شهرگان _فرهنگی/اجتماعی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


نشریه شهرگان از سال ۱۹۹۳ تاکنون در کانادا منتشر می‌شود.
ایمیل:
info@shahrgon.com
فیسبوک:
https://www.facebook.com/shahrgon/
اینستاگرام:‌
https://www.instagram.com/shahrgon_online
واتساپ:
Shahrgon Media
توئیتر:
https://twitter.com/shahrgon_online

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


شعری از رویا سامانی
شهرگان
گفتم اگر این

حس بارانی‌ام نبود

شاید در بطن تو ریشه نمی‌جنباندم

گفتم اگر خیسی این پنجره نبود

امروز صبح

انگیزه‌ام به دیدن دوباره‌ات

پا نمی‌داد

گفتم، شاید از گشادی مردمکِ چشم‌هایم

معنی انتظار را بخوانی

گفتی پلاک خانه‌ام

عوض شد یا

نمره عینکت بالا رفت؟

#رؤیا_سامانی
https://shahrgon.com/?p=158141
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعری تازه از رضا عابد
شهرگان
ما صدای “نه به جنگ” بودیم
صدا
تا کودکی که لی لی می‌کرد
به ساعتی هم لالا
صدا
تا مادری که لالایی می‌خواند
“ای مهسای ناز قندی
اسبتو کجا می‌بندی؟
زیر درخت نرگس
داغ تو نبینم هرگز”
پرتاب می‌کرد
برای همه کودکان “بی سن” فردا
صدا
تا …
زیستن‌مان پر از پس لرزه بود
در سرزمین خنده و غش! که گل و بلبل و گریه را هم قاطی داشت
و
داغ پنهان بود پشت درفش
مهسا‌ها یک به یک شدند آرمیتا
و آرمیتاها شدند بیشمار نام‌
تا نامی از همه بی‌نامی سنجاق شده بر پیراهن خونی
و
این لج صدای دیگر بود
“ویران باد همه دل‌های عاشق!”
تا
آشفتگی‌
تا
تب و تبخال
تا
ادبار …
تا
موشکی که با داغ و خیال و ترفند پرتاب می‌شد
به نام جنگ
به نام حیلت و رسوایی و تجارت فراگیر
تا
شعری که تلف شد
“فغان ز جغد جنگ و مرغوای او …”
در سرزمین خسته

“رضا عابد”
https://shahrgon.com/?p=158135
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


دو شعر از حسن فرخی
حسن فرخی
یک)

تو هم‌ مختاری!

به یاد رضا براهنی

دست بردارید از سر بادها

مرا با انتظار دیر انجام ابری عبوس چه کار؟

گلوله ای بر تن نخل جوان من می‌نشیند

خبر بدهید

باران خدعه نیست

در دره‌ای تاریک سقوط کرده ام

با چشم های گریان در باریکه ی هرز‌

توفان

از نگاه تو آغاز می شود

دست از سر دار و درخت ها بردارید

باهمه اند و برهنه اند در چهار راه ها

یاداشت های روزانه ی شاعر تکراری ست

-تمامم کنید.

ماتم گرفته ایم.

دست از سر گلدان ها و عطر و بوی یاس ها بردارید

زیر نگاه من

هر روز مرگ هر کسی ست

دست از سر در و دریچه ها بردارید

دست از سر پنجره ها بردارید

جنگ یا صلح

انتخابی در کار نیست

میخ زنگ زده ای را به تخت سینه ی من می کوبند

دست از سر کوچه های بن بست بردارید

رضای من براهنی ست

ایستاده در چهار راه

نگاه می کند به قایقی با کلی بچه‌‌

که در دریا غرق شده است

حالا ماتم گرفته ایم.

دست از سر کوه ها وجنگل ها بردارید

دست از سر دریا بردارید

نهنگ ها قایق ها و موج ها

در ساحل بچه نهنگی جان داده است

در…
https://shahrgon.com/?p=158128
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعری از زهرا جلالی
شهرگان
بهارها بیرون می زنم از خودم

دلتنگ تو که شقایق ها را

دسته کرده‌ای

در دست‌های روشن رود

بنفشه ها در کبودی بغض

شکوفه ها بر شاخه ی لبخند

به خودم که می‌آیم

خانه را عطر تو بر داشته است.

