اُشو/محسن‌خاتمی سانسورنشده/Osho/اُشو/آلن‌جان‌میلر/آبراهام‌هیکس/تیل‌سوآنTeal Swan


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Telegram


@swamiprem

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Telegram
Статистика
Фильтр публикаций


*سه یار غیر هم دبستانی!*


همه صندلی‌ها پر شده بودند. اصرار داشت که سوار شود. راننده که عمامه‌ای به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش را نشان داد و گفت: بیا بالا بنشین ور دست خودم. مقصد نهائی خواف است! هنوز به شریف‌آباد نرسیده بودند که راننده می‌پرسد: خُب جوان برای چه می‌خواهی به خواف بروی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟ کار واجبی داری که اینهمه اصرار داشتی سوار شوی؟ و جوانک می‌گوید نه! راننده بیشتر متعجب می‌شود و می‌پرسد: پس می‌خواهی بروی خواف چه کار کنی؟ آنجا که چیزی برای دیدن ندارد. وسط کویر است! و جوانک می‌گوید: هیچ! می‌خواهم بروم آنجا را ببینم! فقط همین!
راننده جلوی یک قهوه‌خانه متوقف می‌شود تا گلويی تازه کنند. دست جوان را هم می‌گیرد. چای اول را که سر می‌کشند، جوان شعری را زمزمه می‌کند! گوش‌های راننده تیز می‌شود. شعر زبان حال راننده و مسافران است و این جاده‌های خراب و خاکی!! با این مضمون که چرا با این‌همه ثروت باید جاده‌های ما این‌چنین باشد و وضع مردمان‌مان این‌گونه؟
راننده تعجب می‌کند. آن‌چه این جوان می‌خواند، نه شعر است و نه محاوره معمولی. در عین اینکه قافیه ندارد ولی فکر می‌کنی شعر است! سر و ته دارد و گوش‌نواز است!! می‌پرسد این‌ها را کجا خواندی؟ و جوان می‌گوید: از جایی نخواندم؛ خودم سروده‌ام!! یعنی این‌ها شعر بود؟ و جوان جواب می‌دهد بله به این‌ها می گویند شعرنو! قشنگ است! نشنیده بودم. راننده خیلی از جوانک خوشش می‌آید.
وقتی به خواف رسیدند راننده پرسید: خب ببینم! در خواف کجا می‌خواهی بمانی؟ اینجا مسافرخانه‌ای چیزی ندارد. جوانک می‌گوید: نمی‌دانم. بالاخره یک جائی پیدا می‌شود. خدا بزرگ است. راننده می‌گوید: باید بیایی خانه خودمان. بد نمی‌گذرد.
به منزل راننده می‌روند. همین‌طور که دارند حرف می‌زنند، از خستگی به خواب فرو می‌روند. زمانی بیدار می‌شوند که اهل خانه دارند سور و سات شام را آماده می‌کنند. بعد از شام راننده اشاره‌ای به پستوی خانه کرده و با سر اشاره‌ای به بچه‌ها می‌کنند. به درون پستو می‌روند و اندکی بعد با یک بسته دراز، پیچیده در یک پارچه قلم‌کاری شده باز می‌گردند. بسته را جلوی راننده می‌گذارند. راننده به آرامی و با احترام بسته را باز می‌کند. حالا نوبت جوان است که متعجب شود. داخل بسته یک دو تار است. راننده دست چپش را سوی کوک دو تار می‌برد و با ناخن‌های دست راست بر سیم‌ها زخمه‌ای چند می‌زند. پس از چند بار بالاخره مطمئن می‌شود که ساز کوک است؛ می‌نوازد و سپس می‌خواند:

