خط خطی های شاعرانه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


‌﷽ ؛
هذا من فضل ربی♡
خودِ طاهره اباذری هریس
[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]
کپی با نام نویسنده آزاد
صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


تا دور از من می‌شوی احساس دلتنگی...
بی چتر هرشب می‌کشاند زیر بارانم :)

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


ما فقط دوست معمولی بودیم!
وقتی شب به شب بیدار می ماندیم به پای هم توی صفحه های مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد لابلای حرف زدن های بی‌خودمان از روزمرگی های بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بی معطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لب های وامانده ات و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفته ام مخصوص آدم های خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم می آید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته با عطر تلخش دوست معمولی بودیم!
به شیرینیِ قرار چهارم، درست همان جایی که سرم را گرفته بود به سینه اش و لابلای دیالوگ های علی سنتوری و حسادت من به تک تک نگاه هایش به گلشیفته و در پسِ نفس های عمیق و سنگینمان دوست معمولی بودیم!
به گاهِ قرار پنجم، زیر بارانِ بی چتر پیاده روی خلوت ناکجا آباد و درست همان لحظه ی پر التهاب لعنتی که ایستادم روی پنجه ی پاهایم و سرش خم شد که ممنوعه و عمیق و کوتاه و شیرین و پر از اضطراب و با طعم باران ببوسمش و ببوسدم دوست معمولی بودیم!
هنگامه ی بی قراری قرار ششم و لابلای بویِ حلوایِ جان گرفته از تردید نگاه های گریزانش و در انعکاس تصویر تارش توی نی نی لرزان چشم های مضطربم دوست معمولی بودیم!
سرِ قرار هفتمی که رفتم و نیامد و منتظر ماندم و نیامد و همه آمدند و نیامد و رفتند و نیامد و نمی آید و نخواهد آمد، دوست معمولی بودیم!
به وقت شرعیِ قرارِ یک هزار و سیصد و چندم و به حرمت پیام های نرسیده و تماس های رد شده و گریه های شبانه و زخم های روی زخم آمده و جراحت های جذام شده و خاطرات نداشته و یادگاری های نداده و دوستت دارم هایی که باورم نشد و به حرمت چشم انتظاری ها و این تنهایی بی پایانِ ابدی...
ما هنوز هم دوست معمولی هستیم!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


عزیز ترینم!
اما اگر شما مرا دوست نداشته باشید،
دیگر چه فرقی می‌کند چه کسی دوستم بدارد؟
هیچ!
مثل طفلی که مادرش نخواسته باشدش...
مثل کسی
که خودش،
خودش را دوست نداشته باشد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


تقصیر جمعه و غروب و باران نیست...
این دلتنگی های بی وقفه
تقصیر توئی‌ست که باید باشی
اما نیستی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من؟
اهلِ تواَم...
دور از تو
سراسر غربت است جهان!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


Репост из: خط خطی های شاعرانه
می‌گفت:
ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم...
نمیگم تو اولیمی، بودن!
قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه...
نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!
اما تو نبودنات نمی‌گذره...
تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه،
می‌کُشه فقط!
من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!
ببین من دروغ نیست توو کارم،
تو اولیم نبودی...
اما به جون مادرم قسم،
آخریمی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من شاعرِ این شعرهای بی سرانجامم
شیرین تر از لیلایم و دوری‌ست فرجامم

شیری که من بودم شده صید نگاهِ تو...
پابندِ چشمت کرده ای بی دانه و دامم!

فکر و خیالم گشته ای؛ این روزها در من...
یاد تو جولان می‌دهد از صبح تا شامم!

در سرزمینِ سینه ی من پادشاهی کن...
وقتی که با لبخندهایت می‌کنی رامم!

زیباترین حسِ جهان گل می‌کند در من...
جاری شود بر روی لب هایت اگر نامم!

هرچند سهم من نخواهی شد ولی ای کاش
گاهی کنی با یک نگاهِ ساده آرامم...

یک جرعه از لب های خود ما را ننوشاندی...
ساقی تویی اما منِ عاشق تهی جامم!

از آسمان من تمامِ شهر کوچیده...
پر می‌زنی روزی تو هم ای عشق! از بامم

تو مطلعِ این شعرهایِ بی سرانجامی...
من شاعرِ این شعرهایِ بی سرانجامم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من که هیچ
اصلا تمامِ جهان بستگی دارد به او..‌.
چشم که باز کرد
صبح شد
لبخند زد
بخیر هم شد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من بارها با این شعر خودم بغض کردم :)


تا کنج خلوت خود و در انزوا شکست
گویا درونِ این دل تنها خدا شکست

دل را فقط برای شکستن سرشته اند...
دیگر نمی پرسم که چه شد یا چرا شکست

هرگز نه اینکه درد خودم بشکند ولی...
دردی که در نگاه تو دیدم مرا شکست!

تا پیش چشم خیس خودم خم شدی عزیز
یک سو غرور و سوی دگر دل جدا شکست

در سجده آمدم که برایت دعا کنم
بغضم شکست و ساده تر از آن صدا شکست

این قلب بی قرار و عجین با نبود تو...
در انتهای هر غزل و هر هجا شکست

گرگی که برّه ای دل از او برده عاقبت...
در کنج خلوت خود و در انزوا شکست

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


از جان و دل اگر چه تو را دوست دارمت...
ناچار می روم، به خدا می سپارمت!

هرچند واقعیت تو سهم من نشد...
در خواب ها به سینه ی خود می‌فشارمت

شب ها کنار خاطره و جای خالیت...
اصلا تو بگو! چگونه عزیزم، نبارمت

فرهادوار گرچه نشد جان دهم ولی...
با تیشه روی هر غزلی می نگارمت

هرگز نشد که سهم دل ساده ام شوی
یک عمر گرچه ثروت خود می شمارت

گل می کُنی دوباره ولی در دلی جدید...
ای بذر امیدی که نمی شد بکارمت

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


شبی بارانی و غمگین،
شبی از هر شبم شب تر...

مرا میکشت دلتنگی،
ولی او را نمی دانم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


در وَرایِ تمامِ روزمرگی ها
در پسِ همه ی بی تفاوتی ها
در کشاکش فراموشی
هنوز هم
آری! هَنوز هم
به تو می‌اندیشم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


سلام بر مردی
که تا آخرین نفس
بی علت و بی منت
دوستمان داشت،
سلام بر پدر...

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


Репост из: خط خطی های شاعرانه
رفیقی تعریف می‌کرد دانشجویِ راهِ دور که بودم، یک‌بار به جای مادرم، با پدرم تماس گرفتم...
خاطرم نیست چرا! به خاطر جواب ندادنِ مادرم بود، یا چه! هرچه که بود، با اولین بوق، پدرم جواب داد و دل‌نگران، پرسید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ پول لازم داری؟ با مامان کاری داشتی؟ صدایش بزنم؟
می‌گفت تازه آن لحظه بود که فهمیدم چقدر تمامِ عمرم، دور بوده ام از مردی که همه ی هم و غمِ روزگارش من بوده ام، که تمام عمر و زندگانیش، صرفِ من و راحتیم شده، که هیچ‌وقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته الا حالِ خوشِ من و از من، حتی اندازه ی یک تماس، نه حقی داشته، نه انتظاری...
می‌گفت ما زیاد حواسمان نیست اما بیشترِ مردهای دنیا، خیلی از پدرها، اولین دسته گلِ عمرشان را، وقتی از دیگران می‌گیرند که مُرده باشند، رویِ سنگ قبرشان...
می‌گفت کاش گاهی وقت‌ها، حواسمان باشد به این محکم‌ترین آدم‌های شکننده ی دنیا، به مردها، به پدرها، زیاد نه، اندازه ی یک تماسِ کوتاه، به قدر چند شاخه گل...
همین!

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


من گدایی بر درش باشم کفایت می کند...
کعبه وقتی تا قیامت سینه چاکِ حیدر است‌

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛ از آن ها که با بریدن نافشان توی گوششان خوانده بودند مرد گریه نمی کند، زیاد نمی خندد، علاقه اش را علنی نمی کند و پدربزرگ من، حسابی مرد بود!
از تبریز که کندیم و آمدیم هریس، پیرمرد هفته ای چندبار زنگ میزد به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید، با همان صدای بم و نفس سنگینش می گفت هوای اینجا ابر است، برف است، گرفته است، خوب نیست اصلا! از آب و هوای هریس چه خبر؟ و تا بابا جواب می‌داد شکر خدا اینجا هوایش خوب است، انگار خیال پیرمرد راحت می‌شد. نفس سنگینش را سنگین تر از ریه های خسته اش می‌داد بیرون و به عادت همیشه اش بی خداحافظی تماس را قطع می‌کرد و من می ماندم و سوال های بی جوابم! به چه کار پیرمرد می آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود، مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟! اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود بابا می گفت خیالت راحت حاجی، اینجا امن است و امان است و آفتاب؟!
زمان گذشت و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت، رفتن او از یک طرف و اتفاق های بد پشت سرش از یک طرف و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود.
اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛ گمان نمی‌کردم حتی بتوانم به سحر برسانمش! دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد و دیدن اسم بابا روی صفحه اش یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم که خیر است این وقتِ شب انشالله! تا تماس را برقرار کردم و گفتم سلام، صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف تر از همیشه پیچید توی گوشم
" سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! "
جواب منفیم را که شنید انگار چروک صدایش صاف تر شد
" دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه، جونِ مردم شوخی بردار نیست...
خب بابا؟! "
نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من! تنها گفتم به روی چشم و همان چشم گفتن بی رمقم قانعش کرد انگار...
بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی تر من، دوباره به حرف آمد...
" جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی، از حال و هوای تبریز چه خبر؟! "
نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم:
" هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! "
صدای نفس آسوده اش را که شنیدم یاد حاج بابا افتادم و گزارش های هواشناسی که از بابا می گرفت؛ یادم افتاد طرف های حاج بابا همیشه باران بود و ابر و دلتنگی، یادم افتاد هریس هر چارفصلش آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی. یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است و جامانده ی نسل مردان قدیم...
بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست، اما تماس را که قطع کردم، افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم:
من هم دوستت دارم بابا...
من هم بارانم...
من هم دلتنگم...
خیلی دلتنگ تر از آسمان ابری هریس!

#طاهره_اباذری_هریس

پ.ن: پیشکش به دلِ دریایی همه ی پدرهایی که جامانده ی نسل مردهایِ مردِ قدیمند...
برای پدرم ♡

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


هم میانِ من و تقدیر جدال است هنوز
هم رسیدن به تو انگار محال ا‌ست هنوز

گریه کردم که سبک تر بشود درد، نشد...
در گلو بغضِ بدی مانده که کال است هنوز

#طاهره_اباذری_هریس
#یک_مشت_بغض_کال

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


Репост из: خط خطی های شاعرانه
خوش به حال حق که دائم یار و همراهِ علی ست...
ما فقط از دور گهگاهی سلامی می‌کنیم

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7


برای روزهای سخت
برای لحظه هایی که آشوبی
برای تردید های شبانه ات
تجویز عاشقانه ای دارم
روزی سه مرتبه
صبح
ظهر
شب
از زبان من
برای خودت تکرار کن
می گذرد
آسان می‌شود
پایان می‌پذیرد
همه چیز
همه چیز
غیر از این حقیقت
که دوستت دارم
که به وسعت ابدیت
که بی نهایت
دوستت دارم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

Показано 20 последних публикаций.