9 Nov, 18:42
9 Nov, 14:52
9 Nov, 12:59
🔖خلاصه : هیمچان یه کارمند معمولی که چیز خاصی درمود او وجود ندارد ، یک روز یک بلیط لاتاری مشکوک میخره که وقتی از اون استفاده کنه طرف مقابلش باهاش فسق و فجور میکنه . یه روز که اون میره به دیدن کراش قدیمی ش کراشش بهش میگه دارم ازدواج میکنم و اونو دعوت میکنه ، اون مست میکنه و برمیگرده به شرکت توی شرکت مدیرش بهش توهین میکنه و بهش بد میگه ، هیمچان ام بلیط رو روی مدیر استفاده میکنه و به مدیر میگه حالا باید با من که ازم متنفری فسق فجور کنی.
#manhwa 🔥#Sex_Lottery_Ticket⚡
8 Nov, 20:16
🔖خلاصه : بعضی چیزها غلیظ تر از آب هستند. کواک جاهیونگ زندگی خود را در احاطه زنان گرم زندگی می کند - حیف که آنها خواهران او هستند، زیرا پدر پلی بوی او بیش از آن چیزی که بتواند حساب کند بچه دارد. اما پسرها پسر خواهند بود و جاهیونگ نیز از این قاعده مستثنی نیست. بعد از اینکه خواهر بزرگترش هانا به او معجونی میدهد تا او نیاز جنسی پیدا کند ، آن دو در موقعیت سختی قرار میگیرند که نشان میدهد خانواده میتوانند نزدیکتر از چیزی باشند که تصورش را میکنید…
#manhwa 🔥#family_with_benefits ✨
8 Nov, 19:45
8 Nov, 17:40
8 Nov, 12:34
🔖خلاصه : دو-مین که داره واسه امتحان خدمات کشوری آماده میشه، توسط دوست خواهرش که توی درسش دخالت میکنه حواسش پرت میشه. یه روز دامین عاشق سونهوایی میشه که توی گل فروشی کار میکنه، و از خواهرش کمک میخواد..." میخوای حالا با خواهرت امتحانش کنی؟ "
#manhwa 🔥#My_Sis_friends ☄
7 Nov, 21:38
7 Nov, 20:58
🔖خلاصه : مردمی که با پنهان کردن خواسته و شرایطشون توی سکوت زندگی میکنن امیدوارن روزی شکوفا بشن و به اهدافشون برسنمن از تک تک اجزای وجودت رونمایی میکنمپوستت،عرقت،عطرت و ناله هات
#manhwa 🔥#BeautifulDays⚡
7 Nov, 19:46
7 Nov, 17:22
🔖خلاصه : جومونگ، یک معلم زبان کره ای دبیرستانی، خود را در برابر دانش آموزان سابق خود می بیند که اکنون پدر و مادر هستند. در دوران مدرسه، این دانشآموزان سیجونگ را دوست داشتند، اما حتی اکنون در بزرگسالی، سعی میکنند معلم سابق خود را به دست آورند. آیا سجونگ می تواند در برابر جذابیت ها و پیشرفت های شاگردان گذشته خود مقاومت کند؟
#manhwa 🔥#Students⚡
7 Nov, 12:42
🔖خلاصه : تا حالا خواب همسر دوستتون دیدین؟ یه ماساژور خوشتیپ چی، یا یه زن داف که تو رو به عنوان معلم خصوصی استخدام کنه؟ داخل سواستفادههای جـ.ـنـسی شخصیتهای مختلفی تجربههای هات جـ.ـنـسی شون به اشتراک میزارن یه چیزی بین واقعیت و خیال. این داستانها شما رو به واقعیت نزدیک میکنن،خیلی نزدیک...
#manhwa 🔥#SExploits⚡
6 Nov, 20:39
6 Nov, 16:47
6 Nov, 12:48
🔖خلاصه : کیوان بخاطر یه تصادف به دنیای موازی رفت. اما، صبر کن، ۳٪ بدنش، کـ.یرش، اژدها شده؟الفا، نیمه حیوونا، اربابا... خیلی از زنای دنیای موازی میان دنبالش، دنبال کـ.یر اژدهاش...