نوائی، نوائی، نوائی، نوائی
همه با وفایند، تو گل بی‌وفایی
الهی برافتد نشان جدایی

تازه اینجاست که جوان از بهت بیرون می‌آید و بی‌اختیار دست می‌اندازد به گردن راننده و او را بوسه باران می‌کند! آن راننده عثمان محمدپرست- نوازنده بزرگ خراسان- است و آن جوان هم مجتبی کاشانی شاعر و مدرسه ساز بزرگ سال‌های بعد!
در همان خواف بود که پیوند میان عثمان و مجتبی شکل گرفت. این دو یار و در کنار یار دیگرشان، پدر عکاسی نوین و سلطان عکاسی طبیعت ایران، زنده‌یاد نیکول فریدنی، بنیادی را بنا نهادند که بعدها به جامعه یاوری فرهنگی معروف گشت و کارش ابتدا دادن خدمات درمانی و بعدها مدرسه‌سازی برای مناطق بسیار محروم جنوب خراسان بود.
این تشکل در زمان حیات کاشانی بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخت، ولی با مرگ مجتبی به پایان نرسید و تاکنون ۹۰۰ مدرسه ساخته است. در قسمتی از وصیت‌نامه کاشانی آمده: «من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آن‌ها سروده‌ام».

شعر و شعور مجتبی کاشانی و دو تار عثمان در کنار تصاویر نیکول در معرفی فقر و مسکنت در روستاهای جنوب خراسان و اثرات مثبت مدرسه‌سازی،
توانست جامعه یاوری فرهنگی را به کمال برساند.

مجتبی کاشانی شیعه
عثمان محمد پرست سنی
و نیکول فریدنی ارمنی بود

درس برای ما:

۱- عثمان هیچگاه برای نواختن موسیقی پول نگرفت و اگر پولی گرفت صرف کار خیر و مدرسه‌سازی کرد. ما کدام توانمندی‌مان را وقف بسط نیکویی و خلق زیبایی و نشر دانایی می‌کنیم؟

۲- در نگاه اول همه ما فکر می‌کنیم این دیدار (مجتبی و عثمان) یک اتفاق تصادفی بوده است. اما در این جهان هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! اگر اندیشه خیری در وجود ما باشد دیر یا زود درها گشوده می شود.

۳- این سه یار غیر هم دبستانی، شاگرد سه مکتب مختلف بوده‌اند. اما هم جهان را مطلوب‌تر کرده‌اند و هم جان‌شان متعالی‌تر شد.

دکتر محمد رفیع جلالی
🌺🍀🌺


“Truth serves as the foundation of courage.”
حقیقت پایه و اساس شهامت است.
Jordan B. Peterson


تعلیمات دینی را هم اون حاجی مملی وارد درس های آموزشی کشور کرد. از همونجا هم گزیده شد و مجبور به فرار شد با خفت و خواری 👇👇👇😡😡😡🔥🔥😀
ِتوی کلاس دینی
وقتی فقط ۱۱ سالم بود...
معلم گفت‌‌:
نباید "مشروب" بخوری!
من اصلا نمیدونستم مشروب چیه!!!
معلم دینی یادم داد!!!


گفت نباید با "دخترا" بازی کنی!
نباید به بدنشون "نگاه" کنی!
من اصلا توی بازی با دخترا ، متوجه بدنشون نبودم!
معلم دینی یادم داد!!!


معلممون گفت...
نباید بدون عقد شرعی "هـمـبـسـتر" بشی!
من از حرفهاش چیزی نفهمیدم!
اصلا نمیدونستم راجع به چی حرف میزنه!
معلم دینی یادم داد!!!


گفت:
اگه خواهر داری ، نذار بدون روسری بره جلو "نامحرم"!
من نمیخواستم به خواهرم "زور" بگم!
معلم دینی یادم داد!!!


معلم دینی میگفت:
زنها "نصف" مردها ارث میبرن!
من نمی خواستم به زنها جور دیگه نگاه کنم!
نمی خواستم "حقشون" رو بخورم!
معلم دینی یادم داد!!!


سرکلاس دینی ، همیشه حرف از "دوری" از زنها و حرف "بهشت و حوری و شهوت" بود!
ما جدا افتادیم از "جنس مخالف" ولی همیشه راجع بهشون با ما حرف زدند!
همیشه تکرار کردند!!!


«یه جور عقده شد»...!
تکرار ، تکرار ، تکرار و...!!!
ذهن هایی که فقط پر شده بود از "شهوت" ، بدونِ هیچ خاطره ای!


ما گرفتار افکاری همیشگی بودیم!
بدونِ هیچ راهی برای شناخت!
ما از جنس مخالف "جدا" بودیم!


برای همینه که حتی الان هم رفتار با جنس مخالف را بلد نیستیم!
برای همینه که تا یک زن می بینیم ذهن مون و رفتارمون جوریه که خودتان خوب میدانید!


