#طناز
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1392611966/84210#قسمت_بیست_یک
شب میریم شهربازی .
نورا چشم باز کرد.
چانه اش لرزید و مظلومانه اشک ریخت و نمی دانست چه بر سر
دل محمدهمایون می آورد.
جواب داد.
- نمی خوام. من شهربازی نمی خوام.
پلک روی هم فشرد، شرمنده ی دخترش بود.
چیزی را می خواست که توانایی دادنش به او را نداشت.
سکوت کرد.
دست روی موهای نورا کشید و پرعشق خیره اش شد.
- بابا عاشقته.نورا با همان بغض و صدای لرزان جواب داد.
- ولی من دلم تنگ شده.
عجز در چشمان محمدهمایون بی داد می کرد.
یک کام دیگر هم گرفت.
نمی خواست حال مقابل او که لوس و پاستوریزه خطابش کرده
بود، کم بیاورد.
هرچند طعم دوسیب هم زیر زبانش مزه کرده بود .
این بار هم دودش را با سرفه بیردن داد.
تهوع و سرگیجه داشت.
در لحظه ای آن قدر این حس شدید به او دست داد که فکر کرد
هر آن ممکن است تختی که رویش نشسته اند را به گند بکشد.
ایستاد که چشمانش سیاهی رفت و سپی قهقهه زد .
- وای خدا، چته تو؟
گفتم که دفعه اولته دوسیب سنگینه برات خوشگله.
یاس دست مقابل دهانش گذاشت و با وجود همان سرگیجه
سمت دستشویی پاتند کرد.
چیزی بال نیاورد اما حالت تهوع اذیتش می کرد.
چندمشت آب به صورتش پاشید اما فایده ای نداشت.
آرام سمت سپی رفت.
زیپ کوچک کوله اش را باز کرد و دو برگ دستمال بیرون کشید.
دست و صورتش را خشک کرد و همان لبه ی تخت نشست.
سپی دود را از دهانش بیرون داد و لیوان چای نبات را سمت او
گرفت.
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#جذاب_وحشی هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@taghdir1