#زهرارمضان‌نژادجلالی
https://shahrgon.com/?p=158123
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


دو شعر از حسن رئیسی
شهرگان
۱

به شاخه ای می مانم

که از هراس می لرزد

و‌ بید لرزان نگاهم می کند

به استناد هیچ قانونی

فروردین وقت خوبیست برای فکر

برای فرو رفتن

و من با شانه های لرزان بهار

چون بید در فکر فرو می‌روم

۲

آسمان

هی دسته گل به آب می‌دهد

جنگل

شاخه شاخه جان می‌دهد

در چوب خط روزهایی

که جوانی

و پیشانی‌ام را

خط خطی کرده‌اند

#حسن_رئیسی
https://shahrgon.com/?p=158121
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


غزل تازه‌ای از رضا حدادیان
رضا حدادیان
تا چشم حسود، با دلم دشمن شد
فیروزه ی چشم تو، پناه من شد

صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولی
با دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شد

شاخه شاخه برای عریانیِ باد
آغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شد

شعری که در رگانِ من می جوشید
دریا دریا شرابِ مرد اَفکن شد

پُر شد تقویمِ باغ، از ردّ بهار
پاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شد

کبریت زدی تا به شبِ فاصله ها
تکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.

#رضاحدادیان
https://shahrgon.com/?p=158116
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


غزل تازه‌ای از رضا حدادیان
رضا حدادیان
تا چشم حسود، با دلم دشمن شد
فیروزه ی چشم تو، پناه من شد

صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولی
با دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شد

شاخه شاخه برای عریانیِ باد
آغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شد

شعری که در رگانِ من می جوشید
دریا دریا شرابِ مرد اَفکن شد

پُر شد تقویمِ باغ، از ردّ بهار
پاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شد

کبریت زدی تا به شبِ فاصله ها
تکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.

#رضاحدادیان
https://shahrgon.com/?p=158116
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعری از لیلا آرمون
شهرگان
بی‌تو تمام ثانیه‌هایم شکسته است
بی‌تو بهار همنفس برگ خسته است

بی‌چشم‌های شاعر از عشق روشنت
گویی خزان مرگ به قلبم نشسته است

این درد تا کجا به دلم چنگ می‌زند
مرگ تو ریشه‌های دلم را گسسته است

بی تو صدای هق هق شب گریه‌های من
بغض سکوت آیینه‌ها را شکسته است

بی تو چگونه می‌گذرند لحظه‌های من
دل از صدای ناله من سخت خسته است

بعد از تو در نهایت تنهاییم گمم
درهای آرزوی دلم بی‌تو بسته است

برگرد و بر دل من غمدیده رحم کن
بی‌تو تمام حرمت قلبم شکسته است

#لیلا آرمون
https://shahrgon.com/?p=158111
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


غزلی از لیلا آرمون
شهرگان
بی‌تو تمام ثانیه‌هایم شکسته است
بی‌تو بهار همنفس برگ خسته است

بی‌چشم‌های شاعر از عشق روشنت
گویی خزان مرگ به قلبم نشسته است

این درد تا کجا به دلم چنگ می‌زند
مرگ تو ریشه‌های دلم را گسسته است

بی تو صدای هق هق شب گریه‌های من
بغض سکوت آیینه‌ها را شکسته است

بی تو چگونه می‌گذرند لحظه‌های من
دل از صدای ناله من سخت خسته است

بعد از تو در نهایت تنهاییم گمم
درهای آرزوی دلم بی‌تو بسته است

برگرد و بر دل من غمدیده رحم کن
بی‌تو تمام حرمت قلبم شکسته است

#لیلا آرمون
https://shahrgon.com/?p=158111
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعری از سعید کرمی
سعید کرمی
تنم داغه دارم تبخیر میشم

