Фильтр публикаций


🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته
🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار

🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
https://t.me/telesmohajat
♦️همین الان پیام بدهAhk31👇👇👇👇
ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


Your eyes
Is an opus of arts penchant of God


چشمان تو
اثری از ذوقِ هنـر خداوند است...


پیگیرتم
یعنی دوست دارم
بفهم…!


من و دل بریدن از تو؟
چہ محال خنده داری...


یکی آشنا میاد به چشم من، ولی از بخت بدم اونم غمه ..


-شرط من تریسامه! باید من و خدمتکارتو باهم بکنی!

با تعجب به سپیده زل زدم
-حالت خوبه سپیده؟ میخوای دوتا زن داشته باشم و هردوشونو باهم...؟

با لحنی پر از شهوت گفت:
-آره من شرطم همینه ، حالا که فکرشو میکنم بدم نمیاد اون موجود دو پا که انقدر سنگشو به سینه میزنی برام بخوره!

تو بهت بودم که سپیده با صدای بلندی گفت:
-بیاریدش!

بعد از چند دقیقه نیلا رو کت و بال بسته وارد اتاق کردن و روی تخت خوابوندنش

دست و پا میزد که خودشو آزاد کنه اما سپیده با لبخندی شهوت انگیز طرفش رفت.

سینه هاشو بهش مالید و با شهوت زیاد گفت:
-اوممم ، اگه بدونی این کوچولو چقدر داغه احسان! نمیخوای بیای امتحانش کنی؟!

با زانو پایین تنه‌ی نیلا رو میمالید و این صحنه ها باعث میشد اختیار خودمو از دست بدم

دوتا از سکسی ترین زنایی که تو عمرم دیدم یک جا روی یه تخت بودن و منتظر بودن که من بکنمشون!

بی طاقت سمتشون رفتم و لباسامو از تنم خارج کردم
سپیده هم دستای نیلا رو باز کرد و شروع به لب گرفتن کردن

با دیدن این صحنه دیگه نتونستم طاقب بیارم و باسن سپیده رو...
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0
https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0

احسان بهرامی #کارگردان معروفی که به #اجبار با دختر همکار پدرش ازدواج میکنه اما حسی به اون نداره
بعد از مدتی زندگی با سپیده دلش رو به نیلا دختر کوچولوی #خدمتکار خونش میبازه اما سپیده برای این که قبول کنه نیلا رو به عنوان همسر دوم احسان بپذیره شرط عجیبی میذاره.. 🔞


- یا باهام میای امارات یا هرشب که اونجام باهات ویدیو کال میکنم لخت میشی با خودت ور میری تا من ارضا شم.

چشم گرد کرد و تلفن را وحشت زده پایین آورد.
حاج بابایش داشت اخبار نگاه می‌کرد و نقره خانم در آشپزخانه بود.
آب دهانش را قورت داد و با لکنت گفت:

- اُ... استاد... من... من نمی‌تونم این کلاس ها رو شرکت کنم.

صدای خسته‌ی یزداد در گوشی پیچید:

- دلی؟ حوصله ندارم الان وایسم نازتو بکشم. فردا صبح ساعت هشت پرواز دارم امارات. یه جلسه مهم از طرف شرکته با یه کشور عربی می‌خوایم قرارداد ببندیم. نمیدونم کی برمیگردم و میخوام تو رو با خودم ببرم.

رنگ دلهره با دیوار پشت سرش فرقی نداشت.
حاج بابا توجهش جلبش شد.
عینکش را درآورد و با دقت نگاهش کرد.

- خوبی بابا؟

از استرس به سرفه افتاد.
یزداد عصبی غرید:

- جمع کن خودتو دلهره! چه مرگته؟

لب گزید و ترسیده از عصبانیت یزداد، سریع به خودش مسلط شد.
با لبخند لرزانی گفت:

- خوبم بابا جان...

حاج بابا مشکوک پرسید:

- کیه زنگ زده؟

دلهره به نفس نفس افتاده بود.
یزداد با تشر گفت:

- خنگ بازی درنیار! مثل آدم بگو استاد حکیمی پشت خطه!

حرف یزداد را که تکرار کرد، گل از گل حاج بابایش شکفت.
با ذوق گفت:

- سلام برسون بابا... بگو تشریف بیارید خونه در خدمت باشیم جناب حکیمی. خیلی وقته منور نکردید خونه ما رو...

