Фильтр публикаций


پارت ۲
داستان من ایلیا
من دراز کشیدم رو زمین
اون کفشاشو در آورد یه جوراب مچی آبی فیروزه ای
نشستم رو زانوم سرمو گذاشتم رو کفشش و پاشو گذاشت رو سرم
کفشاشو حسابی بو میداد. اما خوشم میومد
بعد خوابیدم رو زمین جوراباشو درآورد گرفت رو دماغم
عرق کرده بود بوی تندی میداد
بعد پاشو گذاشت رو صورتم ولی نذاشت بلیسم و فقط گفت بو بکش
خوشش نمیومد پاشو بلیسم بعد کلی پاشو بوس کردم
از پاشنه تا انگشتاش پاهاش کوچولو بود خودشم پسر
کوتاهی و لاغری بود
بعد وایساد رو صورتم و یه پاشو گذاشت رو دهنم
بعد کلی خواهش التماس قبول کرد پاشو بلیسم
نشست پاشو داد دستم من از پاشنه تا انگشتاش بین
انگشتاش قوص و سینه پاش لیسیدم خیلی شور بود واسه
انگشت شصتشم ساک زدم پاشنشو کردم تو دهنم خیلی
شور بود هر دو پاش خیس شد که دیگه
گفت بسه و جوراباشو ‌پاش کرد بعد رو دلم راه رفت
سبک بود خیلی درد نمی کرد
بعد همه اینکارا حدود چهل دقیقه پنجاه دقیقه گذشت و
رفتیم پایین و هنوز پدر و مادرم نیومده بودن اونم رفت
پیش بقیه دوستاش و از اون به بعد که میاد محلمون انگار
نه انگار اتفاقی افتاده و چیزی شده باشه
خلاصه من هنوزم عاشق پاهاشم و دوست دارم پاهاشو
لیس بزنم
باور کنید همش واقعی بود

4.8k 0 25 28 101

سلام دوستان
پارت ۱
داستان من ایلیا
این خاطره من واقعیه فقط شاید بعضیا خوششون نیاد
آقا دوسال پیش یه همسایه جدید اومد تو کوچمون
که دوتا دختر و یدونه پسر داشت
دختر بزرگ ۲۲ دختر کوچک ۱۴ پسر۱۰
آقا من اون زمان کلاس ۷ بودم بعد این پسر میومد تو
کوچه با ما بازی میکرد اسمش هم سجاد بود
همیشه هم جوراب مچی میپوشید با دمپایی
آنقدر این سفید بود پاهاش از خودش سفید تر
پاهاش کوچیک شاید ۳۷ ولی سفید کف پاشم زرد 🤤🤤
من اون زمان نمی‌تونستم بهش چیزی بگم
چون مطمعن بود آبروم تو کوچه می‌ره
بعد که گذشت من کم کم به طور غیر مستقیم و بدون
اشاره به پا بهش گفتم من یسری علاقه ی عجیب دارم
که شاید بقیه خوششون نیاد
ولی بهش نگفتم چی
اینا امسال تو تابستون خونشون رفت و رفت یه جای دیگه از شهرمون
ولی هفته یبار دو هفته یبار پنجشنبه جمعه ها میومد سر میزد
من کلاس۹ بودم و اون کلاس ۶
آقا من اینو با کلی بدبختی راضی کردم
که بیاد یه کاری با من انجام بده بهشم گفتم که تو این کار‌
تو ارباب من میشی و خوشش اومد قبول کرد
و بار بعد که اومد کوچمون ساعت ۱۲ اومد
هیچس ندیدش پدر و مادرم خونه نبودن
رفتیم بالای پشت بوم تو خرپشت(همون راهروی پشت بوم)
رفتیم اونجا کامل بهش توضیح دادم که فوت فتیشو ارباب و برده فلان فلان...
بعد قبول کرد. رفتیم که کارو انجام بدیم
پارت ۲ بعدا میزارم


سلام امیدوارم خوب باشین والا از همین جا بگم این خاطر قرار نیست خاطره ای باشه بشه باهاش جق زد صرفا یک خاطره کسشعره گفتم از حماقت های خودم بگم بلکه چنل دوباره فعالیت کنه

حدود یک هفته پیش تو این ربات های چت ناشناس داشتم می گشتم و مردم رو ایستگاه می کردم .
درخواست چت با یک فرد رندم دادم و خب اولش سلام کردیم منم که فکر می کردم طرف طبق معمول پسره الکی گرایش اینا رو گفتم بایوسکشوالم بعدش بعدش یک دفعه اصلش رو گفت دیدم نوشت دخترم 20 آقا ما یکم خر شدیم همونجا گفتیم فوت فتیش هم هستم بعد نوشت اه جدی ؟ گفتم آره
گفت اسلیو هستی ؟ منم اون اولش فکر می کردم پسره احتمالا داره الکی میگه گفتم بزار ایستگاه کنم کسشعر بگم بخندم گفتم آره هیچی حرف زدیم شرایطش رو گفت و دیدم نه انگار دنبال رابطه جدی هسته البته از نظر مغز جقی من هیچی خام حرفاش شدم گفتم اشکال نداره یک پا گیرمون میاد ( اصلا به ارباب برده گرایش ندارم اون لحظه چون جق نزده بودم کلا تصمیم گیری با کیرم بود و فقط پا می خواستم یعنی خیال می کردم گیرم میاد 😂) هیچی دیگه قرار مدار رو گذاشتیم قرار شد این مثلا از شهرش پاشه بیاد شهر من دیت بریم اگر اوکی بود وارد رابطه بشیم و اینا منم کل شرایط اینکه بردش بشم رو از روی شهوت رسیدن به پا قبول کرده بودم گفتم باشه 😂 با خودم می گفتم نهایت جلسه یا به قول خودشون سشن اول به بهونه اینکه اول راهه یک پالیسی می کنم بعدش طرف رو بلاک می کنم هیچی دیگه همه چیز اوکی بود شماره رد بدل شد عکسای پروف هم ظاهرا خودش من خرم عکس خودم رو دادم اما وقتی عکس پا خواستم قضیه یکم بو دار شد برداشت گفت تا وارد رابطه نشیم خبری از عکس پا نیست من خر‌ شک کردم ولی خب از روی هیجان رسیدن به پا زیاد توجه نکردم حتی رقبت نکردم ویس بگیرم ببینم واقعا طرف دختره یا نه دیگه گفت برای فردا بلیط قطار می گره فقط قبلش چون قرار حضوری هم رو ببینیم باید هزینه بدم
بهش گفتم هزینه برای چی گفت خب چون حضوریه همه میس ها میگیرن گفتم مگه رابطه دو طرفه نیست پول برای چی گفت برای اطمینان گفتم خب برای اینکه مطمئن بشی من قرار نیست آسیبی بهت بزنم خب میریم یک جای شلوغ تو یک ساعت شلوغ با هم قرار می زاریم حرف بزنیم هیچی دیگه گفت شب ساعت دوازده راجبش حرف می زنیم آن شو گفتم باشه

