-زنیکه مریضه،چطوری انتظار دارید من این جنده رو بکنم؟
-حرف دهنتو بفهم کیان. حداقل حالا که میدونی مریضه رعایت حالشو بکن. انقدر زن دومتو نیار تو این خونه وبکن تو چشمش.
-دخالت نکن عزیز، عسلم زنمه و هروقت دلم بخواد میارمش تو این خونه و جلو چشماش میکنمش. غیر از اینه ساحل؟
چشمان خیس از اشکم را از او که رگ تعصبش برای عسل باد کرده بود، دزدیدم و مظلومانه هق زدم.
دوستم نداشت دیگر، زور که نبود.
با بیرحمی تمام ادامه داد؛
-پاشو لشتو جمع کن شام بپز. عسل حاملهس شب میاد اینجا و چیزی کم و کسر نمیخوام، از این به بعد باید خوب تقویتش کنی.
حامله بود؟ عسل حامله بود و من امروز میخواستم خبر باردار شدنم را به او بدهم؟
بیحال دستم را روی قلب پرتپشم قرار دادم و نمیدانم چهشد که ناگهان پایم لیز خوردو..🥲
---------♡---------
https://t.me/+LekX-bq9ul9jMzhk