ببین با هرم عشقت پیر میشم

میان تار تار موج موهات

اسیر و زخمی و زنجیر میشم

شبیه خواب صبح صادقم من

از این رو دائما تعبیر میشم

همیشه مثل یک بخت بدم من

که اسیر پنجه تقدیر میشم

تو رفتی و فقط عکس تو مونده

همیشه مات این تصویر میشم

تو در فالم نبودی و دوباره

خودم تسلیم این تقدیر میشم

کنار سفره ی سرد نگاهت

نخورده شهد عمر و سیر میشم

دیگه چیزی نمونده از وجودم

به مرگ تن به تن درگیر میشم

#سعید-کرمی
https://shahrgon.com/?p=158106
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعری از سعید کرمی
سعید کرمی
تنم داغه دارم تبخیر میشم

ببین با هرم عشقت پیر میشم

میان تار تار موج موهات

اسیر و زخمی و زنجیر میشم

شبیه خواب صبح صادقم من

از این رو دائما تعبیر میشم

همیشه مثل یک بخت بدم من

که اسیر پنجه تقدیر میشم

تو رفتی و فقط عکس تو مونده

همیشه مات این تصویر میشم

تو در فالم نبودی و دوباره

خودم تسلیم این تقدیر میشم

کنار سفره ی سرد نگاهت

نخورده شهد عمر و سیر میشم

دیگه چیزی نمونده از وجودم

به مرگ تن به تن درگیر میشم

#سعید کرمی
https://shahrgon.com/?p=158106
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


دو شعر تازه از شهین راکی
شهرگان
دور می‌شوی

سکوتی

سایه‌انداز لب‌هایت

و خلا‌ای

که در نمود خویش

زو می‌کشد

چون عبور عناصری

در منظومه‌ای غریب

و اشاراتی

که تعبیر هیچ خوابی

نیستند

پیش‌تر که می‌آیم

دور می‌شوی

۲۲ فروردین ۱۴۰۳

۲

باید ، یک پله

از دوست داشتنت

پایین بیایم

تا معقول‌تر

به تو باز گردم

همیشه هم

دوست داشتن زیاد

افاقه نمی‌کند

وقتی

اینهمه معطوف

به نگاهی

به قعر می‌روی

۲۴ فروردین ۱۴۰۳

#شهین_راکی
https://shahrgon.com/?p=158103
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


شروع یک پایان؛ پایانِ آزادی بیان در اسرائیل
شهرگان
ترجمه و تألیف: عباس شکری

خبر کوتاه بود و بی‌تکرار. مانند سایر خبرها در بوق و کرنایش نکردند که حتا بیشتر رسانه‌ها از ترس نگفتند که پارلمان اسرائیل با اکثریت مطلق رأی داد به بسته شد رسانه‌هایی که مانند آنان فکر نمی‌کنند و بخشی از حقیقت را افشا می‌کنند. در نروژ کشوری که من ۳۵ سال است میهمانش هستم، فقط یک روزنامه این خبر را منتشر کرد و در باره‌اش نوشت؛ روزنامه مبارزه طبقاتی. متن نوشته این روزنامه را برایتان ترجمه کرده و در زیر می‌آورم که هنوز هم هستند روزنامه‌نگارانی که نه‌تنها نان به نرخ روز نمی‌خورند که خطر می‌کنند و از نبایدها گذر می‌کنند.

متن برگردان مقاله روزنامه مبارزه طبقاتی (Klassekampen)

گیدئون لوی روزنامه‌نگار اسرائیلی

اسرائیل پخش برنامه‌های رسانه الجزیره در این کشور را تعطیل می‌کند. گیدئون لوی می‌گوید: “این کنش نشان دهنده شرایط بسیار دشوار دموکراسی در اسرائیلِ اکنون است” او بر این باور است که تعطیلی و بستن شبکه الجزیره در اسرائیل شروع یک فرایند است. فرایندی…
https://shahrgon.com/?p=158098
۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


