#بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148
#قسمت_شانزدهم
کالس دومی که تموم شد با شبنم رفتیم یه قهوه و شکالت خوردیم و دوباره اومدیم سرکالس..
خوشبختانه کالس آخر بود نمیدونم چرا از وقتی اومدم دانشگاه بی حوصله و کسلم دوست داشتم هرچه زودتر کالس
آخری هم تموم شه من برم خونه..
داشتم با گوشیم ورمیرفتم که در باز شد گویا استاد اومده بود همه به احترامش بلند شده بودن فقط منه بی حوصله
نشسته بودم بهتر بگم چسبیده بودم به صندلی و هیچ میلی نداشتم بلندشم..
با مشتای شبنم که پهلوهامو نشونه گرفته بود و میکوب با اخم گفتم:چیشده وحشی؟؟
نگاش که کردم دیدم رنگش مثل گچ سفید شده و چشماش از حدقه بیرون زده..
با چشم و ابرو به یه چیزی اشاره میکرد..
_چته شب شبو روح دیدی؟؟
باالخره رد نگاهش رو گرفتم منم با دیدن شخصی که به عنوان استاد نشسته بود رو صندلی نزدیک بود پس بیوفتم..تعجب
کرده بودم شدید با زبونی لکنت دار زیر لب گفتم:این اینجا چیکار میکنه؟؟روهان؟؟استادمونه؟؟
مغزم هنگ کرده بود..
شبنم دوباره زد تو پهلوم:ترگل ضایع بازی در نیار منم تعجب کردم ولی در حد تو چشمام زوم نشده رو یارو االن بچه ها فکر
میکنن بینتون یه چیزیه..
شبنم راست میگفت زیادی ضایع بازی درآوردم وقتی به خودم اومدم صدامو صاف کردم و به اطرافم نگاهی انداختم همه
نگاشون بین منو و روهان میچرخید..
بچه ها که دیدن من به حالت طبیعی برگشتم اونام دست از سر کچلم برداشتن..
روهان یه دست کت و شلوار خوش دوخت طوسی رنگ پوشیده بود پیرهن سفید و کروات طوسی کفشای براق مجلسی..
از حق نگذریم بدک نبود سفیدپوست،چشم قهوه ای،ریش و سیبیل و موی بور..
خوشتیپ،خوش هیکل،خب زیادی تعریف کردم پرو میشه همینقدر بسشه..
آقا روهان باالخره به حرف اومد:خب دوستان استاد جدیدتون من هستم روهان تابش..
دفتر بزرگشو باز کرد و رو به بچه ها گفت:یکی یکی معرفی کنید لطفا..
همه خودشونو به نوبت معرفی کردن نوبت به منو و شبنم رسید..
خواستم خودمو معرفی کنم که گفت:رد شد بعدی..
یعنی چی رد شد؟؟یعنی رسما بهم گفتم ازین خوشم نیومد بعدی اسمشو بگهچشم غره ای بهش رفتم اگه حالتو نگرفتم ترگل نیستم پوزخندی زدم و بلند گفتم: رد شد بعدی،ما از استادمون خوشمون
نیومد لطفا استاد بعدی..
بمب خنده ترکید تو کالس روهان اخماشو تو هم کشید...
_خانوم تهرانی دیگه تو کالسم نبینمتون االنم برید بیرون..
خیره تر از این حرفا بودم دست به سینه نشستم و رو بهش خیره شدم:استاد کسی که مشکل داره باید بره من جام
همینجاست..
پاشد اومد سمتم جلوم واستاد با ابروهای بهم گره خورده مشتی به میز زد که یه لحظه تنم لرزید..
_تکرار نمیکنم پاشو..
سعی کردم خونسرد باشم و عکس العملی نشون ندم:شرمنده استاد در بازه میتونید..
پرید وسط حرفم و غرید:حیف که دختری وگرنه..
لبخند کجی زدم:وگرنه از زور بازوتون استفاده میکردین درسته؟؟
_برای شما هم راه حل دارم شکایتتو به مدیر میکنم تا دیگه اینقدر زبون دراز و بی ادب نباشی..
یه تای ابرومو باال دادم شیک و مجلسی با نگام بهش فهموندم هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
_موفق باشید آقای تابش..
پوزخندی بهم زد و رو به بچه ها گفت:خب بچه ها امروز برای آشنایی بود میتونید برید کالس تعطیل..
کالس همهمه شد عین این بچه های دبستانی که از تعطیلی ذوق میکنن..
کولمو انداختم روی شونم خواستم با شبنم برم بیرون که روهان صدام کرد:خانوم تهرانی شما تشریف داشته باشید..
اومدم بگم به چه دلیل پیش تو بمونم که نگاه بدی بهم انداخت و باعث شد میخکوب واستم سرجام..
رو به شبنم گفتم:تو محوطه منتظر باش میام..
لبخندی زد و رفت..
همه رفته بودن و فقط منو روهان تو کالس بودیم..
در رو بست و اومد سمتم در همون حالت به حرف اومد..
