.
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1256892592/64236#تئاتر_عاشقی
#پارت_154
رادمهر با لبخند بلند شد و ایستاد.
هدیه رو از دستم گرفت و با لبخند متینانهای آروم گفت:
_ممنون صنم جان حضورتون برای من کافی بود چه نیازی بود که این همه زحمت بکشین واقعاً خوشحالم کردین ممنونم آبجی.
مثل خودش یه لبخند آروم زدم و گفتم:
_قابلتونو نداره شرمنده اگر بده یا خوشتون نیومد عجلهای شد.
_این چه حرفیه آبجی هرچه از دوست رسد نیکوست واقعاً ممنونم ازتون.
لبخند زدم و بی هیچ حرف کیفمو برداشتم.
رادمهر به سمت بردیا رفت اونو مردونه به آغوش کشید.
همونطور که سفت در آغوش گرفته بودش بلند گفت:
_مرسی داداشم مرسی که برادری رو همیشه در حقم تموم میکنی واقعاً دوست دارم مرسی که برام هستی.
با لبخند شونه رادمهرو بوسید و گفت:
_در اصل من ازت ممنونم که این همه مدت کنارم مونده هیچ وقت تنهام نذاشتی.
بعد از اینکه منو بردیا به رادمهر تبریک گفتیم و کاداشو بهش دادیم رو کردم به بقیه بچهها و ازشون خداحافظی کردم.
بردیا هم با دوستاش خداحافظی کرد.
خواستم برم که ستاره و نازنین به سمتم اومدن و گفتن:
_هی کجا دختر.
با چشمای درشت شده از شدت تعجب به ستاره و نازنین خیره شدم گفتم:
_وا چتونه؟
نازنین با لودگی نگاه مسخره بهم انداخت و گفت:
_یه بغل به ما نمیدی؟
🕰 رمان جدید و جذاب #تئاتر_عاشقی را هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ صبح از کانال دنبال کنید.
@fara_bavar