یک دفعه دیدم پروفش رو برداشت اهمیت ندادم گذشت ساعت دوازده هر چی پیام دادم آن نشد هیچی دیگه منم گفتم به من احترام نذاشتی به تخمم تا آنلاین نشی بهت پیام نمی دم هیچی دیگه گذشت روز بعد دیدم دوباره پروف گذاشته آنلاین شده پیام دادم دیدم به جای صحبت منطقی داره کسشعر میگه آره تو دیروز به من پیام ندادی گفتم دوازده پیام دادم آف بودی گفت بقیه ساعت ها چی گفتم خب آفلاین بودی پیام چی گفت آره بهونه هات قشنگن دیدم داره کسشعر میگه گفتم برو گم شو جنده تیغ زن

نتیجه اخلاقی : اول از همه در این موقعیت حتما قبلش جق بزنید با کیرتون تصمیم نگرید بخاطر یک پا حاضر بشید اسم برده روتون بزارن 😂
دوم حتما ویس و عکس اثابت بگیرید
سوم اگر ازتون پول خواستن قبول نکنید چه واقعا دختر باشن چه پسر می خوان تیغ بزنن

شرمنده طولانی شد می‌دونم کسشعر بود مرسی که خوندید صرفا فرستادم کانال نخوابه

5k 0 9 16 61

یبار خونه ما خالم اینا شب اومدن خوابیدن دوتا دختر دارع یه پسر داشتیم پابجی بازی میکردیم پسرش گفت میخوابم من اون دوتا دخترشم خوابیدن من میدونستم خیلی خوابشون سنگینه ولی بجاش مامانم خوابش خیلی سبکه یعنی تکون میخوردم بیدار میشد گذاشتم خوب که خواب رفتن اروم پاشدم به اسم یه لیوان اب رفتم اب خوردم دیدم هیچ خبری نیست .. نشستم کنار کیانا دست میزدم به کصش . ممه هاش پاهاشو لیس میزدم انگشت شستشو از بس لیسیدم که ابم پاشید تو خونه جمعش کردم رفتم خوابیدم با دختر خاله هام کلی خاطره دارم خواستین تا بگم

پ.ن : شما بگید من چی بگم😂🤦

5k 0 7 16 67

یه خاطره بگم پشماتون فر بخوره ...
اومدع بودم خونه داییم اینا اونا رفتن منو پسر داییم یه هفته تنها بودیم بعد پسر داییم دوس دختر داره یه شب بیرون بودیم اوردش خونه اونا رفتن تو اتاق منم تو حال ساعت ۱ اینا بود اومد اب خورد پسر داییم بعدش رفت درو نبست .. گذاشتم ساعت ۲ اینا خواب خواب بودن اروم اروم رفتم داخل اتاقه این در خارکصع خیلی جیر جیر میکرد بزور هرجوری تونستم رفتم دیدم جوراب مچی گل گلی رو میز گذاشته پاهاشم از زیر پتو با لاک مشکی هیچوقت یادم نمیره اروم نشستم بو کردم با لیس کوچیک زدم با زبونم شور مانند بود بعدشم جفت جورابارو برداشتم ولی خیلی بو تندی میداد نمیشد خیلی بو کرد حال کردم بعدشم گذاشتم سرجاش خیسش نکردم شک کنن


https://t.me/sendnullbot

لینک ناشناس چنل لطفاً خاطرات خودتون رو اینجا ارسال کنید ❤️

👣💤 @footmov


سلام رفقا
این حس فوت فتیشی رو از همون بچگش داشتم یادمم نمیاد چه دلیلی باعثش شده بود
ولی خب یادمه بچه بود زیرپای زنای فامیل و دوست و آشنا میرفتم و کسی زیاد توجه نمیکرد....
از اون طرف داستان من ی دختر خاله دارم که خیلی واسه مامانم عزیز بود و از همون بچگی باهم مشکل داشتیمو و ب هم بی محلی میکردیم،بر عکس خالم خیلی اخلاق کیری داست فک کنم به شوهر خاله پلشتم رفته
ولی خب پاهاش ب خالم رفته و پاهای خوشگلی داره سایز پاشم اگه اشتباه نکنم ۳۹بود و قدشم ۱۷۰این طورا و خیلی لاغر بود...
آقا خلاصه ما با رفیقامون رفته بودیم جنگل سرخه حصار داشتیم سیگار میکشیدیم هوا خیلی خوب...
چند روز بعد دیدم بهم پیام داد میخام ببینمت گفتم بیا کیرمو بخور گفت عه باشه پس ولی وقتی مامان بابات اومدن کونت گذاشتن نگی نگفتی...
هیچی دیگه ی جا قرار گذاشتیم اومد گفتم چی میگی؟آدم مار موزیه کلا با ی لبخند مزخرف گوشیشو نشونم داد که از سیگار کشیدنمون فیلم گرفته منم چند بار بگایی دادم و دنبال داستان جدید نبودم...
گفتم خب ک چی؟گفت نظر خاله هم همینه؟گفتم باشه هدفت از این کار چیه؟آتو داری دیگه آفرین،گفت اگه میخای کسی این جریانو نفهمه باید به حرفام گوش بدی،گفتم چی میخای؟گفت فردا ساعت ۴بیا خونمون
هیچی دیگه رفتمو در و باز کرد اومدم تو وایساد جلوم گفت جلوم سجده کن گفتم چی میگی بابا رفتم بشینم رو مبل دستشو دراز کرد جلوم گفت دستمو ببوس با خشم نگاش کردم دستشو بوسیدم گفتم خب تمون شد؟من برم،گفت کجا بودی حالا کیک خریدم بیا ی تیکه بخوریم حرف بزنیم،رفت اورد گفت چرا رو مبل نشستی؟بشین رو زمین بینم،نشست رو مبل کیکو گذاشت زمین گفتم چنگال گو پس؟ی دفعه با پاش زد کیکو ترکوند،گفت بخور،گقتم واد فاک؟گفت ببین این همه وقت بهم بد رفتاری کردی ولی از الان باید نوکر من باشی،گفتم چی زدی؟با پای کیکیش زد تو صورتم و دستش رو دکمه ارسال فیلم بود،گفت شروع کن بخور دیگه چرا معطلی با اینکه خیلی دوس داشتم پاهاشو بلیصم ولی غرورم اجازه نمیداد،خلاصه شروع کردم بلیصیدن گفت راحت بخور پاهام تمیزه حموم بودم،وقتی کف پاشو لیس میزدم ریز میخندید و تحقیر میکرد کل پاهاشو تمیز کردمو گفت نمیخای کف پای ملکتو ببوسی؟بوس کردم و بدون هیچ حرفی رفتم اونم چیزی نگفت،فرداش اومد پیوی گفت چطوری توله؟گفتم ببین ترجیه میدم بگا برم تا اینکه برده تو باشم،گفت هنوزم دیر نشده ولی اگه ترس نداشتی دیروز کف پاهامو نمیخوردی،گفتم اون از روی حس فوت فتیشم بود دیگه هم نمیخام راجب این موضوع حرف بزنم...
ولی خیلی حشری بود و هعی اسرار میکرد آخر سر به این نتیجه رسیدیم که بردش نباشم ولی چون جفتمون فوت فتیش داریم بیام پاهاشو بلیصم....
بقیه داستانو بعدا میگم البته اگه خواستید

6.6k 0 38 67 85

ادامه پارت کویتی
پارت ۳

دنش بوی خوبی میداد از پایین پاهاش شروع کردم تا رون پاهاش بالای کسش لیس زدم گفت آه پاهاش باز کرد گفت بخور برام کسش زبون میزدم چه بوی عطری میداد دو دستی سرمو گرفت و محکم دهنم و می‌مالید به کسش کونش رو از تخت بلند کرد و بالا و پایین میکرد و دهنم می‌مالید به کسش آه میکشید یک دفعه سرم سفت چشبون به کسش کونش رو هوا نگه داشت و لرزید و آروم شد با دست بهم اشاره کرد بیا کارت دارم رفتم آروم گفت هیچ چیزی به کسی نمیگی حتی داییت الان اگه گفت چیکار داشت بگو هیچ داشت زبان عربی بهم یاد می‌داد گفتم چشم خانوم گفت برو تو حمام صورتو بشور خشک کن بعد برو گفتم چشم خانوم دیگه سال ها کارم این بود وقتی شوهرش میومد من تو اون بیست روز یا یک ماه می‌رفتم شب ها تو اتاق خودم کم کم یاد گرفتم بعد از این کار میرفتم تو دستشویی خونه پشتی جق میزدم اولین بار که جق زدم آبم اومد چقدر خوشحال شدم و لذت بردم سالی یک بار قاچاقی با دایی میومدم ایران و برمیگشتم تا صلعه خانوم کارامو درست کرد که رفت و آمد قانونی داشته باشم وضعیت خانواده من خوب شد و برای خودم پس انداز کردم صلعه خانوم فقط دوست داشت کسش بخورم اجازه نمیداد انگشت بزنم می‌گفت فقط بخور دیگه 21 سالم شد هر شب هر شب کارم شده بود خوردن کس بعد جق زدن وقتی ارضا میشد آنقدر بی حال میشد که به زور حرف میزد بعد من می‌رفتم با خودم گفتم بزار ایندفعه ارضا شد من بکنمش شب شد طبق معمول رفتم پیشش دیگه خبری از لباس خواب نبود لخت بود از پایین پاهاش شروع کردم به لیسیدن و زبون زدن تا به کسش رسیدم شروع کردم به خوردن آنقدر براش خوردم ارضا شد دوباره بی حال شد زیپ شلوار باز کردم رفتم وسط پاهاش کیرمو مالیدم به کسش نگاه کرد دیدم چیزی نمیگه سرش رفت توش چشماش بست سرش کشید بالا کل کیرمو جا کردم داخل وای اولین بار بود کس میکردم تو اوج بودم گرم و داغ چقدر نرم و خیس بود نگاه سینه هاش کردم یکم عقب و جلو کردم تمام آبم خالی کردم داخل کیرم درآوردم لباس ها مو درست کردم رفتم سمت اتاق خودم دراز کشیدم هنوز تو فکرش بودم دوباره کیرم بلند شد رفتم دستشویی از تو فکرش که چطوری کردمش جق زدم آبم اومد رفتم خوابیدم صبح زود دایی گفت خانوم کارت داره گفتم باشه تو دلم ترس داشتم رفتم سمت اتاقش گفت بیا تو رفتم داخل جلو آینه داشت خودشو درست میکرد گفت بیا جلو رفتم گفتم بله خانوم بلند شد یک سیلی زد تو گوشم گفت اشغال چرا آبتو ریختی داخل هر وقت خواستی بعد از من سکس کنی آبتو داخل نریزی من وقتی آبم میاد خوابم میبره اگه اون موقع متوجه میشدم نمیزاشتم از این به بعد هر وقت خواستی انجام بدی داخل نریزی گفتم چشم ولی خوشحال شدم که رضایت کردن رو داد الان هفت ساله پیش خانوم کویتی هستم سالی یک بار میرم ایران و میام اونم موقعی که شوهرش میاد من میرم وقتی رفت من برمیگردم البته گاهی اوقات میادش من نمیتونم برم چون چند ماهی یک بار میاد و میره.
خدا رو شکر راضی هستم به این موقعیت.
پایان💙

5.9k 0 18 24 26

درود
من عرشیا هستم ۱۴ سالم هست
خودم گرایشی به فوت فتیش ندارم اما یک رفیق دارم که تازه فهمیدم فوت فتیشه و بهش چیزی نگفتم .
کمک کنید که آیا باهاش قطع رازطن کنم یا نه چون خودم با احترام از ف ف خیلی بدم میاد .
داستان چیه؟
داستان اینطوریه این رفیق ما رو پاهای یکی از بچه های کلاس کراش زده و رفته مثل اینکه اونو خر کنه که پاهاشو بلیسه و یارو اومده با من درمیون گذاشته .
اخه رفیق ما سر ارائه پروژه به کلاس (میدونید چیه دیگه پاورپوینت) با این یارو بچه خوشگله همگروهی شده یعنی اونو انتخاب کرد (خودمم تو گروه بودم).
خلاصه این ربیق ما گفت بریم خونه اون بچه خوشگله (آریا)‌
و بعد فهمیدم هدفش چیه . با خودم گفتم بریم اونجا تستش کنیم .
آقا ما رفتیم . رسیدیم . من رفتم نشستم رو تخت آریا و رفیقم هم کنارم نشست . آریا خودشم روی صندلی از این گیمینگ چرمی ها نشست و پاهاش ینی کف پاهاش رو گذاشت بالای صندلی رو چرم .
بعد رفتم تو حیاط و آریا هم از اتاق اومد بیرون .
رفتم از پنجره دم در به طور خیلی آروم نگاه کردم .
چیزی که ازش میترسیدم رو دیدم .
دیدم رفیقم جای عرق پاهای آریا رو رو صندلی‌داره بو میکشه و لیس میزنه (مثل سگ)
اقا گذاشتیم کارش تمومشه بریم تو اتاق .
دوباره گذشتو دیدیم این یه مرحله رفت بالاتر . یعنی جوراب .
دیدم رفیقم با ترس و نگاه به در جوراب های کثیف‌ آریا رو برداشته همونی که باهاش مدرسه بوده (کف جوراب سیاه شده بود)‌ و داشت بو میکشید و میکرد تو دهنش و میاوورد بیرون .
حالم داشت بهم میخورد از صحنه .
یعنی فکر کنم این رفاقت به پایان برسه .
اگه میتونید کمک کنید آخه من خیلی به این رفیقم اعتماد دارم و دلم نمیخواد با همچین آدمی رفاقت کنم

7k 0 16 8 46

سلام من محمدم ۱۶ سالمه از تهران
یه روز ما تو مسافرت بودیم که رفتیم شمال تو یه مسافر خونه که بریم و چند روزی رو بگذرونیم تقریبا ۳ روز بود که ما اون جا بودیم تو اون مسافر خونه برا اینکه بخوای جارو دستی بگیری باید بری و از یک نفر که تو یه خونه دیگه هست بگیری من رفتم جای اون خونه و در زدم .
یه خانم گفت کیه منم گفتم من یه جارو میخوام اون گفت که بیا تو در بازه
رو یه تخت دراز کشیده بود و داشت با گوشیش کار می‌کرد تو اون خونه یه اتاق بود که گفت برو تو اتاق جارو رو بردار من داشتم میرفتم که یهو چشمم به پاهای زیبا کشیده افتاد کف پاش نارنجی کشیده ناخن بلند و لاک مشکی زده بود من دلم آب شد 😍😍
همینطور زل زدم که گفت فوت فیتیشی؟؟
گفتم آره
گفت بیا اینجا یکم پامو ماساژ بدی برات یه سوپرایز دادم
پاهاشو که ماساژ دادم
گفت من هر سال اینجا کار میکنم هر وقت که اومدی میتونی بیای پاهامو بلیسلی
من گفتم یعنی بایه ماساژ پا داری انقدر لطف میکنی گفت ناراحتی ندم پامو بلیسی؟؟
گفتم نه غلط کردم
گفت هر سری که دادی میای اگه منو دیدی بگو من جارو از تو اتاق میخوام
من میفهمم که تو دادی چی باشه منم قبول کردم گفت که بیا حالا لیس بزن
منم تا تونستم پاهاشو خوردم❤️😍😍


گین نبود بیشتر تو اتاق خوابش کنارش بودم وقتی می‌خواست بره بیرون بهم میگفت بیا باهام یا میخواست لباس عوض کنه ازم نظر میخواست چه لباسی زیبا هستند یادم داد چطوری وقتی باهاش میرفتم بیرون خرید چطوری خرید کنم آخه دینار کویت بلد نبودم کم کم وقتی شوهرش نبود اروپا بود جلو من لباس عوض میکرد منم سرمو پایین مینداختم بدن خوبی داشت کون گرد سینه های بزرگ کمر باریک شوهرش عثمان از اروپا آمد نمیگم از اون مردها شکم گنده زشت بود نه بد نبود بهم گفت وقتی شوهر میاد تو برو به کار های دیگه برس کنار دایی خودت باش زندگی اون ها خیلی از نظر رفتاری با ما فرق داشت فقط به جرعت میگم موقع غذا خانواده کنار همدیگه بودن بیشتر اوقات بچه ها یا تو اتاق خودشون بودن یا راننده میبردشون کلاس وگرنه هر کسی سرش تو کار خودش بود شوهرش آمد و بیست روزی آنجا بود منم بهش معرفی کرد دایی مرد خوبی بود کلی بهم دینار کویت داد گفت بمون همینجا ما مراقبت هستیم کم کم به دوری خانواده عادت کردم کمک دست دایی بودم موقعی که شوهرش عثمان اونجا بودم خانوم یا با راننده می‌رفت یا با شوهرش اصلأ پشت فرمون ماشین نمی نشست منم توی این بیست روز با همه کارگرها و خدمه و سر آشپز و راننده ها آشنا شدم عثمان دوباره رفت به سفر اروپا دوباره خانوم منو صدا کرد رفتم پیشش دوباره روز از نو بیشتر کنارش بودم یک روز تو اتاق خواب بود یک لباس بلند جلو باز پوشیده بود زیرش یک شورت و سوتین مشکی تنش بود من خجالت کشیدم سرم پایین بود گفت میرم حمام بعد بیا کمرم برام دستمال بکش گفتم چشم خانوم وقتی میومد جفتم من قدم تا سینه هاش بود آنقدر قدش بلند بود البته منم 15 یا 16 سال بیشتر نداشتم آمد روبروم ایستاد با انگشت اشاره گذاشت زیر چونم سرم آورد بالا نگاه کرد تو چشمام خنده ای کرد منم لبخند زدم و رفت حمام بزرگی تو اتاق خواب داشت منم در حمام نشستم بعد از چند دقیقه صدا کرد امیر امیر در حمام باز کردم گفتم بله گفت بیا رفتم تو وان کف نشسته بود چه حمامی فقط تو فیلم ها میدیدم یک دستمال بود چقدر لطیف بود اشاره کرد و گفت اونو بزار تو دستت یک مایع خارجی بود گفت بریز روش منم انجام دادم بلند شد خیلی عادی بدنش لخت بود ولی بیشتر بدنش کف گرفته بود ولی کونش پیدا بود و مقداری از سینه های بزرگ و سفید نشست لبه وان گفت کمرم دستمال بکش منم رفتم جلو کمرش براش دستمال می‌کشیدم گفت محکم بکش دستم چپم گذاشتم رو شونش محکم کمرش کشیدم دستم همه جای کمرش بردم تازه حس کردم کیرم داره بلند میشه برای اولین بار شهوت تو وجودم رخنه کرده بود گفت کافیه دستمال گذاشتم کنار دستام شستم آمدم بیرون بعد از چند دقیقه خانوم یک حوله دورش پیچیده بود یک حوله کلاهی رو سرش آمد بیرون نشست کنار میز آرایشی سشوار درآورد کلاه حوله ای درآورد شروع کرد به سشوار کشیدن موهاش خوشک کرد بلند شد حوله از تنش درآورد من سرم انداختم پایین لخت لخت بود جلو من از تو یک کمد شورت و سوتین درآورد منم زیر چشمی نگاه میکردم شورت پوشید با سوتین رفت جلو آینه نشست زیر چشمی نگاه میکردم سینه هاشو تو آینه میدیدم کلی چیزای عجیب و غریب در میورد به بدن پاهاش و صورتش میزد بعد سوتین پوشید صدا کرد امیر بیا منم رفتم گفت از پشت ببند برام منم براش بستم بلند شد گفت یک لباس عربی مال رقص پوشید که رون های سفید و بالای سینه هاش پیدا بودن یک آهنگ عربی شاد گذاشت شروع کرد به رقصیدن منم نگاش میکردم اونم نگاه میکرد و میخدید گفت خوب میرقصم ؟ گفتم عالی اون روز تا شب کنارش بودم هرکاری می‌گفت انجام میدادم حس میکردم میخواد کاری بکنه یا چیزی بهم نشون بده متوجه رفتارش نشدم خیلی منو بغل میکرد و فشار میداد شب رفتم پیش دایی مثل همیشه بخوابم ولی تو فکرش بودم دایی آمد پیشم گفت دایی خانوم میگه به امیر بگو بیاد پیشم منم رفتم در اتاق خواب نیمه باز بود تا آمدم در بزنم در باز کرد با انگشت اشاره گذاشت رو بینیش گفت اوسسسسس با دست اشاره کرد یعنی بیا داخل رفتم داخل در قفل کرد گفت بیا کارت دارم یک لباس خواب تنش بود که اگه نبود بهتر بود یک تور تا رون پاهاش ولی نه شورتی نه سوتین سینه ها و کس و کونش پیدا دستم گرفت رفتیم رو تخت خواب نشست من ایستاده روبروش بودم سرم انداختم پایین گفت امیر یک کاری بهت میگم انجام میدی اگه انجام دادی برای همیشه پیشم میمونی و بهترین حقوق بهت میدم اگه انجام نمیدی به داییت میگم که از اینجا بری من اشکم درآمد گفتم نه خانوم هرچی میگی انجام میدم من به حقوق اینجا نیاز دارم برای خانواده خودم گفت خوبه و نباید به کسی بگی به هیچ کس حتی به داییت گفتم چشم گفت تازه خیلی ها آرزو دارند این کار رو انجام بدن تو دلم گفتم حالا چی میخواد براش انجام بدم خوابید رو تخت خواب گفت بیا نوک انگشتان پاهام لیس بزن منم رفتم براش لیس میزدم می‌گفت لیس بزن کم کم بیا بالا ب


سلام این داستان ۳ پارت داره این پارت ۱ هست

داستان هم فوت فتیشه هم سکس پس کل داستانو نمیگم هر شب ی پارت میزارم ۳ پارته

بچه‌ها این داستان یکم طولانی هستش اگه حوصله دارید بخونید.
سالها قبل من و دوتا خواهرم و مادرم تو روستا زندگی میکردیم پدرم تو درگیری روستا کشته شد به خاطر زمین کشاورزی یک دایی داشتم چند سال کویت زندگی میکرد وضعیت مالی خوبی داشت هر شیش ماهی یک بار میومد ایران برامون کلی کادو و پول می‌داد به مادرم یک روز به مادرم گفت میخوام امیر ببرم کویت کار کنه اونجا خوشبخت میشه و میتونه براتون پول بفرسته منم کمک میکنم کاراش انجام بده هواش دارم.
اون شب مادرم خیلی گریه میکرد می‌گفت امیر بچه هستش ولی قبول کرد با هزاران بدبختی که دایی باهاش حرف زد منم لباس هامو جمع کردم با دایی راه افتادم همراه با اشک و خون مادرم و خواهرام رفتیم سمت آبادان سوار لنج شدیم دایی بهم گفت هر وقت بهت گفتم قایم شو یک جای تو موتور خونه بهم نشون داد که اگه مامور ها آمدن بهت گفتم برو آنجا ولی دایی پاسپورت و ویزا داشت میخواست منو قاچاقی ببره کویت چند ساعتی رو دریا بودیم حالم بد شد ناخدا یک قرص داد به دایی گفت بهش بده بهم داد و گفت بخور منم خوردم خوابم گرفت تا صبح خوابیدم صبح شد دایی به زور بیدارم کرد گفت بریم از لنج پیاده شدیم عجب شهری بود به نام السبیه منم کیفم تو دستم بود دایی تاکسی گرفت رفتیم به فروانیه تو مسیر راجب این خانواده صحبت میکرد که چطوری باهاشون حرف بزنم و رفتار کنم یک زن و شوهر و دو تا بچه پسر و دختر بودن اسم مرده عثمان بود و زنش صلعه بود و دوتا بچه به نام بایرام و جمال داشت که هر دو هفت سال و هشت سال بودن رسیدیم از فروانیه ماشین گرفت از شهر خارج شدیم دو ساعتی تو راه بودیم رسیدیم به یک کاخ یا امارت دایی من هماهنگ کننده همه چیز بود آنجا منو برد پیش خانوم صلعه یک خانوم بسیار زیبا و لباس اندامی مشکی بلند کمر باریک با سینه های بزرگ که خط سینه هاش و نصف سینه هاش بیرون بودن که تقریبا بهش میخورد 36 ساله باشه با دایی سلام کرد دست داد بهش گفت اینم امیر بچه خواهرم که بهت قول دادم بیاد آمد جلو با یک لبخند زیبا سلام کرد با من دست داد به دایی گفت که عثمان رفته اروپا چند ماه دیگه میاد خودت به همه چیز حواست باشه.
مثل اینکه شوهرش یک ماه کویت بود چند ماه اروپا یک نمایندگی بزرگ داشت تو اروپا.
به دایی گفت امیر ببر همه جا خونه رو بهش نشون بده منم با دایی رفتم چندتا خانوم و آقا بودن معرفی کرد یکی هندی بود راننده بچه هاش یکی بنگلادشی بود راننده خود خانوم صلعه یک نفر مامور خرید خونه وارد خونه شدم با دایی وای خدا یک خونه دوبلکس بزرگ کلی آدم تو آشپزخونه و خونه برای غذا پختن و دایی کل خونه رو بهم نشون داد بهش گفتم دایی وظیفه من چیه ؟ گفت دایی بزار صلعه خانوم بگه رفتیم پیش صلعه خانوم بهش گفت وظیفه امیر چیه چه کاری باید انجام بده ؟ گفت فعلا ببرش یک اتاق بهش بده بزار امروز استراحت کنه بعد میگم یک خونه بود پشت این کاخ که کارگر ها آنجا زندگی میکردن که مال کشور های دیگه بودن مثل دایی و راننده ها و سرآشپز همون خونه هم بزرگ بود دایی یک اتاق داشت تقریباً بزرگ بود گفت دایی عزیزم همین جا کنار من باش تو اتاق خودم بخواب سعی کن از این خونه بیرون نری تنها اگر پلیس کویت گرفتت میفرستت ایران به چیزی دست نزنی تا بهت نگفتن گفتم چشم من استراحت کردم ولی حس دل تنگی اذیتم میکرد که از خانواده دور بودم دایی یکم باهام حرف زد که آرومم کنه ناخداگاه زدم زیر گریه دلم برای مادرم و خواهرم و روستا تنگ شده بود دایی بغلم کرد داشت آرومم میکرد در اتاق زدن دایی رفت در باز کرد صلعه خانوم بود دید دارم گریه میکنم آمد داخل منم سریع اشکامو پاک کردم بلند شدم دایی گفت به خاطر دل تنگی گفت میدونم اشکال نداره آمد بغلم کرد فارسی و عربی قاطی باهام حرف زد نگران نباش اینجا خونه خودته و هر وقت دوست داشتی میتونی بری و غیره دستم گرفت به دایی گفت این پسر رو من میخوام کنار من باشه کارهای شخصی منو انجام بده و هیچ کسی اجازه نداره کاری باهاش داشته باشه دایی گفت چشم خانوم من و خانوم رفتیم به سمت باغ به همون راننده بنگلادشی نمیدونم چی بهش گفت با انگلیسی حرف زد سویچ ماشین ازش گرفت رفتیم سوار ماشین شدیم من و صلعه خانوم یک دوری تو منطقه زدیم تو مسیر باهام حرف میزد آروم شدم برگشتیم سمت خونه یا همون امارت دستم گرفت رفتیم داخل اتاق خواب خودش وای نگم براتون اتاق خواب خانوم از خونه ما بزرگتر بود چه مجسمه های بزرگی تو اتاق خواب داشت تخت خواب دو نفره مثل این فیلم ها سقف داشت منو برد با پسر و دخترش آشنا کرد پای کامپیوتر و بازی حتی اتاق خواب بچه هاش از خونه ما بزرگتر بود به غیر اینکه چه چیزهایی اتاق خواب بچه هاش بود که هیچ وقت ندیدم صندلی میز کامپیوتر بچه هاش از خونه ما گرون تر بود کارم این بود که به مسائل شخصی خانوم باشم بیشتر کنارش


اصلا قبول نمیکرد انقدر التماس کردم دیگه دلش سوخت ( این مکالمه چند شب طول کشید) بعد اینکه قبول کرد یکبار امتحان کنیم
من همه کار ها کامل دونه به دونه توضیح دادم بعد من خودم تف دوست داشتم بعد میگفتم چند تا تف میکنی دهنم بعد نمیذاشتم اون عدد بگه میگفتم مثلا ۱۰_۱۵_۲۰ خب اون طبیعتا میگفت ۱۰ منم از خدا خواسته
همه کار و انجامش گفتم
سر پت (سگ شدن) قبول نمیکرد سواری گرفتن از من اوکی بود
سگ نه باز التماس که آقا باید کامل باشه درمان نمیشه وگرنه دوباره به این خاطر قبول کرد گفت قلاده نمیخوام ولی منم گفتم باش و چند تا کلیپ فرستادم براش و حالش بهم میخورد همش میگفت متنفرم ققط بخاطر توعه
تا اینکه قرار شد خونشون خالی شد بگه
آقا ۲ ماه طول کشید ۲ ماه خداشاهده که خونشون خالی بشه
ساعت ۱۱ صبح گفت ۱۲ بیا اینجا من خر کیف گفتم فقط زهرا برای اینکه من خودم ببینم خودمو تو اون حالت و بدم بیاد از خودم باید از من فیلم بگیری تو گوشی خودم چهره خودتم نمی افته( برا جق میخواستم واقعیت )
اونم قبول کرد گفت فقط باید چشم بند بزاری کن نمیخوام ببینمت تو این حالت منم گفتم قبول سریع لباس پوشیدم رفتم داروخانه ی چشم بند خواب گرفتم
دیدم ۲۰ دیقه مونده به ۱۲
بهش پیام دادم زهرا قلاده یک چیز بهم بنداز خواهشا که کامل باشه من اومدم خونه تو در باز کن برو تو اتاق من گوشی میزارم رو میز تلویزیون تو بردار چشم بند و اینا میزنم هاپ هاپ کردم بیا
جواب نداد سین زد
راس ۱۲ جلو در خونشون بودم یهو خودش در زد سریع رفتم بالا در خونه باز بود
کفش ها گذاشتم جا کفشی رفتم تو خونه موبایل رمز زدم صفحه باز گذاشتم رو میز تلویزیون خودم اومدم پایین ی مبل چشم بند زدم حالت سگی نشستم هاپ هاپ کردم که گفت خفه شو
یهو حااااال کردم ها موها تنم سیخ شد
اومد گوشی برداشت فیلم پلی کرد ی دور دورم زد ازم قشنگ فیلم گرفت
بعد نشست روی مبل گفت سرت بیار بردم جلو دیدم کمر بند بست به گردنم و ولم کرد پاهاشو دراز کرد روم بعد چند دیقه گفت بشین جلوم نشستم گفت پاهامو بوس کن منم قشنگ همه جا پا بوس کردم انگشت ها دونه به دونه کف پا مچ پا بعد اون پاشو داد بهم این پاش گذاشت روی شونم سایز پاش ۳۸ بود
اون پا هم بوس کردم یهو پاهاش گذاشت زمین یکم اومد جلو ی چک زد تو گوشم گفت پارس کن منم هاپ هاپ کردم چند ثانیه ی چک دیگه زد گفت خوبه با دستش با دهنم ور رفت که دهنم یعنی باز کنم باز کردم ۳ بار تف کرد دهنم من همون لحظه که تف میکرد میخوردم ی چک محکم زد گفت سگ احمق نخور نگهدار
۴ تا تف کرد دهنم پر شد گفت حالا بخور برده من
خوردم واقعیت اونجا حالم بد شد یکم بعد دهنم باز بود یهو انگشت دستش کرد دهنم که فقط ی دونه بعد تو فیلم دیدم فاک کرده دهنم اصلا حال کردم ها خیلی خوشم اومد یکم فاک شو مک زدم که گفت خر شو من هنوز تو کف پاش بودم خر شدم سوارم شد خیلی سواری نگرفت خدایی ۲_۳ دور بعد نشست روی ی مبل دیگه پاشو آورد جلو گفت زبونت در بیار له له بزن منم همینکار کردم همراه با پارس کردن قلاده کشید سمت خودش پاشو گذاشت روی دهنم منم با دستم گرفتم اولین لیس زدم پاهاش خیلی خنک بود بدون بو بشدت تمیز مثل همیشه
قشنگ لیس زدم کف پاش سینه پاش بین انگشت ها دونه دونه انگشت ها میک زدم خیلی تمیز واقعا پاهاش لیس زدم
پاهاشو عوض کرد و اون یکی داد منم مثل این پا اون یکی پا هم قشنگ لیس زدم که یهو پاشد گفت وایسا ی لحظه دیدم رفتم بیرون تو راهرو پاهاش یکم کثیف کرد اومد
گفت تمیز کن سریع . انقدر من خوشم اومد انقدر خوشحال شدم که نگو
شروع کردم لیس زدم دوباره بعد چند دیقه نگاه میکرد میگفت زیر انگشت هام بعد من دوباره یکی یکی انگشت ها میک میزدم بعد دوباره میگفت کف پام خلاصه قشنگ تمیز کردم گفت بخواب خوابیدم پاشو کرد دهنم خیلی نه ها انگشت هاش کامل رفت منم واقعا نمیتونستم بعد اون پا یکم بیشتر کرد که اوق زدم در آورد
گفت بوس کن پامو منم دوباره بوس کردم
گفت بیا جلو دهنت باز کن ۱ دونه تف دیگه کرد
گفت همینجوری مثل سگ برو تو آشپز خونه ی لگن بیار چشم بند باز کن منو حق نداری ببینی
گفتم چشم رفتم دیدم ی لگن آب آبش هم یکم گرمه بردم جلوش گفت پاهامو هم ماساژ بده هم تمیز که تو دهن سگ بوده
منم چشم بند زدم دوباره شروع کردم قشنگ ماساژ دادن و تمیز کرد که بعد چند دیقه فیلم قطع کرد و گفت من میرم تو اتاق توهم پاشو برو گوشی مو گذاشت روی مبل و رفت.......
این ۱/۳ کل رابطه منو زهراست که البته الان ۱ ساله تموم شده
۲ دوتا اتفاق دیگه هم افتاد که اگر ببینم از این خاطره خوشتون اومده باشه اونا هم که ادامه این هست رو میزارم
ببخشید زیاد شد یکم ولی ی اتفاق کاملا واقعی بود


