#خـانـه_جـنـسـی🫦💦
#پـارت_139
هنوز یه قاشق تو دهنم نکرده بودم که احساس کردم یه چیزی روی صندلی قرار گرفت.
قاشق برنج رو تو دهنم کردم ولی اون چیزی که روی صندلی بود بالا تر اومد و روی رون پام نشست.
لقمه تو دهنم ماسید و حتی میترسیدم چشمامو بالا بیارم و به اردشیر نگاه کنم.
نگاهم رو به پایین دوختم و انگشت شصت پای اردشیر از رونم بالاتر اومد و دقیقا لای پام نشست و از روی ساپورت فشاری داد.
لبامو بهم فشار دادم تا صدای ناله ام بلند نشه.
سرمو بالا اورد و به چشمای اردشیر نگاه کردم که پوزخندی زد و انگشت بزرگ شصتش رو دورانی تکون داد که قاشق تو دستم رو محکم فشار دادم.
شهوت داشت روانیم میکرد...
وای اگه کسی از این میز می فهمید دوست بابام داره اینجوری بهشتم رو میماله چه فاجعه ای رخ میده.
کمر ساپورتم رو گرفتم و کمی لگنم رو بالا دادم و شلوارم رو تا رونم پایین کشیدم.
زیرچشمی به بقیه نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم و شرتمم کنار زدم تا بدون پوستت انگشت شصتش رو حس کنم.
اردشیر با خونسردی مشغول خوردن غذا بود و تا انگشتش رو روی خیسی بین پام حس کردم، سرمو پایین انداختم و چشمای خمارمو محکم بهم فشار دادم.
_نازی پارچ اب رو بده.
با شنیدن صدای آرش به سختی نگاهش کردم.
دستمو جلو بردم و خواستم آب رو بهش بدم که با فشار محکم انگشت اردشیر بین پام که کمی داخل رفت، آخ بلندی گفتم.
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
نازیلا دختر20ساله ای که هیچ رابطه ای نداشته و همیشه منتظر اینه با یه مرد پخته سک.س کنه. ناخواسته تو گروهی یه پیامی می بینه که یه خونه جنسی رو معرفی میکنه و نازیلا با یه مرد 42ساله جذاب و خشنی آشنا میشه که برای رابطه درخواست های عجیب و غریبی داره...🙈💦🫦
#پـارت_139
هنوز یه قاشق تو دهنم نکرده بودم که احساس کردم یه چیزی روی صندلی قرار گرفت.
قاشق برنج رو تو دهنم کردم ولی اون چیزی که روی صندلی بود بالا تر اومد و روی رون پام نشست.
لقمه تو دهنم ماسید و حتی میترسیدم چشمامو بالا بیارم و به اردشیر نگاه کنم.
نگاهم رو به پایین دوختم و انگشت شصت پای اردشیر از رونم بالاتر اومد و دقیقا لای پام نشست و از روی ساپورت فشاری داد.
لبامو بهم فشار دادم تا صدای ناله ام بلند نشه.
سرمو بالا اورد و به چشمای اردشیر نگاه کردم که پوزخندی زد و انگشت بزرگ شصتش رو دورانی تکون داد که قاشق تو دستم رو محکم فشار دادم.
شهوت داشت روانیم میکرد...
وای اگه کسی از این میز می فهمید دوست بابام داره اینجوری بهشتم رو میماله چه فاجعه ای رخ میده.
کمر ساپورتم رو گرفتم و کمی لگنم رو بالا دادم و شلوارم رو تا رونم پایین کشیدم.
زیرچشمی به بقیه نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم و شرتمم کنار زدم تا بدون پوستت انگشت شصتش رو حس کنم.
اردشیر با خونسردی مشغول خوردن غذا بود و تا انگشتش رو روی خیسی بین پام حس کردم، سرمو پایین انداختم و چشمای خمارمو محکم بهم فشار دادم.
_نازی پارچ اب رو بده.
با شنیدن صدای آرش به سختی نگاهش کردم.
دستمو جلو بردم و خواستم آب رو بهش بدم که با فشار محکم انگشت اردشیر بین پام که کمی داخل رفت، آخ بلندی گفتم.
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
https://t.me/+rcQJBVvM2igzM2Q0
نازیلا دختر20ساله ای که هیچ رابطه ای نداشته و همیشه منتظر اینه با یه مرد پخته سک.س کنه. ناخواسته تو گروهی یه پیامی می بینه که یه خونه جنسی رو معرفی میکنه و نازیلا با یه مرد 42ساله جذاب و خشنی آشنا میشه که برای رابطه درخواست های عجیب و غریبی داره...🙈💦🫦