Репост из: Неизвестно
🔞 من و زن دایی!!! 🔞
ظهر بود و تو خونه تنها بودم که زنگ خونه رو زدن، در رو باز کرم دیدم که زن داییه و خیس عرق شده گفتم چی شده زندایی گفت بریم داخل برات میگم فرزاد جان، سریع آوردمش داخل و براش یه لیوان شربت آوردم، زن دایی بعد از اینکه شربت رو خورد همونجا تو حالتی که تو چشام زل زده بود شروع به در آوردن روسری و مانتوش کرد و... 🔥
برای خواندن ادامه داستان اینجا کلیک کنید 🔞
ظهر بود و تو خونه تنها بودم که زنگ خونه رو زدن، در رو باز کرم دیدم که زن داییه و خیس عرق شده گفتم چی شده زندایی گفت بریم داخل برات میگم فرزاد جان، سریع آوردمش داخل و براش یه لیوان شربت آوردم، زن دایی بعد از اینکه شربت رو خورد همونجا تو حالتی که تو چشام زل زده بود شروع به در آوردن روسری و مانتوش کرد و... 🔥
برای خواندن ادامه داستان اینجا کلیک کنید 🔞