#نجیبزاده_82
خندید.
از اون دست خنده هایی که رعشه به جونم می انداخت.
درشت شبیه عموش ...تارخ بزرگ هم شبیه همین پسر میخندید و من رو به یاد اولین بار که اتاقم اومد می انداخت.
زنجیر پام به اسم خاندان تارخ قفل شده بود که نمی تومستم ازش خلاص بشم.
- ترس نداره، فقط یکم کلفته ...قول میدم خیست کنم دردت نیاد.
بدنم از حرف های چندش اورش مور مور شد.
حالا من کی بودم که اینجور حرف ها برام چندش آور به حساب می اومد.
آدم مست که هوش و حواس نداشت.
گیرم که هوشیارش نمی کردم و تهش دست گل به آب میداد و پیش خودش خیال می کرد من گولش زدم.
نزدیکم شد.
قدمی عقب رفتم که درست مقابلم مکث کرد و دستش لبه حولهم نشست.
- بزار ببینم زیرش چی قایم کردی!
نفسم حبس شده بود.
آدم بی دست و پایی نبودم اما توان حرکت نداشتم.
انگار هوای گرم حموم هنوز داشت وجودم رو بهم میریخت.
- تو ...تروخدا ...من ...
حرفم تموم نشده بود که صدای کاوه منو به خودم اورد.
- چه خبره اینجا؟
خندید.
از اون دست خنده هایی که رعشه به جونم می انداخت.
درشت شبیه عموش ...تارخ بزرگ هم شبیه همین پسر میخندید و من رو به یاد اولین بار که اتاقم اومد می انداخت.
زنجیر پام به اسم خاندان تارخ قفل شده بود که نمی تومستم ازش خلاص بشم.
- ترس نداره، فقط یکم کلفته ...قول میدم خیست کنم دردت نیاد.
بدنم از حرف های چندش اورش مور مور شد.
حالا من کی بودم که اینجور حرف ها برام چندش آور به حساب می اومد.
آدم مست که هوش و حواس نداشت.
گیرم که هوشیارش نمی کردم و تهش دست گل به آب میداد و پیش خودش خیال می کرد من گولش زدم.
نزدیکم شد.
قدمی عقب رفتم که درست مقابلم مکث کرد و دستش لبه حولهم نشست.
- بزار ببینم زیرش چی قایم کردی!
نفسم حبس شده بود.
آدم بی دست و پایی نبودم اما توان حرکت نداشتم.
انگار هوای گرم حموم هنوز داشت وجودم رو بهم میریخت.
- تو ...تروخدا ...من ...
حرفم تموم نشده بود که صدای کاوه منو به خودم اورد.
- چه خبره اینجا؟