Репост из: اشعار و دلنوشته های رایگانی (بی نام)
چرا این نیمه شب دلواپسم من
میان بوستان خار و خسم من
نمی دانم چرا دل شوره دارم
شده لنگ به گمانم کارو بارم
میان شک و شبهه در تضادم
ولی ترسم دهد آخر به بادم
همه گویندکه شب آرام گیری
ولی افتاده ام در فکر پیری
ز اعمالم بسی ترسم خدایا
بگیر دستم تو غفار الخطایا
ندارم هیچ کسی و نا امیدم
دل ازهرناکسی یارب بریدم
دراین خلوت سرای دل نشینم
که شاید یک گل از باغت بچینم
ببویم عطر عرفانت که شاید
برایم دربی از شادی گشاید
تزلزل را ز افکارم کند دور
شده چوب دلم ویرانه مور
ثباتم رفته است تردید دارم
زدست خود مداوم بی قرارم
نشد خالص دلم فرصت ندارم
نما لطفی ز غفلت سر بر آرم
#بی_نام ۹۹/۱/۱۵
میان بوستان خار و خسم من
نمی دانم چرا دل شوره دارم
شده لنگ به گمانم کارو بارم
میان شک و شبهه در تضادم
ولی ترسم دهد آخر به بادم
همه گویندکه شب آرام گیری
ولی افتاده ام در فکر پیری
ز اعمالم بسی ترسم خدایا
بگیر دستم تو غفار الخطایا
ندارم هیچ کسی و نا امیدم
دل ازهرناکسی یارب بریدم
دراین خلوت سرای دل نشینم
که شاید یک گل از باغت بچینم
ببویم عطر عرفانت که شاید
برایم دربی از شادی گشاید
تزلزل را ز افکارم کند دور
شده چوب دلم ویرانه مور
ثباتم رفته است تردید دارم
زدست خود مداوم بی قرارم
نشد خالص دلم فرصت ندارم
نما لطفی ز غفلت سر بر آرم
#بی_نام ۹۹/۱/۱۵