اگرچه خستهام از دردِ بیکران خودم
رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
به دشمنانِ قسم خورده، احتیاجی نیست
که دشنه میخورم از دست دوستان خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهانِ شما
خوشا به کنجِ اتاقم، خوشا جهانِ خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخمها که نخوردم من از زبانِ خودم
شراب نیز به دردم نمیدهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم
اگر که مرگ فقط چارهی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضیام، به جانِ خودم
سجاد رشیدیپور •
صادقتَرازهِدایت