_میبینم اینجا هم زبونت اندازه پاته اون زبونتو کوتاه کن وگرنه نمیفهمی چجوری بریدمش
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148
#قسمت_شانزدهم
کالس دومی که تموم شد با شبنم رفتیم یه قهوه و شکالت خوردیم و دوباره اومدیم سرکالس..
خوشبختانه کالس آخر بود نمیدونم چرا از وقتی اومدم دانشگاه بی حوصله و کسلم دوست داشتم هرچه زودتر کالس
آخری هم تموم شه من برم خونه..
داشتم با گوشیم ورمیرفتم که در باز شد گویا استاد اومده بود همه به احترامش بلند شده بودن فقط منه بی حوصله
نشسته بودم بهتر بگم چسبیده بودم به صندلی و هیچ میلی نداشتم بلندشم..
با مشتای شبنم که پهلوهامو نشونه گرفته بود و میکوب با اخم گفتم:چیشده وحشی؟؟
نگاش که کردم دیدم رنگش مثل گچ سفید شده و چشماش از حدقه بیرون زده..
با چشم و ابرو به یه چیزی اشاره میکرد..
_چته شب شبو روح دیدی؟؟
باالخره رد نگاهش رو گرفتم منم با دیدن شخصی که به عنوان استاد نشسته بود رو صندلی نزدیک بود پس بیوفتم..تعجب
کرده بودم شدید با زبونی لکنت دار زیر لب گفتم:این اینجا چیکار میکنه؟؟روهان؟؟استادمونه؟؟
مغزم هنگ کرده بود..
شبنم دوباره زد تو پهلوم:ترگل ضایع بازی در نیار منم تعجب کردم ولی در حد تو چشمام زوم نشده رو یارو االن بچه ها فکر
میکنن بینتون یه چیزیه..
شبنم راست میگفت زیادی ضایع بازی درآوردم وقتی به خودم اومدم صدامو صاف کردم و به اطرافم نگاهی انداختم همه
نگاشون بین منو و روهان میچرخید..
بچه ها که دیدن من به حالت طبیعی برگشتم اونام دست از سر کچلم برداشتن..
روهان یه دست کت و شلوار خوش دوخت طوسی رنگ پوشیده بود پیرهن سفید و کروات طوسی کفشای براق مجلسی..
از حق نگذریم بدک نبود سفیدپوست،چشم قهوه ای،ریش و سیبیل و موی بور..
خوشتیپ،خوش هیکل،خب زیادی تعریف کردم پرو میشه همینقدر بسشه..
آقا روهان باالخره به حرف اومد:خب دوستان استاد جدیدتون من هستم روهان تابش..
دفتر بزرگشو باز کرد و رو به بچه ها گفت:یکی یکی معرفی کنید لطفا..
همه خودشونو به نوبت معرفی کردن نوبت به منو و شبنم رسید..
خواستم خودمو معرفی کنم که گفت:رد شد بعدی..
یعنی چی رد شد؟؟یعنی رسما بهم گفتم ازین خوشم نیومد بعدی اسمشو بگهچشم غره ای بهش رفتم اگه حالتو نگرفتم ترگل نیستم پوزخندی زدم و بلند گفتم: رد شد بعدی،ما از استادمون خوشمون
نیومد لطفا استاد بعدی..
بمب خنده ترکید تو کالس روهان اخماشو تو هم کشید...
_خانوم تهرانی دیگه تو کالسم نبینمتون االنم برید بیرون..
خیره تر از این حرفا بودم دست به سینه نشستم و رو بهش خیره شدم:استاد کسی که مشکل داره باید بره من جام
همینجاست..
پاشد اومد سمتم جلوم واستاد با ابروهای بهم گره خورده مشتی به میز زد که یه لحظه تنم لرزید..
_تکرار نمیکنم پاشو..
سعی کردم خونسرد باشم و عکس العملی نشون ندم:شرمنده استاد در بازه میتونید..
پرید وسط حرفم و غرید:حیف که دختری وگرنه..
لبخند کجی زدم:وگرنه از زور بازوتون استفاده میکردین درسته؟؟
_برای شما هم راه حل دارم شکایتتو به مدیر میکنم تا دیگه اینقدر زبون دراز و بی ادب نباشی..
یه تای ابرومو باال دادم شیک و مجلسی با نگام بهش فهموندم هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
_موفق باشید آقای تابش..
پوزخندی بهم زد و رو به بچه ها گفت:خب بچه ها امروز برای آشنایی بود میتونید برید کالس تعطیل..
کالس همهمه شد عین این بچه های دبستانی که از تعطیلی ذوق میکنن..
کولمو انداختم روی شونم خواستم با شبنم برم بیرون که روهان صدام کرد:خانوم تهرانی شما تشریف داشته باشید..
اومدم بگم به چه دلیل پیش تو بمونم که نگاه بدی بهم انداخت و باعث شد میخکوب واستم سرجام..
رو به شبنم گفتم:تو محوطه منتظر باش میام..
لبخندی زد و رفت..
همه رفته بودن و فقط منو روهان تو کالس بودیم..
در رو بست و اومد سمتم در همون حالت به حرف اومد..
_میبینم اینجا هم زبونت اندازه پاته اون زبونتو کوتاه کن وگرنه نمیفهمی چجوری بریدمش
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand