دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی زکجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
دربند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بوده است
ای چرخ فلک ،خراب از کینه تو ست
بیدادگری شیوه ی دیرینه توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام
@mabadesokot10