فرنوشت


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


یادداشتهای فرهنگی گاهگاهی
استادی می گفت «فرهنگ ما به آب شوری می ماند ، و تلاش برای فرهنگ در این مملکت به سطل سطل آب شیرین به دل این دریای شور ریختن. زمان بسیار می برد اما این دریای شور عاقبت شیرین می شود.»
من این امید دوردست را باور دارم.
@ffhosseini

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


از آن خبرهایی که باورش فقط سخت نیست، سوزناک است...
ابوالفضل زرویی نصرآباد را زود از دست دادیم، هرچند به قدر عمری طولانی به میراث ادبی مان افزوده است...

@far_hosseini


ای صورت روحانی، ای رحمت ربانی
بر کافر و بر مؤمن ، از مات سلام اللّه...

مولانا
@far_hosseini


پرسشی که از پاسخ خود خشمگین است!

نگاه گذرایی انداختم به گزارشی از چهارمین کنگره بزرگداشت بانو امین که هفته گذشته درمشهد برگزار شده بود. گزارش در واقع فهرستی بود از اسامی آیت الله ها و حجت الاسلام ها و دکترها و استاد ها. در این میان اسم خانم زهره صفاتی نظرم را جلب کرد: در میان اسامی آیت الله ها و حجت الاسلام ها اسم ایشان با عنوان «خانم مجتهده» ذکر شده بود. اگر معیار بذل القاب آیت اله و حجت الاسلام که رسم جدیدی در روحانیت شیعه به حساب می آید، اجتهاد یا نیل به حدی از دانش دینی است چه چیزی باعث می شود که یک مجتهد مذکر آیت اله خطاب شود و یک مجتهد مونث مثل خانم صفاتی آیت اله خوانده نشود؟ آیت خداوند بودن که زن و مرد نمی شناسد، کیفیت اجتهاد هم تابع جنسیت افراد نیست. پس این نابرابری از کجا نشات می گیرد؟اشتباه نشود، بحث بر سر اهمیت این القاب نیست، چه همانطور که گفتم این شیوه خطاب علمای دین بر اساس مرتبه علمی آنها اگر بدعت نباشد، دست کم رسم نوظهوری است که در جای خود نیازمند نقد جدی است. مساله، وجود ساختارهای مردسالارانه مسلط بر حوزه است که از برابر و همرتبه قلمداد کردن یک مجتهد زن با مردان همترازش ابا می کند و لقبی را که به مردان مجتهد بذل می کند از یک مجتهد زن دریغ می کند...
فاطمه حسینی
۹۷/۹/۱
@far_hosseini


Репост из: یادداشت‌ها
🍁 صفوی‌زدگان و عیدالزهرا!

✍🏻 رضا #بابایی می‌نویسد:

«عصر صفویه در ایران پایان نپذیرفته است. گفتمان فرهنگیِ صفویه همچنان در ایران حاکم است و ما در همان حال‌وهوا نشوونما می‌کنیم. یکی از میراث‌های این دوران مراسمی است که در آن عده‌ای به بهانهٔ شاد کردن حضرت زهرا (س) سخنانی تفرقه‌آمیز می‌گویند. پیش از صفویه نیز بیش‌وکم چنین برنامه‌هایی در میان شیعیان بوده است، ولی همان‌طور که عبدالجلیل قزوینی در کتاب ”نقض“ بیش از صد بار گفته است، این‌گونه برنامه‌ها و مراسم در میان شیعیان بسیار محدود بوده است و اکثر شیعیان نیز از آن تبرّا می‌کردند.

گفت‌وگوی علمی با طرفداران این‌گونه برنامه‌ها و مراسم دو مشکل اساسی دارد: نخست اینکه، این گروه کتاب‌هایی در دست دارند که بیش‌وکم افکار و رفتارشان را تأیید می‌کند؛ مانند کتابی موسوم به ”اسرار آل محمد (ص)“ منسوب به سُلیم بن قیس هلالی و ”الاقبال لصالح الاعمال“ سید بن طاووس. درباره این دو کتاب سخن بسیار است و من اکنون بدان سو نمی‌روم. همین‌قدر می‌گویم که روایات و کتاب‌هایی که رفتار این گروه رو نفی و بلکه سبّ می‌کند استوارتر و بسیار بیشتر از منابعی است که در دست ایشان است. تاریخ نیز به نفع مخالفان این عید جعلی گواهی می‌دهد. شادی در قتل خلیفه به هیچ وجه ریشه تاریخی ندارد و آنچه در قرون نخست اسلامی بوده است مراسم ”عُمرکشان“ به مناسبت قتل عمر بن سعد به دست مختار ثقفی است و هیچ ربطی به عمر بن خطاب ندارد. اما خوی و سنت ”مُغ‌کشی“ در ایران باستان به مراسم ”عمرکشون“ دامن کشید و از عمر بن سعد (که پدرش فاتح ایران بود) به عمر بن خطاب رسید.