معلم دینی از جنس مخالف برای ما
ذهنیتی "انسانی" نساخت...
ذهنیتی "ابزاری" ساخت!!!

یک روز گفت از روی آیات قرآن بخوان...
خواندم... ولی نفهمیدم!!!
او وادارم کرد کاری انجام بدهم که نمیفهمم!


من نمی فهمیدم معنی کلمه ها را...
فقط میخواندم... و بعد گفت حفظ کن!!!!

حفظ کردم ، همان چیزی که نمی فهمیدم را...!


و بعد در جشن ۲۲ بهمن و دهه فجر
همان آیات را همخوانی کردیم و به ما جایزه دادند!
به خاطر چیزی که نفهمیده بودیم...
ولی حفظ کرده بودیم!!!!!


معلم دینی به ما یاد داد...
هر چیزی در اطرافمان که خوب است ، «نعمت خداست»!
و هر چیزی که بد است ، «حکمت خدا»!
ما هم این وسط یک مشت علافیم که کاری از دستمان ساخته نیست...!!!


معلم دینی بود که یاد داد قبل از انجام هر کار بگو «بسم الله الرحمن الرحیم»!
ولی یاد نداد قبلش باید "فکر" کنیم!


معلم دینی بود که یاد داد "تقیه" کنیم !
یعنی میزان "تقوای" شما بسته به "شرایط" تعیین میشود!
یعنی اگه صلاح بود که "دروغ" بگویید ، اشکالی ندارد!
یا اگر صلاح بود یک نفر را "بفروشید" ، اشکال ندارد!
یا اگر صلاح بود "منت کشی" کنید ، اشکال ندارد!


معلم دینی بود که سر صف نماز "تهدید" کرد اگر کسی که "خندیده" را "معرفی" نکنیم ، از همه نمره انضباط "کم" میکند!

همانجا بود که معنی "آدم فروشی" را فهمیدیم!


معلم دینی بود که گفت...
هر کس"راهپیمایی" بیاید ، ۲ نمره به نمره امتحانش "کمک" میکنیم!
همانجا معنی "دستمال به دستی" و "پاچه خواری" را فهمیدیم!


حالا از ما چه مانده!!!؟؟؟
آدمهایی هستیم که همه چیز و همه اطرافیان خود را "میفروشیم" و "ریا" میکنیم و نامش را میگذاریم: "تقیه"...!!!


جلوی رئیسمان مطیع محض هستیم ، تا به پول و قدرت و احترام برسیم!

برای رسیدن به یک "زن" از غرور ، شرف ، و همه چیزمان میگذریم!
همه "ترفندها" را به کار میگیریم...!
اما پس از رسیدن به خواسته مان ، مثل یک "ابزار" کنار میگذاریمش!
نمی فهمیم که او هم یک " انــســـان" است مثل خود ما...!!!


مـــا پـســران ایــرانـیـــم...
مـَـــردان ایـــرانـیــــم...
دوست داشتیم "خـــوب" باشیم ولــــی
"مـُـعـلــّــم دیــنـــی" داشــتـیـــم..!!!


من دوست دارم برگردم به "۱۱سالگی"...!
وقتی معلم دینی را دیدم " ترک تحصیل" کنم ، چون ترک تحصیل بهتر از ترک "انـســانـیـّـت" است...!!!


کاش معلم انسانیت داشتیم و معلم دینی نداشتیم...!!!
کاش.......‼️


کمک


Репост из: روانشناسى كودك
این پست برای تمام کسانیه که به مدت طولانی در معرض اخبار بد قرار گرفتن

اگر انسان به مدت طولانی در معرض خبر بد باشه چی میشه:

یک:دچار سندرم خبر بد خواهید شد. علائمش: احساس خستگی. خشم. سطح انرژی پایین. خواب آلودگی.قدرت کار کردن رو از دست میدین. بی دلیل گریه میکنید

دو_درآمد،کسبو کار،ورزش و خلاصه تموم علایقتون یهو براتون بی معنی میشه. پرخاشگر میشید. کنترلی رو رفتارتون ندارید. به آدما بی احترامی میکنید ولی بعدش خیلی پشیمون میشید

_بیشتر کربوهیدرات مصرف میکنید. رفلاکس معده خواهید گرفت و سطح کورتیزول هم افزایش پیدا میکنه

_خب چیکار کنیم؟ به جای فکر کردن به ادامه ی ماه و سال و استرس داشتن فقط و فقط به فعالیت امروزتون فکر کنید.احساسات منفی تون رو انکار نکنید. بپذیریدش و به خودتون اجازه ی ناراحت شدن و گریه کردن بدین. ولی بعدش باید با خودتون مهربون باشید

اگر فکر میکنید نشانه های این سندرم رو دارید از هرچیزی که از کنترل شما خارجه و داغونتون میکنه فاصله بگیرید.

