ایده و حرفهای زنانگی

#ناجی_زندگی_من
#همسرم_همسفرم
🍃🍃🎈🍃🍃
سلام ناجی وهمراه منم فقط همسر عزیزم بوده. همیشه خطاهامو به نیت اصلاح بهم گوشزد کرده.منو به چالش میکشه میخواد که صحبت کنم تا حرف زدنو یاد بگیرم.منو تو موقعیتای مختلف میذاره تا بتونم بهترین عکس العملو انجام بدم وایرادای کارمو میگه تا رفعشون کنم. حتی تو صحبت کردن همیشه مثل آماده شدن برای کنفرانس؛باهام تمرین میکنه که چی بگم وچطوری بگم.تو سختیا ومریضیا تنها همراه وحامیم بوده.
کمکم کرد تا از یه آدم منزوی وفراری از جمع؛که حتی موقع سلام کردن دستوپام میلرزید وصدام درنمیاد؛الان خیلی راحت وخوب تو اجتماع ظاهر میشم.حرف میزنم.از همه مهمتر بهم یاد داد هرجا لازمه از خودم وخانوادم(پدرمادرو.)دفاع کنم حتی اگه در برابر حرفای خودش باشه.کمکم کرد ومنو از یه آدم ترسو وتوسری خور که باعث وبانیش خانوادم ومادرم بودن؛تبدیل شدم به یه آدم شجاع که دیگه هراسی ندارم.هرجاهم لازم باشه حرفمو قاطع ورسا بگم ولازم باشه دفاع میکنم وپشتم بوده وهست. وخیلیای دیگه.درسته اون موقع سختم بود واذیت میشدم؛ولی الان که ثمره شو میبینم لذت میبرم.یه فرشته ی واقعیه خداحفظش کنه؛سالم وسلامت باشه؛وان شاالله همراهای همه مون تو زندگی؛ اخلاقای خوب داشته باشه.(اخلاقایی هم داره که نمیپسندم ولی درکل بیسته. واسه همین گفتم اخلاقای خوب؛)
تازشم سیاست رفتار با فامیل شوهرو خودش یادم داد😂 نوبره والا.باید بذارمش تو موزه توتاریخ موندگار بشه.خیلیم مراقب باشم روش خط نیفته😝😝
💖🅾💖
@ideahaye_banoo

صفحه سوم ....تو ایام عقد همیشه نامزد خواهرم خونه ما بود بر عکس نامزد من که همیشه تو بیابون و بین شهرها درگیر کارهاش بود می تونم بگم در ماه یکی دو بار به زور همدیگه رو می دیدیم وقتی هم بود نمیامد می‌گفت من خجالت می کشم بیام اونجا ..نامزد خواهرم از بیشتر جهات بهتر بود بجز یه مورد و اونم این بود که شغل درست و درمانی نداشت و زیاد به کار کردن اهمیت نمی‌داد برعکس شوهر من که همه زندگی اش کار بود  ..ما زودتر عروسی کردیم چون این شرایط هم برام یه کم سخت بود ودرسم هم تمام شده بود و باید مهر ماه می رفتم سر کار ...و سالهای اول حتما روستاهای دور ...این بود که شهریور عروسی که نه ...رفتیم ماه عسل و اومدیم با کمترین هزینه یه مهمونی گرفتیم و رفتیم سر خونه و زندگی مون ...اول یه خونه اجاره کردیم اما من یه هفته خونه نبودم فقط پنجشنبه و جمعه میامدم و کرایه خونه خالی دادن برامون سخت بود این بود که هر چی داشتیم و نداشتیم فروختیم از طلا و موتور و هر چی که بود با وام و قرض یه خونه نقلی کنار خونه مادر شوهرم خریدیم ....وای چه خوب هنوز هیچکدوم از برادر شوهران خونه ندارند ..و خونه خریدن ما برای همه جای سوال داشت ...با اینکه من همه طلاهامو همون سال اول زندگی فروختم و پدر شوهرم خیلی تحسینم کرد اما حسادت همه برای ما افروخته شد .چیزی دیگه ای که باید بگم این بود که من خونه شوهرم اصلا پریود نشدم و همون شب اول باردار شدم ...همه از ته دل ذوق میکردند حتی برادر شوهران کوچکم هم نامزد خواهرم و هم اون یکی که مجرد بود چون این اتفاق یه امید به اونا میداد ...باور کنید مادر شوهر و خواهر شوهرم هر چیزی درست میکردند برای آخر هفته برای من نگه می‌داشتند و کلی عزت و احترام داشتم بخاطر بارداری چون تازه اولین نوه پسری شونو می دیدند ..خلاصه سال اول خدمتم خدا یه فرشته خوشگل بهم داد اسمشم فرشته ...مثل فرشته ها بود ....چه ارج و قرب داشت حتی منم جرات نداشتم بغلش کنم ...اونقدر شیرین بود که حتی زن عموش هم که بچه دار نمیشد براش جون میداد همش پیش اونا بود ....جاری دومی سال بعدش باردار شد بعدها معلوم شد که خودش مشکل داشته و تونسته مشکلشو حل کنه و خدا رو شکر اونم صاحب یه دختر شد .خواهرم هم سال بعد عروسی کرد..اینایی که نوشتم فقط چند سال از زندگی پر از پیچ و خم من هست ...برای نوشتن همه داستان زندگی ام باید روزها و هفته ها وقت بذارم...چون خیلی جاهای تلخ و شیرینی داره شاید یه روزی فرصت شد و براتون نوشتم ...ممنون که داستان منو خوندید