مشکل دوم هزینه‌ها و عواقب آن است. برخی از آنان روش‌های دیگری را نیز در مواجهه با مخالف‌شان به کار می‌گیرند که تکفیر و تفسیق ملایم‌ترین آن است. برخوردهای بسیار تند و شدید این گروه بسیاری از عالمان را خاموش کرده و به آغوش تقیه فرستاده است. اعتراض کسانی همچون علامه سید محمدحسین کاشف‌الغطاء و آیت‌الله بروجردی نیز که کمتر از دیگران سکوت کردند پس از آن بود که جایگاهی ویژه و مقتدر در جامعه دینی یافتند. شجاعت ایشان نیز مزید بر علت بود. اکنون در قم عالمان بسیاری با این گونه برنامه‌ها و افکار به شدن مخالف‌اند، اما سر در گریبان #تقیه برده و عبای مصلحت بر سر کشیده‌اند.» (بابایی، ۱۳۹۷: ۲۷۷ ــ ۲۷۸)

«تنها دست‌آویز صفوی‌زدگان برای برگزاری مجالس عید الزهراء روایتی در بحارالانوار است که به تفصیل به قتل خلیفه و فضایل این روز به عنوان عید اشاره کرده است. این روایت در اصل برگرفته از کتاب ”مجموع الاعیاد“ (ص ۱۳۲ و ۱۴۸)، اثر میون بن قاسم طبرانی (۳۵۸ ــ ۴۲۶ قـ.)، از عالمان بزرگ فرقه نُصیریه (غالیان و معتقدان به الوهیت امامان) است. این کتاب مشتمل بر باورها و گزارش‌هایی عجیب است؛ از جمله اعتقاد به برگزاری جشن در ”عید عاشورا“ به مناسبت عروج امام حسین به آسمان‌ها. در این کتاب آمده است: ”در روز عاشورا #امام_حسین (ع) کشته نشد، بلکه مانند عیسی مسیح به آسمان‌ رفت و به جای او ابن سعد شبامی، که روح عمر در او حلول کرده بود، کشته شد.“ [مجموع الاعیاد، صص ۱۰۷ ــ ۱۰۸] حدیت ”رفع القلم“ نیز در همین کتاب آمده است.» (همان: ۲۸۰)

📚 بابایی، رضا. (۱۳۹۷). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دین‌پژوهی و آسیب‌شناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.

📷 yon.ir/8BuUR

📝 یادداشت‌های مرتبط:

▪️ درباره روز رفع‌القلم!

▪️ جهالت‌ها و خسارت‌ها!

▪️ پرهیز از ناسزاگویی به مقدسات دیگران!

▪️ ”من خوش ندارم که شما دشنام‌دهنده باشید“


«خانه کُشی دانشگاهی»

داگلاس پورتئوس و ساندرا اسمیت، اصطلاح خانه کُشی (domicide) را اولین بار در سال ۲۰۰۱ برای اطلاق به تخریب تعمدی خانه افراد وضع کردند تا مشخص کنند که راندن افراد از خانه و کاشانه شان صرفا یک جابجایی فیزیکی نیست و رنج کشنده ای را به قربانیان آن تحمیل می کند. در حقیقت خانه کُشی همان کشتن تدریجی افراد است بدون آنکه از دید قانون قتلی واقع شده باشد. به همین دلیل هم هست که امروزه یکی از شیوه های رایج برای کم کردن شر مزاحمان و عناصر نامطلوب همین خانه کُشی است، نمونه هایش را هم از میانمار تا فلسطین دیده ایم، و البته جدیدترینش دارد در دل همین تهران خودمان و در ده ونک اتفاق می افتد...

پورتئوس و اسمیت سه دلیل اصلی خانه کُشی را جنگ، زمین خواری استعماری و سکنی دادن نژادپرستانه افراد جدید در خانه سکنه قدیمی و بومی معرفی می کنند. دلیل چهارمی که این دو جغرافی دان از آن غافل بوده اند، زد و بند نهادی به بهانه توسعه دانشگاه است که حکم تخریب خانه های ده ونک مصداق بارز آن است!