وضعیت قرمز، یار مهربان
شهرگان
دور سفره نشسته‌ایم و شام می‌خوریم. تلویزیون تشییع جنازه‌ی شهدا را نشان‌می‌دهد. ناله‌ی ممتد کویتی‌پور از ممّد می‌گوید که نبود تا ببیند. یاد «گلمحمّد» می‌افتم، غصه‌ام می‌شود. تازه کلیدر را تمام کرده‌ام و بین مارال و زیور سرگردانم. بابا موج را از بی‌بی‌سی به اسراییل می‌چرخاند. لهجه‌ی کشدار و بی‌روح مجری مرا یاد ابلیس نمایشنامه‌ی «فاوستوس» می‌اندازد. مورمورم می‌شود اما جرئت ندارم اعتراض کنم. هفته‌ی پیش، اکبر، پسر خاله زهرا را اعدام کردند و بابا سگرمه‌هایش درهم است. می‌پرسم: «بابا «خرمگس» رو خوندی؟ آرتور منو یاد اکبر می‌اندازه.» مامان اخم می‌کند: «اون رادیو رو خاموش کن لطفا!» بعد تیز می‌چرخد و نگاه سرزنش‌بارش را به من می‌دوزد. دست از جستجوی شباهت‌های اکبر و آرتور برمی‌دارم و ساکت می‌شوم. فکر می‌کنم شاید فردا در «تارا» همه چیز بهتر باشد.

عجله دارم. «پاپیون» لبه‌ی صخره منتظر ایستاده و نمی‌دانم که آخرش می‌پرد یا نه. آخرین لقمه کوکو را توی دهانم فرو می‌کنم و بشقابم را برمی‌دارم. پیش از اینکه در…
https://shahrgon.com/?p=158056
۳۱ فروردین ۱۴۰۳


نگاهی به فیلم مستند داستانی «شهرسوخته» ساخته‌ی ناصر پویش
شهرگان
فیلم ساختار و فرم جذابی دارد

به گمان من الگوی این فیلم از نظر فرم، بیشتر شبیه “تپه‌های قیطریه” پرویز کیمیاوی است‌، بخصوص اشاره می کنم به ‌مشابهت‌های دو تا پلان در اول و آخر فیلم شهر سوخته‌. انگار ما آدم‌ها را از دید یک اسکلت می بینیم‌. اسکلتی که در گور خوابیده و مربوط به هزاران سال پیش است و دارد به جهان ما نگاه می‌کند که در حال کاوش و کنکاش هستیم. شبیه این پلان در تپه‌های قیطریه کیمیاوی هست که اساسا روایت آن فیلم از دید همان اسکلت است. یعنی ما اغلب صحنه‌ها را از نگاه یک اسکلت می‌بینیم.

این ادای دین به یکی از بهترین و بزرگترین مستند‌سازان کار بسیار ارزشمندی است ضمن اینکه فیلم شهر سوخته ‌ساختار و فرم جذابی دارد‌. در واقع در طول فیلم ما شاهد دو سه روایت هستیم. روایت‌های مستقیم و روایت‌های شاعرانه‌. البته در کل فیلم حال و هوای شاعرانه‌ای دارد. ‌صرف نظر از جنبه‌های تاریخی و اطلاعاتی ‌که فیلم به مخاطب می‌دهد که بسیار هم جذاب هست و شاید غرور‌آفرین، به خوبی نشان می‌دهد که ما ایرانیان به هر حال در ادوار گذشته نه تنها این قدر حقیر و توسری خور نبودیم بلکه در بسیاری از زمینه‌ها به‌خصوص در زمینه‌های علمی پیشتاز بودیم. ما شنیده‌ایم اسکلتی در شهر سوخته پیدا شده که نشان می‌دهد ما در آن ادوار جراحی چشم داشتیم و خیلی چیزهای دیگر! من شهر سوخته را از نزدیک دیدم و نصف روز در آنجا سیر کردم! خیلی باعث بهت و حیرت است از آن جهت که چگونه می‌شود سرزمینی یا ملتی که روزگاری سردمدار علم و فرهنگ بوده به جایی برسد که ‌از تاریخ خودش منفک بشود!؟

فیلم مستند داستانی «شهرسوخته» ساخته‌ی ناصر پویش

فیلم مستند داستانی «شهرسوخته» ساخته‌ی ناصر پویش

فیلم مستند داستانی «شهرسوخته» ساخته‌ی ناصر پویش

فیلم مستند داستانی «شهرسوخته» ساخته‌ی ناصر…
https://shahrgon.com/?p=158016
۲۹ فروردین ۱۴۰۳


داستان کوتاه پرسفونه
عزت گوشه‌گیر
داستان کوتاه پرسفونه (۱)

ساعت کلیسا چند ضربه زد وقتی که از خانه بیـرون آمـدم . صـدا مثـل زمانِ امروز گنگ و مبهم بود… مثل دیوارها و بوی هوا… و صدای باد…

به کجا باید بروم؟…

وقتی که از زیر پل می گذرم و قطار سوت کشان از بالای سرم می گذرد، حس می کنم که خودم را گم کرده ام. نه فقط وجودم را، بلکه راهم را هم گم کرده ام… مقصدم را هم گم کرده ام… نامم را هم گم کرده ام…

به کجا باید بروم؟

می دانم بهار است . این را از گلبرگ های شکوفه ها که در اطـرافم چـرخ می زنند و روی اسفالت خیابان پراکنده می شوند می دانم… باد می آید… و مـن سردم است…

ناخن هایم کبودند … نه از سرما… از گلبـرگ هـای یـاس کبـود … همـان گلبرگ هایی که در کودکی چیده بودم و بوی آنها مثل مهر زندانیان جزئـی از حیاتِ پوستم شده است.

نامم چیست؟

آیا کسی مرا می شناسد؟ کسی مرا صدا می زند تا من نـامم را بـه خـاطر بیاورم؟ و از او بپرسم من که هستم و امروز مثل روزهای دیگر باید به کجـا بروم؟

تصویر گنگ و مبهمی از آغاز روز دارم… که بـاد مـی آیـد…
https://shahrgon.com/?p=158013
۲۹ فروردین ۱۴۰۳


داستان کوتاه «پاسخش فریاد است»
شهرگان
پایش را روی پایم گذاشته بود. فشار می‌داد و همه حواسش به من بود که ببیند کی صدایم در می‌آید و از درد ناله می‌کشم! گویا از کودکی تحمل درد را این چنین آزموده بودیم که نهایتش ناله و گریه و گاه التماس بود!

چشم‌هایم پر از خواب بود. در جایم جا‌به‌جا شدم تا آن لحظه‌ی شگفت‌انگیز سُر خوردن به خواب را دوباره تجربه کنم که بی‌اختیار در یک آن اتفاق می‌افتد اما آن تصویر که در فاصله جابه‌جا شدن در نگاهم ظاهر شد همه چیز را تغییر داد و من به سرعت کشیده شدم به در خانه‌ی کودکی که نه می‌دانستم شروع یک رویاست یا پایان یک کابوس. بارها و بارها این صحنه برایم تکرار شده بود. اما در این لحظه یادم نمی‌آمد شروع و پایان بودنش، یا حتا رویا و کابوس بودنش!اما حس کردم عصر یک تابستان بی درس و مشق است. فارغ از هر دردی. اما سعی کردم خودم را بیدار کنم! اگر رویا بود چرا این تقلای بیداری! و اگر کابوس، هنوز اتفاقی نیفتاده بود. از بعدش ترسیده بودم. این که چیزی که قرار بود اتفاق بیفتد.

آن‌هایی که در نوشته‌هاشان از فعل…
https://shahrgon.com/?p=158010
۲۹ فروردین ۱۴۰۳


بازی‌ با جلد گالینگور تاریخ
افسانه نجومی
مکث و مروری بر عناصر نمایشی مجموعه شعر«اعطرافاط» سروده‌ی رضا روشنی

نشانه‌ها در شب شکسته‌اند

مثل خطوط میخی که در الفبا

و شاعر جانش را می‌بیند

که چون علفی هرز روئیده بر

تخته سنگ‌ها

به قرار بادها

و یک شب که نیست ص۸.