سبزیجات بیشتر بخورید. مدیتیشن و یوگا کنید. نفس های عمیق بکشید و برای کل مردم جهان دعای مثبت بکنید


#هیچ_اتفاقی_الکی_نیست
#فضای_خطرناک_برای_نفس‌های‌_گنده


#رشوه_گوجه‌_سبز_قدرت
#احمق_را_احمق_می‌خوانم
#حقیقت_تلخ_است
#ایرانیان_پرتوقع


#گمراهی‌مسلمانان_در_رابطه‌جنسی
#رابطه‌_شهوت_نه‌_دوستی‌‌_واقعی
#وسواس_رابطه‌_جنسی
#ریشه_احساس‌گناه
#طبیعت_زن


#بیدار_چه_کسی_است؟
#ویژگی_آدم_بیدار
#اشراق_محسن‌خاتمی
#در_حال_تکامل_هستیم
#نقطه_شروع_بیداری
#توهم_سکس_با_خدا
#مدعیان_را_می‌کوبم


#قتل‌های_ناموسی
#هویت‌گیری_با_احساسات
#تخلیه‌سازی_ناخوداآگاه
#بحث_پینگ‌پنگی
#بیشعوری_را_ثابت‌_کردی
#خداوکیلی_را_تعریف_کن
#فاز_خودنمایی_هستی
#به_حیوان‌_درونت_زنجیر_انداخته‌ای
#احمق_فحش_نیست


Репост из: کانال محمد مهدوی‌فر
🔵خاطره‌ای بسیار زیبا از محمد نوری‌زاد (نخست‌وزیر دولت موقت)

محمد نوری‌زاد از پنج سال پیش تاکنون در زندان اوین محبوس است.

🔵دخترم پروا برای تو می‌نویسم!

ما معمولا یک گل گلایویل را که گل‌های شکفته‌اش پژمرده، و هنوز غنچه‌هایی بر سر شاخه‌اش دارد؛ دور می‌انداریم.

امتحان کن؛ پس از دو سه روز که به سراغ سطل زباله بروی، می‌بینی گلایلِ پژمرده، غنچه‌هایش را واگشوده!

اغلب از خود می‌پرسیدم این گل، آیا نمی‌داند دور انداخته شده؟
پس چرا زور می‌زند تا بگوید: من هنوز هستم؛ زنده‌ام؛ زیبایم و می‌توانم گل‌های ناشکفته‌ی خود را بشکوفانم؟

پاسخی که برای خود یافتم این بود؛ که گلایل کاری یا توجهی به خواست ما و بیزاری ما یا ناخوشایند ما ندارد

او -گل گلایل- به راهی که «باید» می‌رود. اگرچه در سطل زباله، اگرچه در متن دور انداخته‌شدگی و بیزاریِ دیگرانی که تا تر و تازه و زیبا بود؛ او را می‌پسندیدند و اکنون که گلهای شکفته‌اش پژمرده، بیرونش انداخته‌اند

در زندان، من به گلهای فراوان پژمرده‌ای برخورده و برمی‌خورم که هیچ اعتنا و توجهی به دارایی‌ها و استعدادهای نهفته‌ی خود ندارند
همین که به هر بهانه، دور انداخته شده‌اند؛ آسمان را بر سر خویش آوار می‌بینند

در گوشه‌ای کز می‌کنند و زانو در بغل می‌گیرند و در خود فرو می‌شوند و زندانی درونی و سخت‌تر برای خویش در زندان می‌پرورانند.
حبس درحبس
زندان در زندان

من از روز نخستی که به زندان آمدم؛ کارم شد: بیرون کشیدن این جماعت خودباخته از هزار توی درون ورشکسته‌ی خود

