.
❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#شب_تجاوز
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1352859762/87297#پارت489
صبر کردم تا روزی که پرده از این جنجالِ ذهنی
بردارم ...
حسم بارها هشدارِ یه چیزو داد، اما ذهنم با قلدوری
سعی بر سرکوبش داشت.
امکان نداره هر دومون اونقدر ناشی و بچهگانه رفتار
کرده باشیم که این سوتی در رفته باشه.
میخوام به خودم بقبولونم رفتارِ اون خیلی هم شک
برانگیز و مجهول نیست، اما این دل دل زدنهاش و
چیزهایی که با تردید میگه، ناخواسته ذهنم رو به
کشمکش وادار میکنه.
سر حوصله وسایل رو دید زدیم و با همراهیِ مامان،
رفتیم رستوران تا شام رو بیرون بخوریم.
سعی کردم به موضوعِ پیش اومده چندان فکر نکنم.
به خودم گفتم وقتی برگشتیم خونه اونو توی خلوتیِ
اتاقم گیر میندازم و ازش میخوام دلیل رفتارهای
مبهمش رو برام توضیح بده.
مامان که گفت:
-از بچگی پیش داییت بودی وریاجان؟
حواسم رو به جملهش دادم و نگاهم رو دوختم به وریا
که در حال خوردنِ ساالدِ پیش غذاش سرش رو برای
مامان تکون داد و گفت:
-آره ولی بعد از یه مقطعی راهمو ازش جدا کردم،
تصمیم گرفتم خودم زندگیمو بسازم... همه که پدر و
دایی و عمو باالی سرشون نیست، باید بتونن تنهایی از
پسِ مشکالتشون بربیان.
مامان با تحسین سرش رو تکون داد و توی چشماش
برق افتاد ...
میالد راست میگه مامان داماد دوسته... اصال همهمون رو
دوست داره، فقط نحوه برخوردش با مشکالت و
شناختِ ما و عالئقمون کمی پیچیده بود، برای همین طی
مشکالتِ اخیرِ زندگی دچار سردرگمی شد و نتونست
اوضاعِ قمردرعقربِ بینمون رو درست مدیریت کنه.
البته شیرینیهای وریا هم جاذبههای زیادی دارن و
تونستن در این مدت کم مهرش رو توی دلِ مامان جا
کنن.
با حرف زدنش، رفتارش، محبتهایی که به منو مامان
میکنه، تونسته تا حدوی رضایت مامان رو به خودش
جلب کنه، رضایت که نه، بهتره بگم عالقه.
به محض اینکه قرار میذاره بیاد خونهمون، مامان شامِ
موردعالقهش رو میپزه، براش کیک خونگی درست
میکنه و سعی می کنه با رفتارش نشون بده دامادِ
جدیدش عضوِ محبوبی از خانوادهشه و وریا هم اینو به
خوبی حس میکنه و به همون اندازه که از مامان محبت
دریافت میکرد، چند برابرش رو به مامان پس میداد.
-بیچاره مامانت، حتما تنهایی خیلی زجر کشیده تا به
اینجا رسوندتت... انشاهلل زندگی براتون بر وفق مراد
باشه، تا حداقل جبران اون سختیها باشه.
-آدمها با سختی بزرگ میشن خاله کوثر، سختی نیاد،
هیچوقت رفاه و خوشی هم نمیاد... اصال سختی نباشه
آدم خام و بیتجربه میمونه.
-درسته، اما اون زن تنها بوده، عمهتم که این سال ها
باهاتون قهر بوده، ماشاهلل خوب تونسته از پسِ زندگی
بر بیاد.
صاف نشست و با نگاهش به مامان با افتخار گفت:
-مامانم یه شیرزنه.... تو این سالها هیچی برام کم
نذاشته... اونم از زندگی اینو فهمیده که گاهی اومدن و
رفتنِ آدمها یه حکمتی داره، خدا میخواد بگه یه وقتایی
کسی دوروبرت نیست، باید به خودت بیای و بفهمی
تنها خودتو داری.
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del