- لخت شو دخترم، اونجا تو به اقا نشون بده.
از خجالت لپ هاش گل انداخت و با گیجی گفت:
- چی؟
-میگم شورتو شلوارتو در بیار اقا نازتو ببینه.
به زور مخشو زدم بیاد ببینتت بهش گفتم درسته یکم چاقی ولی خیلی ناز صورتی و خوشگلی داری خوبم میتونی تحریکش کنی حواستو جمع کنیا مامان گند نزنی به زحمتام حالا شورتتو بکش پایین ببینه چقدر کلوچه ای و سفیده.
با استرس گفت:- ولی مامان...
- هیس بیا اینجا ببینم، مگه نمیگم لخت شو؟
الان پسر حاجی فک میکنه از این دختر بی دست و پاهایی.
مامانش همین طور که غر می زد شلوار و شورت دختر رو پایین کشید. دختره هینی کشید و خواست دستش رو بزاره جلوش که مامانش مانع شد و گفت :
- ببین پسر حاجی همون چیزی که گفتم تپلی و سفید.دخترم درسته یکم چاقه ولی رو تخت برات کم نمیزاره
با دیدن نازش چشمام برق زد و گفتم:
- بخوابونش رو تخت بگو پاهاشو باز کنه ببینم آکبنده.
دختره خواست فرار کنه که مامانش دستش رو گرفت و به زور روی تخت خوابوندش.
جلو رفتم و پرسیدم:- چند سالشه دخترت؟
دستش رو به واژنش رسوند و همونطور که بازش می کرد، جواب داد:- چهارده سالشه بلاگرفته.
https://t.me/+KSqQytLUVrs1OGY0