سلام دوستان من میخوام اولین و آخرین تجربه بردگی و فوت فتیش خودمو بگم
این اتفاق تو مدت ۵_۶ سال پیش اومده شاید چند پارت بشه سعی میکنم خلاصه بگم
این داستان کاملا واقعیه
یکی از اقوام ما ی دختر ۲۴ ساله بشدت خوشگل و با سبک زندگی خاص مثلا گوشی نداشت اصلا
سرش با کلاس زبان و کلاس موسیقی و آشپزی گرم میکرد
تو ی برهه از زمان با برادر کوچیک ایشون من خیلی دوست شدم و کلا روابط خانوادگی قوی تری شکل گرفت
من اون سال ۱۷ سالم بود
نمیدونم چجوری و کی ولی از وقتی یادم میاد این حس بردگی و علاقه به پا و کفش داشتم
اون اوایل فقط علاقم به پا بود بعد هی بزرگتر شدم و فیلم ها دیکه دیدم علایقم به کفش و جوراب و پت شدن و خیلی چرا دیگه اظافه شد
خلاصه این دختر که اسم مستعارش زهرا میزارم ی پای بشدت خوشگل داشت به هیچ وجه لاک نمی‌زد ناخن ها همیشه تمیز و مرتب خیلی خم کوتاه نمیکرد همون سفیدی سر ناخونش ۲ برابر زیبا میکرد
خیلی هم مهربون بود با من ‌‌من دیگه خیلی خوشم اومده بود ازش ولی نمیشد کاری کنم چون هم اختلاف سنی زیاد و هم اینکه هیچ راه ارتباطی نبود تا ۱ سال اینجوری بود که ی روز تولدش قرار شد براش گوشی بگیرن من خیلی خوشحال بودم
چند روز قبل تولدش من امتحان زبان داشتم و چون زهرا در حد تدریس حتی زبانش خوب بود گفتن به من یاد بده یکم اونم قشنگ وقت گذاشت حتی فرداش امتحان باهم رفتیم مدرسه و باهم برگشتیم من هی بیشتر علاقه مند میشد
روز تولدش خانواده ما به من سیم کارت دادن
که چون کمک کرد زبان بهت تولدش هم هست این بده بهش
منم از خدا خواسته سیمکارت دادم
گذشت بعد چند وقت من فقط از تلگرام پروفایل شو میدیدم یا با اکانت فیک هی میرفتم میگفتم برده قبول میکنید برده میخواید و اونم بلاک میکرد. خودم جرعت پیام دادن نداشتم
تا اینکه کامپیوتر خونشون به مشکل خورد و داداش که رفیق من بود گفت بهم این کارا میتونی کنی منم گفتم آره و ی سری فایل هم خواست اونا هم ریختم فلش دادم بهش که درست شد خیلی تشکر کردن از من همه شون بعد‌ یک سری فایل ها من از قصد رمز گذاشته بودم
رفتم تلگرام زهرا گفتم آره رمز فایل اینه و اینجوری باید استفاده کنید و شاید ۴۰ خط نوشتم کامل کامل بعد چند ساعت سین کرد و احوالپرسی کرد و کلی تشکر
منم برای ادامه چت جواب احوالپرسی هاش دادم و صحبت کردم تا اینکه گفتم زهرا واقعیت من ی حس عجیب دارم و گفت چی و منم همه چی گفتم بهش ولی نگفتم برده تو بشم
بعد گفت بزار من رفتم خونه بهت پیام میدم جایی بودش
رفت خونه بعد چند ساعت دوباره صحبت کردیم میگفت درمانش کن برو دکتر منم گفت رفتم دکتر ( اصلا نرفتم) سریع از گوگل اسم ی دکتر روانشناس دیدم
اومدم تو چت گفتم من رفتم پیش فلان دکتر و چند جلسه فلان قد پول دادم و آخرش گفته راه درمانش امتحان کردن این حسه خلاصه یکم صحبت کردیم و کلا اوکی قطعی نمی‌داد منم مستقیم نمی‌گفتم برده تو بشم اون شب یک ساعت راجب اینجور چیزا حرف زدیم
بعد تا ۲_۳ راجب خودمون و آخر صحبت دوباره من کشوندم به بردگی که گفت حالا همدیگه ببینیم صحبت کنیم گفتم آخه نمیشه که گفت پارک شهر بریم؟ گفتم بریم قرار گذاشتیم ی روز پارک شهر اون با اتوبوس من با مترو رفتم نشستیم صحبت کردیم اون میگفت راه درمانش این نیست درمان داره منم هی میگفتم نه همینه که آخر گفت من قول میدم کمک کنم فراموش کنی تو دوردونه منی از بچگی تو خونه مایی من کمک میکنم بهت
خلاصش کنم دوباره منو و سارا رفتیم تو رابطه احساسی با ۷ سال اختلاف و من واقعا دیگه تمایل نداشتم به بردگی
تا ۶ ماه اینجوری بودیم که عاشقانه دیگه عزیزم و این حرفا ی روز مناسبتی بود یادمه من ی پلاک اسم گرفتم براش
با ی دفتر خوشگل چون اینجور چیزا دوست داره و با یکدونه کاغذ کادو خیلی گرون خدایی گرفتم
دیکه دوسش داشتم اصلا حس بردگی رفته بود
قرار گذاشتیم خب من موتور خریده بودم ولی اون سوار نمیشد اصلا با اتوبوس میومد یا مترو
قرار گذاشتیم اینا بدم بهش و ببینمش گفت باید جدا بشیم ما بدرد هم نمیخوریم ۷ سال اختلاف داریم و این رابطه ته نداره
خلاصه من کادو هارو دادم و با گریه و التماس و فلان راهی خونه شدم همش گریه گریه و دیگه پیام هام جواب نمی‌داد هرچی میگفتم توروخدا باهم باشیم منم چند هفته همش گریه میکردم و حالم بد بود
بعد ۱ ماه بهش پیام دادم خواهرم باش مثل خواهر برادر باشیم که جواب داد و صحبت کردیم قبول کرد بعد گقتم حداقل کمک کن این حس من تموم بشه من بتونم برم تو رابطه با یکی دیگه و خوب بشم
اونم میگفت نمیتونم من کاری نمیکنم گفتم خواهش میکنم فقط یکبار بزار تموم بشه منم زندگی کنم این حس نداشته باشم


سلام اسمم رو نمی‌گم چون ممکنه آشنا تو گروه باشه بعد شهر ما کوچیکه (یکی از شهرستانهای اطراف مازندران)ولی فامیلیم میگم زیانی .. چون برا استوری لازم میشه و ۱۷ سالمه
بعدم همین الان میگم انقد نیاید کصشر نگید ناموسا هی نگید فیکه شاید برا یه نفر واقعا اتفاق افتاده باشه و میخواید باور کنید میخواید نکنید

خوب بریم سراغ استوری
یه روز بود بین التعطیلی بود و هیچکس تقریباً مدرسه نبود ولی من مجبور بودم برم مدرسه چون نمره ریاضیم بد شده بود میخواستم نمره ام رو درست کنم و با معلم ریاضی حرف بزنم و یا برگم رو ببینم
تقریباً کلاس ها خالی بود من رفتم تو حیات دیدم ماشین بار آورده برا بوفه مدرسه بوفه دار مدرسمون یه خانوم نسبتا جوون مجرد هست (فامیلیش نمی‌گم شاید آبرو ریزی بشه )
میخواست وسایل رو ببره تو بوفه منم که از وال تو کف پاهای این بود خیلی دوست داشتم پاهاش رو بخورم و برده اش باشم .
همیشه جوراب مچی با دمپایی می‌پوشه مچ پای سفید داره اصن فک میکنم بهش شق میکنم.....
خلاصه من رفتم کنارش گفتم میخواید وسایل رو بیارم ؟
اونم گفت اوکیه خلاصه رفتم یه سری وسایل رو بردم کمکش کردم دیگه سر کلاس هم نرفتم کلاس ها تقریبا رو هوا بود منم کم کم با این خانوم صمیمی شدم و میرفتم زنگ تفریح ها تو بوفه کمکش هم یه پولی هم بهم میداد بعضی موقع ها کلا دو طرف سود بود برام هم پاهاش رو دید میزدم هم پول گیرم میومد خلاصه بگم واقعا لایق پرستیدن . یه بار میخواست از نردبون بره بالا (ولی بوفه مدسسمون کفش موکتیه این با دمپایی بیرون میاد ولی با جوراب داخل بوفه هست ) برا این که پاهاش سر نخوره جوراب هاشو درآورد گذاشت بعد رفت نرده بون بیاره منم سریع از فرصت استفاده کردم جوراب هاشو برداشتم و حسابی بو کردم واقعا پاهاش بوی بهشت میده ولی از ترس سریع گذاشتم سر جاش چون میترسیدم بفهمه و به دفتر بگه ولی غافل از این که بعد تر یه سری اتفاقات بین من و ایشون افتاد .......

