دیشب بعد رفتن مهمونا زیر داداشم جر خوردی دختر جون ؟
غش غش خندید و سیم تلفن را دور انگشتان لاک خورده و ظریفش پیچید. دیشب عروس شده بود و حالا همکلاسی اش خواهر شوهرش بود.
_تو شورت داداشت هیچی نبود مرضی خانم ! گولم زدید.
مرضیه متعصب جواب داد.
_گه خوردی ! شرط میبندم داداشم یه جور جرت داده نمیتونی راه بری !
نگاهی به دور و بر انداخت.
_هیچ غلطی نکردیم مرضی ! توام ازین حرفا نزن آرش بشنوه سگ میشه !
مرضیه بدجنس شد.
_نکنه پرده نداشتی خراب خانم؟ خودت و نکرده باشی تو پاچهی داداشم!
شیطان خندید و صدایش را تا حد امکان پایین آورد.
_مال داداشت قد هسته خرما بود انقد داداشم داداشم نکن! تا شورتم و کشیدم پایین خوابش برد!
دخترک هفده ساله عروس شدن برایش زود بود. هنوز در عالم بچگی سیر میکرد.
چشمش به یک تکه نقل و سکه ی مبارکباد روی زمین افتاد. یادگاری دیشب بود.
خم شد تا سکه را از روی زمین بردارد که دست های گرمی دور شکمش پیچید و همانطور نگهش داشت.
_توله سگ بیآبرو با کی داری از شب حجلهت حرف میزنی !؟
با حس تن آرش پشتش لبش را گاز گرفت.
_بذار بیام بالا !
مرضیه پشت تلفن شیطنت کرد.
_داداشمه؟ ایشالا یه جوری بکنتت جر بخوری سه روز بخوابی بیمارستان تا دیگه گه نخوری پشت داداشم !
آرش دستش را دراز کرد.
_بده من اون تلفن و ببینم.
تسلیم گوشی را به سمتش گرفت و معین بیمقدمه تماس را قطع کرد و روی تنش خم شد.
_دیشب دستم نزدم بهت گفتم بچه ست میترسه بذار عادت کنه بهم ! اما انگار عروس کوچولو خودش خارش داره نه؟
با بازی دستهایش روی تنش چشمهایش بسته شد.
_آخ آرش....
_زهرمار عشقم! که تا کشیدی پایین خوابید دیگه ؟
گفت و خودش را بیشتر بین پاهای دخترک جا کرد.
_این چیه پس؟
دخترک لبش را به دندان کشید.
_غلط کردم آقایی!
دست معین از پشت سر به کمر شلوار بند شد. مستانه چشم درشت کرد.
_دو ساعت دیگه مهمون میاد واسه پاتختی!
کمر شلوارش بی توجه پایین کشیده شد.
_بیاد خب ! طبیعی ترم هست اینجوری! گشاد گشاد راه بری خودشون میفهمن شب عروسی خوش گذشته بهت ....
گفت و دخترک را سمت کاناپه هدایت کرد و با خشونتی لذت بخش روی کاناپه انداخت.
_لپات گل انداخته !
شرمگین نگاه دزدید و آرش تیشرت را از تنش بیرون کشید و با شور روی تنش خیمه زد.
_جونم ! داغ کردی توله سگ!
دخترک نالید .
_یه وقت یکی میاد.
سرش را در گردن دخترک فرو کرد.
_در و باز نمیکنیم ! کار دارم باهات عروس!
_دخترک به دست و پا افتاد .
_مامانم....مامانم کاچی میاره حتما....صبح عروسی...رسم داریم....رسم...
گفت و با گذشتن دست مردانه ی آرش از لبه ی شورت سفید گیپور صدایش در گلو شکست.
_آخ....
آرش لاله ی گوشش را به دندان گرفت و پچ زد.
_کمرت و بیار بالا پاهاتم باز نگه دار ...
دخترک با استرس پرسید.
_درد داره ؟
با حس گرمای تن شوهرش چشمهایش بسته شد و به ثانیه نکشیده با پر شدن درد در پایین تنهاش جیغ کشید و همزمان صدای آرش در گوشش پر شد_از اونجات داره خون میاد نفس معین....
ادامه👇
https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0