تا توانستم برای هریک خوشنویسی کردم و به یادگار تقدیم‌شان کردم

از بیت‌ها و شعرهایی که می‌گفتند:

زندگی آن سوتر از این دیوارها همچنان جاری‌ست

مثلا بر دیوار دراز بند ۶ دو تابلوی بسیار بزرگ و خوشرنگ و هنری خوشنویسی کردم. بر یکی نوشتم:
با هر سختی آسانی است
و بر دیگری نوشتم:
آینده، با همه قشنگی‌هایش چشم به راه شماست

این هنوز بس نبود
پس، از پوسته‌ی آراستگی و وجاهت و اطوکشیدگی بیرون زدم و پیرانگی و پیرانه‌سری آغاز کردم

به حیاط بند که پا می‌نهادم چون دیوانگان فریاد برمی‌آوردم:

درود درود درود

در چند باری که به زندانیانِ پراکنده و پرشمار و در خودفروشده، درود گفتم؛ پاسخی تک‌و‌توک دریافت کردم

درخت پایداریم میوه داد
اکنون که داد میزنم درود، حیاط بند به لرزه در می‌آید و یکصدا پاسخم میدهند: درود

پای از «درود» فراتر نهادم و پای پدر و مادر و سرزمین مادری و آینده و پیروزی و آرزوهای چشم به راه را به میان کشاندم
با فریادهای من، همه‌ی پژمردگان به وجد می‌آمدند و سراپا درود می‌شدند. سپس رفتم سراغِ
«دوست دارم»

من فریاد میزدم: من مادرمو….
زندانیان بلند پاسخ میدادند: دوست دارم

من داد میزدم من آزادی رو
آنان پاسخ میدادند: دوست دارم

و سپس سراغ خودشان، خود دور انداخته‌ی خودشان میرفتم و داد میزدم:

من خودمو، آنان بلند پاسخ میدادند: دوست دارم

و این شاید نخستین باری بود که آنان دوست داشتن خودشان را فریاد می‌کشیدند

بارها می‌شد و اکنون نیز میشود که جوانی، پیری پیش می‌آید و سر بر شانه‌ام می‌گذارد و هق‌هق‌کنان در گوشم میگوید:

داشتم می‌مردم؛ تو با این فریادها زنده‌ام کردی!

یک روز، شاید سه چهار ماه پیش، پس از آنکه زندانیان پرشمار بند را در حیاط به شور درآوردم؛ در میان زندانیانِ به وجد آمده، گشتم‌وگشتم و یکی را که لاغر و سیاه چرده و درب‌وداغون وتنها بود؛ پیدا کردم

رفتم و دست بر دوش او گذاردم و به او گفتم:
با هم قدم بزنیم؟
او، با لهجه‌ای با من صحبت کرد که گمان بردم بلوچ است
ذوق زده پرسیدم: بلوچی؟
گفت: نه، بنگلادشی هستم.
دستی که من بر دوش او گذارده بودم.
شاید تنهاترین دست دوستی‌ای بود که او در درازای عمر ۵۷ هشت، ساله‌اش می‌چشید

با همان لهجه بنگلادشی‌اش و باشرمی که از دل آن دوستی تازه پیدا شده برمی‌جوشید؛ به من گفت:

تو، الان داد زدی: من پدرو مادرمو، ما گفتیم: دوست داریم. تو داد زدی من سرزمینمو، ما جواب دادیم دوست داریم. سپس پرسید:
به من بگو، من کجا دنبال پدر و مادرم بگردم
دنبال وطنم بگردم؟
من اینجا افتاده‌ام هیچکس خبر ندارد من مرده‌ام زنده‌ام؟
افتاده‌ام به چاله‌ای که نمی‌توانم از آن بیرون بیایم

در پاسخ به او، چه می‌توانستم گفت؟ این خود زندان بود که باید برای همچو اویی راه میگشود

دل به دریا زدم و به او گفتم:
پدرومادرت من
سرزمینت من
دوستت، برادرت من

من که نمرده‌ام
و بردمش سراغ دوستی که نابغه آشنایی با قوانین قضایی‌ست و مرد دلمرده‌ی بنگلادشی را سپردم به او و از دوست نابغه‌ام خواستم: راهی برای او پیدا کند

خلاصه کنم. امروزها، دوست بنگلادشی ما میتواند به طریقی با خانواده‌اش صحبت کند و کسانی از کیشان او وسفارت، پیگیر گرفتاری اویند

🔵محمد مهدوی‌فر:

من انسانهای شریف در زندگیم زیاد دیده‌ام ولی شریف‌تر از نوری‌زاد نه دیده‌ام و نه هرگز شنیده‌ام

https://t.me/mahdavifar2021/86966


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔵 در این ویدئو ببینید که چطور مافیای فساد در ج ا از هر راهی سودجویی می کند.

