او ایمانش به قانون است»
وقتی خبر این گفتگو پخش میگردد امام خمینی در گفتگو با رادیو لوکزامبورک میگوید:
«اینها از طرف ملت نیستند که با شاه مصالحه کنند و شاه پایگاهی در میان ملت ندارد...»
♦️در درون جبهه ملی نیز که اینک به اردوی انقلاب پیوسته و با امام بیعت کرده بودند ابتدا سعی کردند صدیقی را برحذر دارند و بر نابودی سلطنت تاکید کنند و وقتی نتیجه نگرفتند، آنوقت، صدیقی را از جبهه ملی طرد کردند:
«... آقای دکتر صدیقی از نیمۀ سال ۱۳۴۲ با هیچ یک از سازمان های جبهۀ ملی ایران کوچکترین همکاری نداشته و اکنون هم در هیچ یک از ارگانهای این جبهه سمتی ندارد...»
♦️اما صدیقی ضمن تاکید بر بقای ایران، شروط همکاری با شاه را بیان می کند:
«اجرای کامل قانون اساسی، تفکیک قوای سه گانه، لغو محاکم اختصاصی و ماندن شاه در ایران بود....».
صدیقی برای تشکیل دولت، اول به دوستان خود رجوع میکند اما یدالله سحابی، مهدی بازرگان، رحیم عابدی و شمس الدین امیرعلائی اولین کسانی بودند که دعوت او را رد میکنند.
با اینهمه، صدیقی کابینه اش را در ۷ دی ۱۳۵۷ آماده و به اطلاع شاه میرساند، اما شاه از بین شروط او، ماندن در ایران را قبول نکرده و همچنین، چون پارسونز سفیر انگلستان در ملاقات با شاه با صدارت صدیقی مخالفت کرده و گفته بود که او بدون موافقت رهبران مذهبی و بازاری موفق نخواهد شد،
بدین ترتیب، صدیقی کنار گذاشته میشود هم از طرف شاه و هم از طرف هم حزبی هایش...!
♦️اما آن مردان جبهه ملی که آنروز وزرات کابینه صدیقی را نپذیرفتند و بجای آن، وزیر اولین دولت انقلاب گشتند پایان خوشی نداشتند مخصوصا آن دو نفر که بیشترین مخالفتها را با صدیقی کرده بودند یعنی داریوش فروهر و دکتر سنجابی.
داریوش فروهر حتی گریه کرده بود بلکه صدیقی را از همکاری با شاه منصرف کند بعدها در خانه اش سلاخی شد و سنجابی نیز پس از مخالفت با لایحه قصاص، از سوی امام، مرتد اعلام شده و پس از ۱۴ ماه اختفا، سرانجام در ۸۰ سالگی توسط کردها از طریق قاطر و کوههای آرارات خود را به ترکیه رساند و از آنجا به پاریس...
به نقل از:
✍️علی مرادی مراغه ای
✅به نظر من در بین جبهه ملی، دکتر صدیقی متشبه ترین شخص به دکتر مصدق بوده و گفتگوهای او با محمدرضاشاه در سه ماهه پایانی پهلوی جزو عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ است و این روزها مصادف هستیم با سالگرد این گفتگوها. قبلا در این مقاله به مقایسه صدیقی با شریعتی پرداخته ام.
تکه هایی از آن گفتگوها را می آورم تا ببینید چرا عبرت انگیز...!
♦️در آذر ۱۳۵۷ یعنی سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، امینی از شاه خواست برای آرام کردن كشور، از دکتر صدیقی(جامعه شناس، حقوقدان و وزیر کشور دکتر مصدق) کمک بگیرد. دیکتاتور ابتدا با عصبانیت گفت:
«حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم!»
اما وقتی امینی وضعیت بحرانی کشور را یادآوری کرد آن وقت شاه که کنترل کشور از دستش بدر رفته بود تسلیم شد و این گفتگوها پنج جلسه بوده با حضور شاهدی چون عبدالله انتظام.
♦️دکتر صدیقی علیرغم مخالفت شدیدِ همکاران حزبی اش مخصوصا سنجابی و فروهر...بخاطر نجات کشور، آماده گفتگو با شاه می گردد. صدیقی از یاران نزدیک مصدق که بارها طعم زندان را چشیده بود وقتی محمدرضا شاه از او می پرسد:
«در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟»
دکتر صدیقی پاسخ داد:
«به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما....»!
محمدرضا شاه: گلایه ها را کنار بگذاریم، باید وطن را نجات داد.
دکتر صدیقی: برای نجات وطن نمی شود گذشته را کنار گذاشت.
♦️برای لحظه ای در نظر آورید آخرین روزهای پدرش رضاشاه را که تمام مردان استخواندار کشور را یا کشته یا به زندان کرده بود و یا خانه نشین! و در زمان آمدن متفقین، دست به دامن محمدعلی فروغی گردید که او را هم از سالها پیش خانه نشین کرده بود!
در میان گفتگوها، صدیقی جمله ای به شاه می گوید که دقیقا عمق تشابه پدر و پسر و تمامی دیکتاتورها را در اواخر کارشان نشان میدهد! صدیقی میگوید:
«اعلیحضرت، شما هر چه رجل آزاده و وطنپرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مَرد بود خالی کرد»!
می بینید چقدر اواخر پدر و پسر به هم شبیه بودند و تاریخ و حوادث آن نه بقول مارکس کاریکاتورش، بلکه بقول هگل، عینا تکرار می گردد؟!
♦️صدیقی از شاه میخواهد کشور را ترک نکند وقتی شاه می گوید ولی «کارتر با خروج او از ایران موافق است»
صدیقی حرف شاه را قطع کرده، می گوید:
«برازندۀ شاه ایران نیست در چنین مسئلهای، نگرانِ نظر یا حمایت آمریکا باشد».
فردای همان روز که شاه با سالیوان سفیر آمریکا دیدار کرده به او میگوید:
«صدیقی مرد یک دنده و سرسختی است تنها حُسنِ او ایمانش به قانون است»
وقتی خبر این گفتگو پخش میگردد امام خمینی در گفتگو با رادیو لوکزامبورک میگوید:
«اینها از طرف ملت نیستند که با شاه مصالحه کنند و شاه پایگاهی در میان ملت ندارد...»
♦️در درون جبهه ملی نیز که اینک به اردوی انقلاب پیوسته و با امام بیعت کرده بودند ابتدا سعی کردند صدیقی را برحذر دارند و بر نابودی سلطنت تاکید کنند و وقتی نتیجه نگرفتند، آنوقت، صدیقی را از جبهه ملی طرد کردند:
«... آقای دکتر صدیقی از نیمۀ سال ۱۳۴۲ با هیچ یک از سازمان های جبهۀ ملی ایران کوچکترین همکاری نداشته و اکنون هم در هیچ یک از ارگانهای این جبهه سمتی ندارد...»
♦️اما صدیقی ضمن تاکید بر بقای ایران، شروط همکاری با شاه را بیان می کند:
«اجرای کامل قانون اساسی، تفکیک قوای سه گانه، لغو محاکم اختصاصی و ماندن شاه در ایران بود....».
صدیقی برای تشکیل دولت، اول به دوستان خود رجوع میکند اما یدالله سحابی، مهدی بازرگان، رحیم عابدی و شمس الدین امیرعلائی اولین کسانی بودند که دعوت او را رد میکنند.
با اینهمه، صدیقی کابینه اش را در ۷ دی ۱۳۵۷ آماده و به اطلاع شاه میرساند، اما شاه از بین شروط او، ماندن در ایران را قبول نکرده و همچنین، چون پارسونز سفیر انگلستان در ملاقات با شاه با صدارت صدیقی مخالفت کرده و گفته بود که او بدون موافقت رهبران مذهبی و بازاری موفق نخواهد شد،
بدین ترتیب، صدیقی کنار گذاشته میشود هم از طرف شاه و هم از طرف هم حزبی هایش...!
♦️اما آن مردان جبهه ملی که آنروز وزرات کابینه صدیقی را نپذیرفتند و بجای آن، وزیر اولین دولت انقلاب گشتند پایان خوشی نداشتند مخصوصا آن دو نفر که بیشترین مخالفتها را با صدیقی کرده بودند یعنی داریوش فروهر و دکتر سنجابی.
داریوش فروهر حتی گریه کرده بود بلکه صدیقی را از همکاری با شاه منصرف کند بعدها در خانه اش سلاخی شد و سنجابی نیز پس از مخالفت با لایحه قصاص، از سوی امام، مرتد اعلام شده و پس از ۱۴ ماه اختفا، سرانجام در ۸۰ سالگی توسط کردها از طریق قاطر و کوههای آرارات خود را به ترکیه رساند و از آنجا به پاریس...
به نقل از:
سرگذشت پروکروستس ایرانی: بررسی کارنامه نورالدین کیانوری با تاکید بر پس از انقلاب...ص۲۳۳