🌀 «ربات»
وارد یک فروشگاه بزرگ شدم. در یک کشور پیشرفته غربی. موقع خروج، خانمی که جلوی درب ایستاده بود با لحنی مؤدبانه پرسید: ببخشید آقا، میتوانم داخل کیف شما را ببینم؟
لبخندی زدم و با لحنی آرام گفتم: خیر، نمیتوانید.
معلوم بود که انتظار چنین جوابی را نداشت. با تعجب پرسید: ببخشید؟!
گفتم: کیف من وسیلهی شخصی من است. چرا باید داخل آن را به شما نشان بدهم؟
🔹 کمی دستپاچه شد و با خجالتی ملایم گفت: این تصمیم من نیست، شرایط ورود به فروشگاه ماست.
گفتم: بله، میدانم. ولی شرط غلطی است!
گفت: من فقط مسؤول اجرای مقررات هستم.
گفتم: و مسؤول این که فکر کنید مقرراتی که اجرا میکنید، صحیح و انسانی هست یا نیست.
جوابی نداشت که بدهد...
بدیهی است که قصدم اذیت کردن او نبود. فقط ایجاد فرصتی بود برای لحظهای تأمل، کالایی که بینهایت کمیاب است و شدیدا مورد نیاز! کیفم را باز کردم و به او نشان دادم. تشکری کرد که معلوم بود بیش از این که به خاطر اجرای مقررات باشد، به خاطر این بود که از مخمصه نجاتش دادهام...
بعد از آن برخورد، جملهی آخر آن خانم مکررا در ذهنم تکرار میشد: «من فقط مسؤول اجرای مقررات هستم.» این خانم بدون آن که بداند، با گفتن این حرف، نقش خودش را بهعنوان یک ربات اعلام کرد. این جمله، تعریف دقیق ربات است: دستگاهی که دستوراتی را اجرا میکند که خودش نه نقشی در تعیین یا فهمشان دارد و نه از علت و چراییشان سؤال میکند!
🔹 اگر نیک بنگرید، تمام بدبختی بشر در این جمله خلاصه شده است. همه مصیبت انسان از این است که خوب و بد خودش را نمیداند، فقط مجری چیزی است که به او دیکته شده است، نه فقط در انتخاب شغل و نقش اجتماعی یا خانوادگی یا سیاسی، بلکه حتی در عمیقترین لایههای احساس و افکار و رفتارهای ناخودآگاهش.
ما موجوداتی رباتگونه هستیم. رباتهایی آزاد و متفکر و البته با احساس! ما از صبح تا شب به چیزهایی فکر میکنیم که به ما گفتهاند باید فکر کنی و انتخابهایی میکنیم که به ما القاء شده که باید بکنی و از چیزهایی شاد و غمگین میشویم که گفتهاند برای اینها باید شاد و غمگین بشوی.
ما تا مغز استخوان، مجری مطیع مقرراتی هستیم که نه به درستی میدانیم که چیست و نه به علت و معنای آن میاندیشیم. اندیشیدن جزو مقررات نیست.
@sasanhabibvand
🆔 @Sayehsokhan
وارد یک فروشگاه بزرگ شدم. در یک کشور پیشرفته غربی. موقع خروج، خانمی که جلوی درب ایستاده بود با لحنی مؤدبانه پرسید: ببخشید آقا، میتوانم داخل کیف شما را ببینم؟
لبخندی زدم و با لحنی آرام گفتم: خیر، نمیتوانید.
معلوم بود که انتظار چنین جوابی را نداشت. با تعجب پرسید: ببخشید؟!
گفتم: کیف من وسیلهی شخصی من است. چرا باید داخل آن را به شما نشان بدهم؟
🔹 کمی دستپاچه شد و با خجالتی ملایم گفت: این تصمیم من نیست، شرایط ورود به فروشگاه ماست.
گفتم: بله، میدانم. ولی شرط غلطی است!
گفت: من فقط مسؤول اجرای مقررات هستم.
گفتم: و مسؤول این که فکر کنید مقرراتی که اجرا میکنید، صحیح و انسانی هست یا نیست.
جوابی نداشت که بدهد...
بدیهی است که قصدم اذیت کردن او نبود. فقط ایجاد فرصتی بود برای لحظهای تأمل، کالایی که بینهایت کمیاب است و شدیدا مورد نیاز! کیفم را باز کردم و به او نشان دادم. تشکری کرد که معلوم بود بیش از این که به خاطر اجرای مقررات باشد، به خاطر این بود که از مخمصه نجاتش دادهام...
بعد از آن برخورد، جملهی آخر آن خانم مکررا در ذهنم تکرار میشد: «من فقط مسؤول اجرای مقررات هستم.» این خانم بدون آن که بداند، با گفتن این حرف، نقش خودش را بهعنوان یک ربات اعلام کرد. این جمله، تعریف دقیق ربات است: دستگاهی که دستوراتی را اجرا میکند که خودش نه نقشی در تعیین یا فهمشان دارد و نه از علت و چراییشان سؤال میکند!
🔹 اگر نیک بنگرید، تمام بدبختی بشر در این جمله خلاصه شده است. همه مصیبت انسان از این است که خوب و بد خودش را نمیداند، فقط مجری چیزی است که به او دیکته شده است، نه فقط در انتخاب شغل و نقش اجتماعی یا خانوادگی یا سیاسی، بلکه حتی در عمیقترین لایههای احساس و افکار و رفتارهای ناخودآگاهش.
ما موجوداتی رباتگونه هستیم. رباتهایی آزاد و متفکر و البته با احساس! ما از صبح تا شب به چیزهایی فکر میکنیم که به ما گفتهاند باید فکر کنی و انتخابهایی میکنیم که به ما القاء شده که باید بکنی و از چیزهایی شاد و غمگین میشویم که گفتهاند برای اینها باید شاد و غمگین بشوی.
ما تا مغز استخوان، مجری مطیع مقرراتی هستیم که نه به درستی میدانیم که چیست و نه به علت و معنای آن میاندیشیم. اندیشیدن جزو مقررات نیست.
@sasanhabibvand
🆔 @Sayehsokhan