اصلا به جزییات دعوا و فراز و فرود پرونده تملک این خانه ها نمی پردازم، چیزی که مسلم است این است که یک مورد خانه کشی در حال وقوع است، چون در هر حال، چه با سند سربی و چه بدون آن، آدمهایی به زور حکم قضاییِ طرفِ قویترِ ماجرا دارند از خانه هایی که سالها در آن ساکن بوده اند رانده می شوند که در ظالمانه بودن آن تردیدی نیست.

اما وجه پنهان ماجرا به مراتب از خانه کُشی هم تاسف برانگیز تر است: طرف دعوا یک دانشگاه است. این تاسف زمانی بیشتر می شود که موقعیت مکانی دانشگاههای خودمان را با دانشگاههای ممالک پیشرفته مقایسه کنیم: در حالی که دانشگاههای ما عرصه های وسیع محصور به نرده های بازدارنده و محدود به نگهبانی و اجازه تردد هستند، دانشگاههای آنها از ساختمانهای پراکنده در همسایگی خانه های ساکنان یک منطقه از شهر ساخته می شوند. نتیجه آمیختگی فضای عمومی شهری با فضای دانشگاهی نفوذ عمیق علم و تفکر و تحقیق در بطن جامعه و حضورش در زندگی روزمره مردم است. نتیجه جداسازی دانشگاههای ما هم از فضای عمومی شهر همین است که می بینیم: نه علم و فرهنگ در زندگی روزمره مردم جایی دارد و نه دانشگاه دیگر متولی توسعه دانش و فرهنگ است، چون حصارها کار خودشان را کرده اند.

اما مورد دانشگاه الزهرا از این هم بدتر است: گویا اصلا این دانشگاه چشم دیدن مردم و زندگی روزمره شان را ندارد که اینطور به بهانه توسعه از پس حصارهایش به خانه های مردم چنگ می اندازد. دیگر در میان خانه های مردم بودن پیشکشش!!
دانشگاههای «دیگران» همسایه خانه های مردمانشان هستند، ولی دانشگاه ما خانه کُشی می کند! این زنگ خطری برای کل مملکت است: دانشگاههای ما نه فقط توان همزیستی با مردم را ندارند بلکه دارند به دشمن مردم مبدل می شوند...

فاطمه حسینی ۹۷/۸/۲۲
@far_hosseini


یک بام و دو هوای عقیدتی!

رسانه های رسمی داخلی و در راس آنها صدا و سیما طی هفته گذشته از حضور «رهبر مسلمانان آمریکا» در ایران خبر دادند! منظورشان هم لوییس فراخان رهبر جنبش نژادپرستانه و کم و بیش جدایی طلبانه «امت اسلام» NOI بود که چند روزی در ایران مشغول سخنرانی و مصاحبه و ملاقات با بعضی اشخاص بوده است.
عنوان به شدت مجعول «رهبر مسلمانان آمریکا» قطعا مخالفان بسیاری در میان مسلمانان آمریکا، از هر نژادی که باشند، دارد. زیرا فراخان را فقط همان حدود پنجاه هزار نفر عضو سازمانش به رهبری قبول دارند و بس، و البته خودش هم مطلقا ادعایی که رسانه های ما دارند ندارد.
پرسش این است که با این حال چرا ذوی التریبون اصرار دارند که او را رهبر مسلمانان آمریکا معرفی کنند؟ آیا جنبش «امت اسلام» را نمی شناسند، یا تصور درستی از مسلمانان آمریکا ندارند؟ شاید هم هردو را به خوبی می شناسند اما مصلحت ایجاب می کند که عجالتا راهشان را به سمت کوچه علی چپ کج کنند. می گویم کوچه علی چپ چون در مملکتی که موضوع مهدویت از مسایل حساس به شمار می رود، جا زدن رهبر «امت اسلام» به عنوان رهبر مسلمانان آمریکا معانی ضمنی سوال برانگیزی خواهد داشت چون طبق اصول عقاید جنبش مزبور، والاس فرض محمد، پایه گذار جنبش، همان مهدی موعود است و الیجا محمد هم فرستاده خداوند بعد از ختم رسل است. من به شخصه با رواداری اعتقادی مخالفتی ندارم و اتفاقا بسیار هم با آن موافقم اما اگر قرار بر رواداری و بردباری در برابر عقاید مخالف باشد، عقل و اخلاق حکم می کند که اولا این رواداری در خانه رواتر باشد و شامل حال همه بشود و نه فقط «دگرباوران» آن ور آب، و ثانیا فقط رواداری باشد و دیگر به غلو و گزافه گویی و دروغ پردازی آلوده نشود.