دلهره مات به حاج بابایش نگاه کرد.
و یزداد دوباره تشر زد.

- دلهره مثل آدم رفتار کن وگرنه خدا شاهده پامیشم نصف شبی میام دم در خونتون خرکش می‌برمت. گیج بازیا چیه درمیاری؟

به خودش آمد و تصنعی یزداد تعارف زد:

- استاد... حاج بابا میگن تشریف بیارید.

یزداد جدی گفت:

- بزن رو اسپیکر!

نفس دلهره یک لحظه از استرس قطع شد.
بلند گفت:

- چی؟

یزداد سعی کرد به خودش مسلط باشد.
شمرده شمرده تکرار کرد:

- میگم بزن رو اسپیکر!

با دست لرزان کاری که گفت را انجام داد.
حاج بابا سریع پیشدستی کرد:

- سلام جناب حکیمی... میگم تشریف بیارید اینورا خوشحال میشیم.

- احوال شریف حاج آقای پناهی؟ ممنون از تعارفتون. ولی راستش من فردا باید برم شیراز برای یه سمینار‌. بعد از اونم کلاس های ده روزه فوق برنامه‌اس قراره اجرا شه، انشالله بعدش مزاحمتون میشم.

دلهره با چشم گرد شده به تلفن خیره شد.
واقعا این مرد شیطان را درس میداد!

حاج بابایش با کنجکاوی گفت:

- به سلامتی... چی هست کلاسا؟

- والا در اصل برای همین به دلهره جان زنگ زدم. میخواستم اگه امکانش باشه توی این دوره شرکت کنه، برای کنکورش فوق العادس!

دلهره لب گزید.
برای کنکورش فوق العاده بود یا زیر شکم یزداد حکیمی؟
حاج بابایش وسوسه شده گفت:

- مطمئنه این سفر جناب حکیمی؟

یزداد با اطمینان گفت:

- خیالتون راحت باشه. سرپرست این سفر خودم هستم!

و حاج بابای بیخبر از همه جا با لبخند گفت:

- خب اگه شما هستید که عالیه... خیالم تخته. اگه زحمتی نیست کارهای دلهره هم کنید این ده روز تحت سرپرستی خودتون بیاد شیراز!

طفلک نمی‌دانست این سرپرستی مختص تخت خوابش هم بود! و قرار بود دخترک به اصطلاح چشم و گوش بسته‌اش را به سفر خارجه ببرد و در بهترین هتل هفت ستاره‌ی عربی، هرشب ترتیبش را به بهانه‌ی کنکور بدهد!

یزداد پیروز گفت:

- چشم خیالتون راحت باشه. من اوکی میکنم. فقط دلهره جان وسایلش رو آماده کنه، ساعت دو صبح پروازه من یک ساعت دیگه میام دنبالش.

دوباره چشم دلهره گرد شد.
حاج بابا اشاره زد خودش با یزداد هماهنگ شود.
و دلهره بهت زده تلفن را به گوشش چسباند و سریع در اتاق چپید.
بهت زده گفت:

- یزداد؟ واقعا؟

- چی واقعا؟ ببین تو مثکه یزداد حکیمی رو دست کم گرفتی بچه! من یه گردان آدمو سر انگشتم میچرخونم! حاج بابای تو که آب خوردنه.

دلهره با استرس پوست لبش را کند و گفت:

- مگه نگفتی صبح ساعت هشت پروازه؟ پس چرا به باباحاجی گفتی یه ساعت دیگه میای؟

و صدای خبیث یزداد که در گوشی پیچید:

- میخوام بیام الان ببرمت آپارتمانم، یه راند تو ایران بکنمت، یه راند هم تا رسیدیم امارات!


https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8
https://t.me/+depx_pliikw0ZGI8


#گی
#عاشقانه
😍😍🥰
پرستار برادر فلجه دوست پسر مرحومش میشه تا ازش مواظبت کنه، فکر می کنه تموم دم و دستگاه پسره خوابیده ولی نمی دونه شیر بین پاهای امیرعلی هر لحظه آماده است تا سوراخ تنگش رو پاره کنه😁  ❌
🔞🔞🔞🔞🔞
https://t.me/+1vc7z-OP3EEzMDM0

لیسی به گردن اش زد و دستش رو روی نیپل های برجسته اش کشید.

