ترانه با تردید انسان نسبت به ماهیت خود آغاز می گردد، همانند «گره گوار» در داستان «مسخ» کافکا. این بی چهره بودن یا ناشناخته بودن چهره، نمادی از کوشش انسان برای کشف حقیقت متافیزیک است و درعین حال نماد تنهایی و پوچی کامل انسان امروزی.
پرسش هایی که در سراسر ترانه مطرح می گردد و خطاب همه شان به خود شاعر است، درحقیقت صورت حقیقی پرسش را ندارند و تنها نهیبی هستند برای بیدار شدن از خواب سنگین غفلت:
این غریبه، کیه؟ از من چی می خواد؟
در جای جایِ ترانه ی «آینه ها»از واژه های مفردی چون «صورتمو»،«خودم»، «چشمامو»، «دستم» و... استفاده شده، انگار شاعر به یک گفت و گوی درونی با خود مشغول است. ترانه از جهان خود شاعر آغاز می شود و باز هم با همان پرداختن به جهان خود به پایان می رسد. در سراسر ترانه حرکتی به سوی درون گرایی و تردید درونی نسبت به خود مشاهده می گردد و «آینه» نماد اندیشه ی واقعی درونی است. اما این ترانه نیز چون دیگر آثار اردلان، در نهایت ما را با دیدگاهی جهانی مواجه می سازد، چراکه اردلان سرفراز بخوبی از اصل روانشاختی«این همانی» بهره برده است، انگار که سرگذشت او، سرنوشت همه ی انسان هاست.
'https://t.me/sins_soul/3191?comment=20234' rel='nofollow'>ادامه توضیحات
@itGallery