در ایام عید هم صحن حرم شاهچراغ پر نمی شود اما کسانی با فشار و  زور دنبال خرید منازل مردم هستند برای توسعه حرم.
اعتراف هم می کنند که درسته الان نیازی به توسعه حرم نداریم ولی برای ظهور امام زمان توسعه حرم نیاز است ولی هدف اصلی اینها منفعت و سود شخصی از طریق ساخت مغازه ،پاساژ و فروش قبر است.

#لعنت بر خامنه ای


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔵 ببینید چه بلایی برسر اقتصاد ما آوردن.


🔵 تعداد افراد سیگاری در جهان ترندش نزولیه ولی در ایران و کشورهای در حال توسعه این نرخ کماکان صعودی است.
توی شرکتمون متاسفانه تعداد زیادی از همکاران سیگار می‌کشند و نتونستم کمکی برای کمتر شدنش بکنم و‌ هر بار که نیروی جدیدی می‌بینم که داره رو تراس سیگار میکشه غمگین میشم.


_Reza Khanaki_


آموزش نفاق و دروغگویی توسط مدارس
👇👇👇
.
🔵 دکانی به نام ‎
#مدرسه دولتی!
دریافت پول شارژ برای نظافت کلاس از والدین...
دریافت هزینه «اجباری» از دانش آموزان بابت مجله رشد...

در کلاس 50 نفره درس بخوانید و آموزش بی‌کیفیت تحویل بگیرید؛ ولی هر وقت ما گفتیم پول بدهید!...

توصیه یک مدرسه دولتی به دانش آموزانش: به بازرس آموزش و پرورش نگویید که به شما جزوه کمک درسی دادیم!

پدر یکی از این دانش آموزان در گفت و گو با رکنا می گوید: اولین روزهای شروع سال تحصیلی، مدرسه 200 هزار تومان پول از ما گرفت تا مجله رشد و پیک آدینه به بچه ها بدهند.

این در حالی است که ارائه جزوات آموزشی و دریافت هزینه بابت آنها، خلاف قانون است. به هر حال ما پول را پرداخت کردیم و چند وقت بعد، طی یک جلسه با والدین، مسئولان مدرسه از ما درخواست کردند تا این مجلات رشد و پیک های آدینه را تحویل دهیم و به بچه هایمان هم تاکید کنیم که اگر بازرس به مدرسه آمد و سوال پرسید که آیا چنین جزواتی دارند یا خیر، بگویند نداریم!


آزاده مختاری - خبرنگار


مونالیزا: دو هفته است که بی‌حجابی را ترک کرده‌ام. اکنون پاکِ پاکم. از زحمات برادران متخصص کلینیک ترک بی‌حجابی متشکرم!
این مرتیکه داوینچی ، آبرو برای من نگذاشت. اگر کلینیک ترک بی‌حجابی و برادران متدین مکتبی، نبودند ! من هنوز اسیر این کافر همه‌جنس‌باز بودم ، چقدر جوان‌های مردم با لبخند (ژل‌زده) ژوکوندی من ، به گناه
افتادند، خدا عالمه !!! بحمدالله آیت‌الله خوش سیما مصباح ، یک گل نم‌آب توبه به من
پاشیدن ، هدایت شدم .
التماس دعا امضا؛
مونالیزا


کپی از فیسبوق


کپی از فیسبوق


کپی از فیسبوق

خلاصه مقاله
"Amor Fati, Three Stages of Life, & More" نوشته‌ی Sahil Bloom

سؤال: محبوب بودن یا دوست داشته شدن؟

در ۳۰ سال اول زندگی، نویسنده تلاش می‌کرد محبوب باشد، اما متوجه شد هزینه‌ی این امر بالاست؛ زیرا مرزهای مشخصی نداشت و به همه چیز بله می‌گفت. هدف باید دوست داشته شدن باشد، نه صرفاً محبوب بودن. این امر نیازمند گفتن "نه"، تعیین مرزها و انجام مکالمات دشوار است.