#manhwa 🔥#Dragon_dick☄️
5 Nov, 20:41
🔖خلاصه : میونگ وون، به عنوان یک پیشخدمت در یک بار کار میکند اونکه از بی پولی و فشار مالی رنج میبره یک رو یه زن به اون پیشنهاد راننده شدن برای یه خانواده پولدار رو میده . در اولین روز کاری میونگ میگیره به مادر خانواده تجا...
#manhwa 🔥#Rich_Lady ☄️
5 Nov, 13:12
🔖خلاصه : سئونگتا پس از اینکه متوجه شد همسرش به او خیانت می کند، اون به گذشته سفر میکنه، اون که میخواد از همسرش انتقام بگیره از راز های مادر همسرش سو استفاده میکنه و اونو..."عزیزم، تو نمی تونی این کار را انجام بدی ..."
#manhwa 🔥#Not_the_Daughter ☄️
4 Nov, 20:31
🔖خلاصه :یک کارگر نیمه وقت باکره فروشگاه رفاه، یون هیوک، که با برنده شدن در لوتو، در زندگی روزمره خود یک پول بادآورده را تجربه می کند!
#manhwa 🔥#Land_Lord 💥
4 Nov, 12:32
🔖 خلاصه : کارکتر اصلی هیونوو که برا اجاره خونش سرشو کلاه گذاشتن الان دنبال یه قرون پوله. بر اساس پیشنهاد یه سونبهٔ صمیمی، هیونوو شروع میکنه به انجام یه کار نیمه وقت برای رسوندن سفارش ها برای «کلوب مرغ»، اونم با این فکر که قراره یه کار ارسال سفارش خیلی ساده باشه. هر چند اولین مشتری ای که میبینه اونجای هیونوو رو میگیره تو دستش و می پرسه، «به خاطر من راست شده...؟»
#manhwa 🔥#Chicken_Club ⭐
3 Nov, 20:06
🔖خلاصه : "من میتوانم به تو کمک کنم تا به هر چیزی که میخواهی تبدیل شوی. چه چیزی را بیشتر آرزو میکنی؟" او در حالی که موهایش را از پیشانیاش کنار میزد، با صدایی مهربان پرسید. "واقعا فکر کردی من کسی را به صمیمیتی که با تو داشته باشم، در آغوش میگیرم؟" خجالتزده نگاهش را دور کرد و دستهایش را به هم فشرد تا سفیدی در آنها نمایان شود. "حتی فکرهایت هم احمقانه است. تو به خوبی از هویت من آگاهی..." "بله، میدانم." "پس بگو. من کی هستم؟" دستی که در حال بازی با موهایش بود، به آرامی از کنار چانهاش عبور کرد و به گلویش رسید. با آزمایش قدرتش، به آرامی فشار بیشتری وارد کرد و او را وادار به نگاه کردن به خود کرد. وقتی او را با گردن بلند کرد تا پاشنههایش کمی از زمین بلند شود، نفسش به شدت دردناک شد. "من هم سرنوشت خواهرت را در دست دارم." او توانست درد در چشمانش را ببیند؛ چیزی در درون او شکسته بود. چشمانش که روزی مانند آسمان پرستاره شب بودند، حالا هیچ ستارهای در خود نداشتند. وقتی نور چشمانش را در حال محو شدن دید، دستانش را شل کرد و دیگر سعی نمیکرد از او فرار کند. او بهطور غریزی این را میدانست. این حس که شبیه خیس شدن در آب گرم بود، قطعاً همان چیزی بود که او هوس کرده بود. بله، این واقعاً هوس بود. پس از پذirفتن احساساتش، شروع به آرزوی تصاحب تمام دنیای او کرد. "اگر نتوانم تو را داشته باشم، همه چیز را نابود میکنم."
#manhwa 🔥#wild_night 😇