ببخشید این پارت طولانی شد واقعا دیگه نمیتونم بنویسم اگه دوست داشتید تو کامنت ها بگید خلی اتفاق های جالب بینمون افتاد اگه خواستید براتون میگم
ممنون که خوندید فعلاااااا عزیزا

5.8k 0 19 21 121

سلام صادقم ۱۷
آقا داستان ما از همین ۳ ۴ماه پیش از اونجا شروع شد که ما ب این رفیقامون گفتیم فوت فتیشم و اونام دهن مارو با شوخی هاشون گاییدن،جنبه ندارن که کصکشا ول نمیکنن،اینا رفتن از این برگه تبلیغاتی یا که میچسبونن رو دیوار برا ما زدن با شماره و اینا....
خودم نمیدونستم تو ی خیابون دیدم پشمام ریخت🤦
ولی خب زیادم بد تو ۱ماه ۳تا دختر بهم پیام دادن😂حرف میزدم ۲تاشون جوون بودن یکیشون ۳۰سالش بود ک واقعا میسترسی بود برا خودش،با یکیشون قرار گذاشتم اسمش ستاره بود ۲۱سالش بود،میگفت ۲ساله میسترسه هیچی قرار گذاشتیم رفتم خونشون،دلتودلم که قراره برا اولین بار تجربه کنم، تا در رو باز کرد با لبخند گفت سلام چطوری منم گفتم سلام بانو و بعد سمت پاش سجده کردم و روی پاشو بوسیدم،اونم همونجا زد زیر خنده گفت قبل من یکی دوتا برده داشته ولی معربون بود،قدش کوتاه بود و خیلیم لاغر بود فک کنم۴۰ کیلو بود کلا پاهاشم خیلی کوچولو و گوگولی و کیوت بود ۳۵ ۳۶ بود فک کنم با لاک صورتی، نشست رو مبل پاهاشو داد دست من گفت شروع کن پاهامو ماساژ بده،منم تا دستم خورد ب پاش شق کردم خیلی حس خوبی بود،دیگه ماساژ تموم شد کف پاشو بوس کردم گفت ادامه بده،بعد اینکه۱۰۰۰بار کف پاهاشو بوسیدم گفت گفت کف پامو قشنگ بلیس لای انگشتام فراموش نشه
خیلی عالی بود واقعا پاهاش بو پاستیل میداد و مزه بهشت پاهاش خیلی خوشمزه بود و لای انگشتاش یکم شور بود که اونم عالی بود،ی تیم ساعتی لیسیدن رفت ی چسب نواری اورد گفت بخواب رو زمین توله پاشو گذاشت رو صورتم و با چسب بست پاهاش بوی خوبی میداد ولی نمیتونستم خوب نفس بکشم،سینه پاش رو چسم بود و پاشنش رو لبم دماغم بین اون قوص وسط کف پاش بودو داسشتم خفه میشدم فک کنم نیم ساعت ب اون حالت بودم و اون همش حرفای تحقیری میزد وقتی چسبو باز کرد صورتم قرمز شده بود و تا چند دقیقه هیچ بوی ب جز بوی پا حس نمیکردم خیلیم عرق کرده بودم همونجوری رو زمین خوابیده بودم که یهو از بالای مبل جف پا پرید روم ی لحظه شوک بهم وارد شد وزنی نداشت ولی منم نمیتونستم درست نفس بکشم...
داشت با پاهای گوگولیش رو میومد که یهو جف پا وایساد رو صورتم دیگه نمیتونستم تحمل کنم صدامم در نمیومد داشتم زیر پاهاش جون میداد و بزور دستمو تکون دادم زد به پاش اولش بی توجهی کرد ولی واقعا داشتم دست و پا میزدم و خفه میشدم ک  یهو پاشو تا دهنمو باز کردم نفس بکشم ی تف انداخت تو صورتم همه جام درد میکرد و حالم بد شده بود با پاهاش داشت میزد به خایه هام،شلوارمو کشید پایین نشت رو مبل و پاهای نازنینشو کذاشت رو کیرم و چند تا تف انداخت و شروع کرد به مالیدن خیلی حشری بودم وتسه همین ۲دیقه ای آبم اومد خیلی با جق زدن فرق داره خیلی نرم و خوب بود...
بشه بازم پیشش میام ولی میخام پاهای بقیه رم امتحان کنم...

6.8k 0 30 11 64

سلام بچه ها ببخشید ک دارم وقتتون رو میگیرم خاطره فوت فتیشی ای ندارم ازتون کمک و راهنمایی میخوام من ۱۸ سالمه یه دوس دخترم دارم ک دو ساله باهاشم تازع داره میشه ۱۵ سالش تاحالا بهش دست نزدم چون از بچگیش خودم بزرگش کردم بچه بود دلم نمیومد ولی تا چند روز دیگه میخوایم دیت بریم قراره باهم سکس کنیم یه سوال ازتون داشتم نظرتون بهش بگم که فوت فتیشم؟ یا نتیجه اش خوب نمیشه؟؟؟ شما تجربه اشو داشتین تو کامنتا راهنماییم کنید داداشا مرسی دستتون درد نکنه میخوام ازش بپرسم فانتزیش چیه بعد بگم ک من فوت فتیشم ولی میترسم نتیجه اش خوب نباشه بم بگه چندش فلان لطفن یکم راهنماییم کنین مرسی🙏


اینو گذاشتم یکم از کصشر بودنش بخندید


سلاااااام
من عرفانم ۱۵ سالمه و فوت فتیش دارم
خیلی خاطره فوت فتیش دارم اما یکیشو میگم که مال همین دو شب پیشه
من یه خاله دارم ۲۲ سالشه و پاهاش خیلی خیلی سکسیه و نرم..از موقعی که یادمه دوس داشتم پاهاشو لیسسسسسس بزنم و اون باعث شد که خوشم از پای زنا بیاد..چند روز پیش ما رفتیم خونه مادر بزرگم اینا اونا هم اومده بودن..من کل روز به پاهای توجه میکردم و همیشه سیخ بود تا اینکه خواستیم بخوابیم...همه جا انداختن منم زیر پاهاش جا انداختم و خیلی بیخیال بودم که نگه این چرا زیر پاهام خوابیده..سرش تو گوشی بود منم زیر پتو بودم و منتظر وایسادم که بخوابه..تا اینکه ساعت ۲ بود و خوابید..بخاری هم زیاد بود و گرم بود پتو کامل روش نبود و پاهاش بیرون بود منم که پاهاشو دیدم تنم عرق کرد...آروم رفتم زیر پاش و چند بار بو کردمممممم خیلی بوی خوبی میداد اصن..یکم که بو کردم شروع کردم بوسیدن انگشتاش..دونه دونه انگشتاشو بوسیدم و بعدش کف پاشو بوسیدم...وایییی خیلیییییی حال خوبی داشتم اون لحظه اما ترسیدم لیس بزنم گفتم بیدار میشه و بدبخت میشم...همش پاهاشو بوسیدم و بو میکردم..یه جایی دهنمو چسبوندم به کف پاهاش..خیلی خووووووش بود...کیرم سییییخ شده بود دیگه درد میکرد تا اینکه رفتم تو آشپزخونه و آروم یکم مایع آوردم و رفتم زیر پاهاش دوباره و شروع کردم به جق زدن و بوس کردن پاهاش...اون لحظه که آبم اومد اصن تنم لرزید خیلی خووووش بود..تا اینکه برا بار آخر کف پاشو بوسیدم و رفتم کیرمو شستم و خوابیدم
بخدا که دروغ نگفتم و همش راست بوده

8k 0 15 7 52


6.6k 0 36 11 59
Показано 20 последних публикаций.