بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148#قسمت_صد_پنجاه
بدجور ترسيده بودم وقفسه سينم به شدت بالا يايين ميزد..
اشك از جشمم جكيد رو كونه ام و با لكنت كفتم:اى..اين عوضى سعى داشت بهم دست بزنه..
-جى؟؟
حمله ورشد سمت مرده كه سعى داشت از جاش بلند بشه..
يقشو عين شير زخصى كرفت و با خشم داد زدمرتيكه أشغال ججور جرات كردى به خانوم من دست بزنى شارلاتان؟؟ مشتى زد تو صورتش يارو افتاد زمين..
دوباره روهان حمله كردتا مى تونست مشت ولكد زد..
جند نفر اومدن روهان رو كشيدن كنار..
روهان از اعصبانيت سرخ و خشمكين شده بود رك هاى صورتش از خشم بالا زده بود در حالى كه سعى ميكرد دوباره بهش حمله كنه و بقيه نميزاشتن فرياد زد: ولم كنيد اين بى همه جيز منو فرستاد بيرون هدف داشت از اين كارش من اينو زندش نميزارم..
دكتر بلند شد و دستى به دماغش كه داشت خون ميومد كشيد وكفت:من كارى نكردم زنت داره دروغ ميكه..
با اين حرفش خشم روهان دو جندان شد و داد زد:دهنتو ببند عوضى ٠٠،
اومد دوباره كتكش بزنه كه اون جند نفر روهان رو كرفتن واز اتاق بردنش بيرون..
دست ويام ميلرزيد درد يام رو ديكه حس نميكردم كلا يادم رفته بود كه يام درد ميكنه.
يه برستار اومد سمتم وشونه هامو كرفت: خانوم بياين برين بيرون، حالتون خوبه؟؟
زبونم قفل كرده بود نميتونستم جيزى بكم تا حالا تو اين شرايط بد قرار نكرفته بودم..
با كمك يرستار رفتم از اتاق بيرون..
اون جند نفرى كه روهان رو برده بودن بيرون داشتن باهاش صحبت ميكردن سعى داشتن أرومش كنن..
_اقا لطفا بيخيال شين يه سواتفاهم ييش اومده..
اما مكه روهان آروم ميشد؟؟ برعكس خشمش بيشتر ميشد..
با اعصبانيت غريد: اين بيمارستانو رو سرت خراب ميكنم مرتيكه ازت شكايت ميكنم نابودت ميكنم أشغال..
سعى كردم آروم باشم اين اتفاق رو اصلا دوست نداشتم يجورى بايد روهان رو آروم ميكردم وكرنه بد ميشد به كوش بابا هم اكه برسه ديكه هيجى زمين و زمانو بهم ميدوزه..
خودمم كلى ترسيده بودم نه بخاطر حركت دكتر بخاطر حالى كه روهان توش قرار كرفته..
رفتم سمتش وكفتم:روهان من حالم خوب نيست ميشه بريم؟؟
انكار تازه متوجه حالم شده بود..
عصبى دستشو فرو برد تو موهاش..
نفس هاى يى دريى ازسر خشم ميكشيد..
با حركت يهويى منو كشيد تو أغوشش سرمو فشرد به سينش وكفت: آروم باش جيزى نيست..
بى اراده دستام دور كمرش حلقه شد.
به اين يقين رسيده بودم هر جيم بشه هر اتفاقى هم بيوفته من كتار روهان در أمنيتم..
هر جقدرهم باهاش بحث وجدل داشته باشم ولى بازم هوامو داره يشتمه..
صداى عصبى روهان بيخ كوشم بلند شد ازت نميكذرم عوضى همينطورى ولت نميكنم تادر اين بيمارستانو تخته نكنم ولكنت نيستم..
صداى اون مرتيكه از تواتاق بلند شدهيج غلطى نميتونى بكنى هم توهم زنت هر دوتون روانى هستى كمشين بيرون..
تيشاى قلب روهان بالا رفت صداى قلبشو به وضوح بيخ كوشم ميشنيدم..
با حركت بدى منواز خودش جدا كرد..
تو دلم كفتم ياخدا الان خون و خونريزى ميشه..
روهان حمله كرد سمت اتاق وداد زد:ميكشمت ح*ر*و*م*ز* اده..
دكتر ترسيده بود و در رو قفل كرده بود براى همين روهان نميتونست بره داخل فقط مشت و لكد ميزد به در..
با وحشت رفتم و بازوى روهانو كرفتم:روهان تورو خدا بيا بريم تمومش كن..
روهان ديد كه واقعا حالم خوب نيست و به شدت ترسيدم كنار كشيد..
سيس جندتا دكمه اول بيراهنشو بازكرد ظاهرا احساس خفكى ميكرد حقم داشت از زور اعصبانيت قرمز شده بود..
اين مرتيكه از بس ترسيده بود درو قفل كرده بود جه برسه به من كه دختر بودم..
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand