مستند اشغال به بررسی آخرین دوره نخستوزیری محمدعلی فروغی میپردازد که به اشغال ایران در جنگ جهانی دوم گره خورده است و فروغی با تمام توان تلاش میکند اوضاع را مدیریت و از تجزیه ایران جلوگیری کند.
مستندی که میتوانست بسیار بهتر باشد اما قطعا دیدنش مفید است و دوباره این آرزو در دلم زنده میشود؛ ای کاش بتوانم چند مستند درباره مقاطع و ابعاد مختلف زندگی فروغی و در حد و اندازه نام او بسازم. دو چیز این آرزو را در من بیش از پیش قوت میبخشد. نخست: بهتانهای ناروا به فروغی است که حتی از کسانی چون دکتر مصدق هم سرزده است. نظر فروغی درباره شخصیت مصدق و تهمتهایش خواندنی است:
«ناگاه روزنامههای طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق، نمایندهٔ محترم در مجلس شورای ملّی، لازم دانستهاند بنده را به خیانتکاری منتسب نمایند. من در دورهٔ پنجم شورای ملّی که باز ایشان وکالت داشتند دیده بودم که با اصرار فوقالعاده مکرّر به آقای میرزاحسینخان پیرنیا (مؤتمنالملک)، که رئیس مجلس بودند، حمله میکردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار میدادند و تعجب میکردم؛ در این موقع هم حملات آقای مصدق نسبت به خودم با اینکه خیانتی نکردهام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم، دیدم درد شدیدی در دل دارند از این که بنده مدّت زیادی در کابینههای متوالی وزیر و اخیراً رئيسالوزرا بودهام و اکنون با وجود غیبت، در کابینه عضویت دارم.
پس مشکلم راجع به حرکات آقای مصدق حل شد و دانستم «اقتضای طبیعتش این است». هرکس برای پیشرفت کار خود برحسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا باجهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن، اظهار شجاعت نماید. مختصر؛ «جوان است و جویای نام آمدهست» و نام خود را در بدنامی دیگران میطلبد. کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک نماید...
اما رویهٔ من غیر از این است. از اول عمر خود تاکنون، نه شارلاتانی کردهام نه خودستایی؛ نه هوچی بودهام نه انتریکباز؛ برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیلِ شهرت و نام، اسبابچینی و دسیسهکاری نکردهام. تاکنون هر مقامی را دارا شدهام اعمّ از وکالت و ریاست و وزارت، بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است، من از پی آن نرفتهام. تنها ادعای من این است که به قدر قوّه در خدمت به مملکت کوشیدهام و با اشخاصی که همقدم شدهام، صمیمیت داشتهام و مخصوصاً در دنیا راست راه رفتهام. نیت سوء نداشتهام؛ از خیانتکاری احتراز کردهام؛ از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرساندهام؛ در صدد تضییع مردمان آبرومند برنیامدهام و اگر در این مشروحه از خودم و مصدق حرفی میزنم برای خودستایی و تضییع او نیست، حقیقت حال را بیان میکنم و باقی را به خدا بازمیگذارم و هو نعم الوكيل.» (نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۱)
دوم که مهمتر از نخست است: ناآگاهی مردم ایران از عظمت فروغی و اثرات بزرگ او، نامی جز جهل و ناسپاسی ندارد به قول زندهیاد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب «ایران از یاد نبریم» :
« تاریخ صـد و پنجاه سالهی اخیر ایران یکی از بارورترین، عبرتانگیزترین و اندوهبارترین فصول تاریخ کشور ماست.
از خصایص و شگفتیهای این عهد آن است که هرکس خواست از روی صداقت و شجاعت به حال این مردم و این کشور دلسوزی کند، زندگیاش بر باد رفت؛ یا دربهدر و دق مرگ شد. در میان آنان کسانی که از دیگران اقبالی بلندتر و جسارتی کمتر داشتند، لااقل به خانه نشینی محکوم گشتند! در این دوران، زبانی نخواست به راست بگردد مگر آنکه بریده شد، کسی نخواست «اصيل» زندگی کند، مگر آنکه «بوف کور»وار به کنج نکبت خزید؛ سری نخواست اندیشهای بلند بپروراند مگر آنکه به سنگ خورد.
گاهی در ذهن چنین مجسم میشود که خط نامرئی مرموز هراسناکی در این ملک کشیده شده است و بر آن نوشتهاند: «اگر از این خط گذشتی، جانت را باختی»، تاکنون دیاری پا از خط فراتر ننهاده، مگر آنکه از پای در افتاده، و یا چنان خرد و ذلیل شده است که در حکم نابود شدگانش باید شمرد. همهی تازگی و رمز و عبرت و سوز تاریخ صد و پنجاه سالهی اخیر ایران، در همین نکته است.»
✍️آقای دغدغه|علیرضا سیف
مستندی که میتوانست بسیار بهتر باشد اما قطعا دیدنش مفید است و دوباره این آرزو در دلم زنده میشود؛ ای کاش بتوانم چند مستند درباره مقاطع و ابعاد مختلف زندگی فروغی و در حد و اندازه نام او بسازم. دو چیز این آرزو را در من بیش از پیش قوت میبخشد. نخست: بهتانهای ناروا به فروغی است که حتی از کسانی چون دکتر مصدق هم سرزده است. نظر فروغی درباره شخصیت مصدق و تهمتهایش خواندنی است:
«ناگاه روزنامههای طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق، نمایندهٔ محترم در مجلس شورای ملّی، لازم دانستهاند بنده را به خیانتکاری منتسب نمایند. من در دورهٔ پنجم شورای ملّی که باز ایشان وکالت داشتند دیده بودم که با اصرار فوقالعاده مکرّر به آقای میرزاحسینخان پیرنیا (مؤتمنالملک)، که رئیس مجلس بودند، حمله میکردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار میدادند و تعجب میکردم؛ در این موقع هم حملات آقای مصدق نسبت به خودم با اینکه خیانتی نکردهام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم، دیدم درد شدیدی در دل دارند از این که بنده مدّت زیادی در کابینههای متوالی وزیر و اخیراً رئيسالوزرا بودهام و اکنون با وجود غیبت، در کابینه عضویت دارم.
پس مشکلم راجع به حرکات آقای مصدق حل شد و دانستم «اقتضای طبیعتش این است». هرکس برای پیشرفت کار خود برحسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا باجهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن، اظهار شجاعت نماید. مختصر؛ «جوان است و جویای نام آمدهست» و نام خود را در بدنامی دیگران میطلبد. کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک نماید...
اما رویهٔ من غیر از این است. از اول عمر خود تاکنون، نه شارلاتانی کردهام نه خودستایی؛ نه هوچی بودهام نه انتریکباز؛ برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیلِ شهرت و نام، اسبابچینی و دسیسهکاری نکردهام. تاکنون هر مقامی را دارا شدهام اعمّ از وکالت و ریاست و وزارت، بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است، من از پی آن نرفتهام. تنها ادعای من این است که به قدر قوّه در خدمت به مملکت کوشیدهام و با اشخاصی که همقدم شدهام، صمیمیت داشتهام و مخصوصاً در دنیا راست راه رفتهام. نیت سوء نداشتهام؛ از خیانتکاری احتراز کردهام؛ از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرساندهام؛ در صدد تضییع مردمان آبرومند برنیامدهام و اگر در این مشروحه از خودم و مصدق حرفی میزنم برای خودستایی و تضییع او نیست، حقیقت حال را بیان میکنم و باقی را به خدا بازمیگذارم و هو نعم الوكيل.» (نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۱)
دوم که مهمتر از نخست است: ناآگاهی مردم ایران از عظمت فروغی و اثرات بزرگ او، نامی جز جهل و ناسپاسی ندارد به قول زندهیاد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب «ایران از یاد نبریم» :
« تاریخ صـد و پنجاه سالهی اخیر ایران یکی از بارورترین، عبرتانگیزترین و اندوهبارترین فصول تاریخ کشور ماست.
از خصایص و شگفتیهای این عهد آن است که هرکس خواست از روی صداقت و شجاعت به حال این مردم و این کشور دلسوزی کند، زندگیاش بر باد رفت؛ یا دربهدر و دق مرگ شد. در میان آنان کسانی که از دیگران اقبالی بلندتر و جسارتی کمتر داشتند، لااقل به خانه نشینی محکوم گشتند! در این دوران، زبانی نخواست به راست بگردد مگر آنکه بریده شد، کسی نخواست «اصيل» زندگی کند، مگر آنکه «بوف کور»وار به کنج نکبت خزید؛ سری نخواست اندیشهای بلند بپروراند مگر آنکه به سنگ خورد.
گاهی در ذهن چنین مجسم میشود که خط نامرئی مرموز هراسناکی در این ملک کشیده شده است و بر آن نوشتهاند: «اگر از این خط گذشتی، جانت را باختی»، تاکنون دیاری پا از خط فراتر ننهاده، مگر آنکه از پای در افتاده، و یا چنان خرد و ذلیل شده است که در حکم نابود شدگانش باید شمرد. همهی تازگی و رمز و عبرت و سوز تاریخ صد و پنجاه سالهی اخیر ایران، در همین نکته است.»
✍️آقای دغدغه|علیرضا سیف