#آقازاده
#پارت260
لئون کلافه برای دهمین بار در اتاق آدلا رو زد و با صدایی مملو از التماس شروع به حرف زدن کرد.
- آدلا عزیزدلم این جوری نمیشه که، از وقتی شوکا رفته رفتی توی اتاقت و بیرون نمیای... اصلا میدونی دلم چقدر برای دیدن چشمای قشنگت تنگ شده؟ آدلا؟ لطفا با من اینکارو نکن... آدلا؟
با نشنیدن هیچ صدایی از آدلا خسته آهی کشید و ناامید مثل هر روز خواست عقب گرد کنه، اما با صدای باز شدن در شوکه قدمی به جلو برداشت و با تردید وارد اتاق شد.
آدلا پشت بهش روی تخت نشسته بود و لباسهای سیاهی که به تن داشت اونو یاد شوکا انداخت؛ محتاط خواست دستشو روی شونهش بذاره و اونو به سمت خودش برگردونه، اما آدلا زودتر از اون عمل کرد و صورتشو به سمتش چرخوند.
لئون اما با دیدن چهرهی آدلا دستش توی هوا خشک شد و نگاهش با ناباوری به صورتی که با تمام وجودش اونو میپرستید دوخته شد؛ اون دختر چه بلایی سر خودش آورده بود؟
- تو... تو چیکار کردی آدلا؟
قطره اشک درشتی از گوشهی چشم آدلا روی گونهی خونیش سقوط کرد و به رنگ سرخی که لئون ازش نفرت داشت تبدیل شد؛ چاقوی گناهکاری که دختر روی تخت با اون صورتشو نقاشی کرده بود هنوز توی دستاش بود و دستای آدلا، دستایی که شوکا به هیچ وجه نمیخواست اونارو آلوده به خون آلوده ببینه الان غرق در خونی بود که درون رگهای خود اون دختر جریان داشت.
- یه چیزی بگو آدلا، داری دیوونم میکنی دختر!
آدلا به آرومی نگاه سرد و پوچش رو به نگاه مات و مبهوت لئون گره زد و در حالی که چاقوی درون دستشو روی تخت میگذاشت دستای غرق در خونشو به سمتش دراز کرد.
#پارت260
لئون کلافه برای دهمین بار در اتاق آدلا رو زد و با صدایی مملو از التماس شروع به حرف زدن کرد.
- آدلا عزیزدلم این جوری نمیشه که، از وقتی شوکا رفته رفتی توی اتاقت و بیرون نمیای... اصلا میدونی دلم چقدر برای دیدن چشمای قشنگت تنگ شده؟ آدلا؟ لطفا با من اینکارو نکن... آدلا؟
با نشنیدن هیچ صدایی از آدلا خسته آهی کشید و ناامید مثل هر روز خواست عقب گرد کنه، اما با صدای باز شدن در شوکه قدمی به جلو برداشت و با تردید وارد اتاق شد.
آدلا پشت بهش روی تخت نشسته بود و لباسهای سیاهی که به تن داشت اونو یاد شوکا انداخت؛ محتاط خواست دستشو روی شونهش بذاره و اونو به سمت خودش برگردونه، اما آدلا زودتر از اون عمل کرد و صورتشو به سمتش چرخوند.
لئون اما با دیدن چهرهی آدلا دستش توی هوا خشک شد و نگاهش با ناباوری به صورتی که با تمام وجودش اونو میپرستید دوخته شد؛ اون دختر چه بلایی سر خودش آورده بود؟
- تو... تو چیکار کردی آدلا؟
قطره اشک درشتی از گوشهی چشم آدلا روی گونهی خونیش سقوط کرد و به رنگ سرخی که لئون ازش نفرت داشت تبدیل شد؛ چاقوی گناهکاری که دختر روی تخت با اون صورتشو نقاشی کرده بود هنوز توی دستاش بود و دستای آدلا، دستایی که شوکا به هیچ وجه نمیخواست اونارو آلوده به خون آلوده ببینه الان غرق در خونی بود که درون رگهای خود اون دختر جریان داشت.
- یه چیزی بگو آدلا، داری دیوونم میکنی دختر!
آدلا به آرومی نگاه سرد و پوچش رو به نگاه مات و مبهوت لئون گره زد و در حالی که چاقوی درون دستشو روی تخت میگذاشت دستای غرق در خونشو به سمتش دراز کرد.