الف. نمی‌توان «اعطرافاط» را خواند و از تلاش روشنی، برای دست‌یابی به گفتمانی چندآوا چشم پوشید. به همان میزان که پس از خوانش مجموعه شعر، نمی‌توان به ایده‌ی «وصف روایی» در فضایی نمایشی، که نیمای بزرگ شعر فارسی بر آن تأکید و نظر داشت، نیندیشید. چرا که، گستره‌ی شعر به لحاظ ساختاری، از مؤلفه‌های شکل دهنده‌ی روایت یا خرده‌روایت‌های مملو از عناصر فرعیِ وصفی و روایی مستتر در وجوه نمایشی شکل گرفته و شاخصه‌های زبانی‌ای را در بافت درونی سطرها تنیده، که از سویی، با تلفیق ادبیات و گزاره‌های فلسفی-اجتماعی-تاریخی، و از سوی دیگر، با تخریب مرز میان داستان، شعر، فلسفه و تاریخ، نقدی اجتماعی را در گستره‌ی شعر، طراحی و جهت داده است، تا هر خرده روایت، از طریق اجراهای زبانی،…
https://shahrgon.com/?p=158007
۲۹ فروردین ۱۴۰۳


غزلی از هدیه سلیمانی
شهرگان
کار سختی بود

دلجویی از دلدار کردن کارِ سختی بود!

این غصه را انبار کردن کارِ سختی بود!

اما شکستن‌های قلبِ عشق آسان بود

حتا اگر اقرار کردن کارِ سختی بود

با خنده‌ای سنگین و مغرورانه ای بی‌فکر

بر قصه‌ها اصرار کردن کارِ سختی بود

با رفتنی در لاکِ یک ناگفته‌ی خاموش

از گفته‌ها زنهار کردن کار سختی بود

رو راست بودن در طریقِ عشق آسان نیست

خوابیده را هشیار کردن کارِ سختی بود

وقتی که چوپان خود میانِ گله آفت شد‌،

بزغاله را پَروار کردن کارِ سختی بود

خون می‌چکید از زخم‌های مزمنِ معشوق

این زخمِ او تیمار کردن کارِ سختی بود‌!

از خود گذشتن در رهِ دلدار مشکل شد

در راه دل ایثار کردن کار سختی بود

دنیای او حتا زمین و آسمانش را

روی سرش آوار کردن کار سختی بود

دلداده بود اما غرورش اولویت داشت

دلجویی از دلدار کردن کار سختی بود‌!!‌

#هدیه_سلیمانی

#ه_د_ی_ه_سلیمانی
https://shahrgon.com/?p=158002
۲۹ فروردین ۱۴۰۳


غزلی از مهناز محمودی
شهرگان
نوبهار

مثل جوجه‌نسیمِ فروردین، لانه‌ای لای خیزران می‌جُست

نی به نی در پیِ پناهی بود، ساقه ساقه به ناگهان می‌رُست

از زمستانِ وهن آمده بود، از گذرگاه جنگلی وحشی

در تن بی‌کرانه‌ی دریا، بال‌های سترگ خود را شُست

زمهریر مچاله را پس زد، مهربانی تکاند در رگ باغ

صخره‌های یخی‌ سر راهش، می‌شدند از حضور گرمش سست

با کلاه شکوفه‌ها آمد، در لباسی حریر و رنگارنگ

در دل ردّپاش می‌رویید، سبزه از آن دقیقه‌های نخست

نوبهار آمد از دیاری دور، چشم‌مان شد به نور او روشن

سفره‌های زمین تبرک یافت، آفرین بر خدای کاردُرست

۴ فروردین ۱۴۰۳

#مهنازمحمودی
https://shahrgon.com/?p=157997
۲۸ فروردین ۱۴۰۳

Показано 20 последних публикаций.