نقل قول: دیدگاه وسیع‌تر

«آدم هیچ‌وقت متوجه نمی‌شود چه کارهایی انجام شده، بلکه فقط به کارهایی که باقی مانده نگاه می‌کند.» - ماری کوری

ذهن بلندپرواز ممکن است پیشرفت در لحظه را نبیند. گاهی باید نگاه کلی‌تری داشت.
چارچوب فکری: Amor Fati

به معنای "عشق به سرنوشت" است؛ پذیرش تمام وقایع زندگی، چه خوب و چه بد. این مفهوم از فلسفه رواقی (Stoicism) سرچشمه می‌گیرد و بر پذیرش واقعیت‌های غیرقابل کنترل تأکید دارد. فردریش نیچه نیز بر این باور بود که پذیرش بی‌قید و شرط واقعیت، کلید عظمت شخصی است.

این مفهوم اهمیت زیادی دارد، زیرا زندگی غیرقابل پیش‌بینی است و عشق به سرنوشت به ما یادآوری می‌کند که سازگاری از برنامه‌ریزی مهم‌تر است.
داستان: بی‌فایده بودن شکایت

در داستانی کوتاه، یک خردمند محلی به مردم روستایی که دائماً از مشکلات خود شکایت می‌کردند، گفت: «نمی‌توان به یک جوک بارها و بارها خندید. پس چرا از یک مشکل بارها شکایت می‌کنید؟» نتیجه‌گیری این بود که به جای شکایت، باید عمل کرد یا در صورت عدم امکان، انرژی خود را هدر نداد.

ایده: سه مرحله زندگی حرفه‌ای
مراحل حرفه‌ای از سه بخش تشکیل می‌شود:
تغذیه شدن: دریافت فرصت‌ها از دیگران.
تغذیه خود: ایجاد فرصت‌ها برای خود.
تغذیه دیگران: ایجاد فرصت‌ها برای دیگران.

این مدل نه تنها در کار، بلکه در زندگی شخصی نیز کاربرد دارد: یادگیری بازی، تسلط بر بازی، و آموزش بازی به دیگران.


🔰👆👆👆🔰 #اطلاع‌رسانی

#بازماندگان_مرشدان ضد تعالیم آنان رفتار می‌کنند.
حرف این احمق‌ها را #باور_نکنید.

#واتیکان_ضد_مسیح‌ست
#سانسور_می‌کنند
#ذهن_پلید_ایرادگیرست
#جیب‌هایشان_را_پر_می‌کنند

❤️کانال‌های #محسن_خاتمی❤️
✅ ۱. ترجمه‌های سانسور‌نشده از اُشو/اخبار مهم روز ایران و جهان:
https://t.me/oshofarsi
✅ ۲. ترجمه‌ها فقط از اُشو:
https://t.me/osho4iran
✅ ۳. صحبت‌های صمیمانه:
https://t.me/words_Mohsen_Khatami
✅ ۴. موسیقی‌های عرفانی و ذکرهای شفابخش:
https://t.me/HearingLoveByMusic
✅ ۵. “قانون جذب” آبراهام هیکس:
https://t.me/vortex_MohsenKhatami
✅ ۶. برگزیده فایل‌های صوتی‌:
https://t.me/selected_words_MohsenKhatami
✅ ۷. حقیقت در برابر دروغ:
https://t.me/TruthExposesLies
✅ ۸. تخصصی ترجمه‌ از تیل‌سوآن:
https://t.me/Teal_Swan1
✅ ۹. اینستاگرام:
@OshoMohsenKhatamiOfficialpage
✅ ۱۰. یوتیوب:
https://www.youtube.com/channel/UC-MnSlfAd6kLVnUYjL-yjLQ
✅ ‍۱۱. فیسبوق!:
https://www.facebook.com/mohsenkhatami
✅ ۱۲. لینک تعالیم اشو:
https://www.facebook.com/search/top?q=%D8%AA%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%85%20%D8%A7%D8%B4%D9%88

Показано 20 последних публикаций.