_با خودت گفتی این که فلجه، دم و دستگاش کار نمی کنه، نمی تونه بلایی سر من بیاره، پس بذار جلوش راحت باشم،
بذار دلبری بکنم تا اذیت بشه.
فکر کردی نمی تونم کاری باهات بکنم آره؟!


دستش رو آروم از سینه اش تا سوراخ تنگش کشید. حبس شدن نفس ماهان رو به وضوح زیر قفسه ی سینه اش حس کرد.

_بهت نگفته بودن دچار فلج موقت شدم و قراره به روز کامل سر پا بشم هان؟!

انگشتش رو دورانی دور سوراخش تاب داد و صدای ناله ی تحریک شده اش رو زیر گوشش شنید.

_فکر نمی کردی یه روز تاوان اون شیطنت ها، رقصیدن ها و لخت شدن هات رو میدی؟!
فکر نمی کردی یه روز بیوفتی زیر دست و پای من فلج و آه و ناله کنی!

انگشتش رو تا انتها داخل کرد.

_امروز انقدر می کنمت تا بفهمی شیطنت کردن جلوی یه آدم به اصطلاح فلج چه تاوانی داره.
می خوام ابن سوراخ تنگ و بکر رو انقدر گشاد کنم که تا یه هفته نتونی راه بری!

https://t.me/+1vc7z-OP3EEzMDM0


_باسنت میخواره؟

با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!

یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..

من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...

دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..

اروم سینه‌ام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟

یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و ناله‌ات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو

چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا توله‌ای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم

https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk

سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞

_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونه‌ی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چاره‌ا‌ی نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشه‌ی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینه‌ی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال


من و دل بریدن از تو؟
چہ محال خنده داری...


Even if I'm not with you
I think of you..!


پیـشتم نباشم ، پـیشتہ حواسم..!


کاش می شد
صدای نفس هایت را
در آغوش گرفت...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


Kendini Mutlu Etmeyi İhmal
Etme Ve Her Zaman Gülümse.
Çünkü Hiç Bir Şey Senin
Mtluluğundan Daha Önemli Değil
"G Ü N A Y D I N" 🌸💗

از خوشحال کردنِ خودت غافل
نشو. و همیشه لبخند بزن 😇
چونکه هیچ چیزی مهم تر از
خوشحال بودنِ تو نیست 🙂❤️
"صبح بخیر" ☀️🌷


تُ آخـیـش مـنـی😍❤️
«پـروفـایـل»




#ZN


#نیازمندیها

🤍


از اینا براتون آرزو میکنم


رفتی خب بگو به چی رسیدی ..




عشقم مرسی که وارد زندگیم شدی...
و با بودنت بهترین حس دنیارو بهم دادی مرسی که همیشه هوامو داری...
و با مهربونیت معنی عشق رو بهم میفهمونی
هرچی از خوبیای تو بگم کم گفتم، چون تو واسم هم عشق بودی هم رفیق...🤍🖇
تو تنها کسی هستی که...
باهاش ازته دل میخندم، تو تنها کسی هستی که حتی بد اخلاقیمو دوست داره (:
تو تنها کسی هستی که هیچوقت ازت خسته نمیشم، تو تنها کسی هستی که همیشه بهترینارو واست خواستم حتی بیشتر از خودم...
تو تنها کسی هستی که تو هر شرایط هستی کنارم بودی و حمایتم کردی⛓
تو اولین و آخرین عشق زندگی من بودی و هستی همه‌ی اولین هارو با تو تجربه کردم و قول میدم آخرین هارو هم با تو تجربه کنم
بمونی برام آرامشم...🫀💌🔒•


.


Bᴇ ʏᴏᴜ I ᴡɪsʜ I ʜᴀᴅ sᴏᴍᴇᴏɴᴇ ᴇʟsᴇ Cᴀɴ ʏᴏᴜ


تو باشی
من آرزوی دیڪَہ ای داشتہ باشم؟
مڪَہ میشہ؟


I нανє нєα∂αcнє Tσ ℓσνє уσυ..!

سرم درد میڪنہ ، برای
دوست داشتن تو..!

Показано 20 последних публикаций.