واقعیت این است که لوییس فراخان فقط رهبر گروهی از مسلمانان صرفا سیاهپوست و اغلب نژادپرست آمریکاست ، همان گروهی که مالکوم ایکس در اواخر عمر ازشان روی برگرداند. این گروه قائل به ظهور حضرت مهدی در اوایل قرن بیستم در آمریکاست، همان عقیده ای که اتفاقا در ایران اصلا تحمل نمی شود. این میزبانی و این حجم از مبالغه درباره لوییس فراخان مصداق همان یک بام و دو هوایی است که اینجا هیچ نفعی هم در پی ندارد چون طبق معمول و طی یک اشتباه راهبردی، وزن سیاسی و تبلیغاتی فراخان را بسیار بیش از آنچه واقعا هست تخمین زده اند.

یاد دعوت فرزندان چه گوارا به ایران در زمان احمدی نژاد افتادم. وقتی در مراسم بزرگداشت ،سخنران از آرمان توحیدی!! چه گوارا گفت، فرزند چه گوارا هم بی تعارف آب پاکی را روی دست حضرات ریخت و صادقانه خداناباور بودن پدرش را یادآوری کرد.
اما انصافا مورد فراخان برای حکومتی که مدعی زمینه سازی ظهور است خیلی خیلی بدتر است!

فاطمه حسینی ۹۷/۸/۲۱

@far_hosseini

http://s8.picofile.com/file/8342527242/IMG_20181112_181422.jpg


Репост из: یادداشت‌ها
نخبگان و فرهنگ عمومی

چند روز پیش با یکی از دوستان برای تفریح به اطراف شهر رفته بودیم. موقع برگشت هوا تاریک شده بود. وارد روستایی کوچک شدیم تا استراحت کنیم. در وسط روستا، امامزاده‌ای بود که از بلندگوی آن صدای سخنرانی می‌آمد. داخل امامزاده شدیم و گوشه‌ای نشستیم. روحانی میان‌سالی بالای منبر نشسته بود و سخن می‌گفت؛ سخنانی که ارتباطی مستقیم با دین نداشت؛ مانند ماهیت کشورهای غربی و مفاسد تمدن جدید و سیاست‌های استعماری انگلیس. بخشی از سخنرانی‌اش هم دربارۀ بی‌حجابی بود. سپس خاطره‌ای به این مضمون نقل کرد: «کوروش مردی الهی بود؛ اما الان می‌خواهند قبر او را مرکز فساد کنند. یک‌بار در تخت جمشید از کارشناس میراث فرهنگی پرسیدم چرا پله‌های تخت‌ جمشید اینقدر کوتاه است؟ گفت: کوروش دستور داده بود پله‌ها را با ارتفاع کم بسازند تا هنگام قدم برداشتن زن‌ها، زینت پای آنان دیده نشود.»

به محتوای سخنرانی کاری ندارم. شاید درست باشد و شاید نه. مهم نیست. اما من آنجا با خود می‌اندیشیدم که در بیشتر شهرها و روستاهای ایران، از این گونه سخنرانی‌ها و مجالس بسیار برگزار می‌شود و مردمی که افکار و آرای آنها بر سرنوشت کشور مؤثر است، در این مجالس تربیت می‌شوند. مستمعان در این مجالس سخنانی می‌شنوند که هیچ راهی برای داوری دربارۀ صدق و کذب آن ندارند، و چون این سخنان را از کسانی می‌شنوند که به آنان اعتماد دارند، دربست می‌پذیرند و بر پایۀ آن عمل می‌کنند و انباری از باورهای گوناگون می‌شوند. من البته در برخی مجالس دینی و عمومی، سخنرانی‌های معقول و مفید شنیده‌ام؛ اما چه کنیم با هزاران سخنرانی و خطابه‌ای که هر روز و هر شب در خانه‌ها و هیئت‌ها و در روستاهای کوچک و دورافتاده و شهرهای بزرگ برگزار می‌شود و فرهنگ عمومی و ذهنیت بخشی مهم از جمعیت ایران را می‌سازند؟ داستان مداحان هنرمند و تأثیرشان بر جوانان ساده‌دل و معنویت‌خواه بماند. صداوسیما نیز.
کاش از میان هزاران جوان تحصیل‌کرده که در وبلاگ و فیسبوک و تلگرام و ایستاگرام و... می‌نویسند، بخشی از آنان به میان مردم می‌رفتند و رودرو با آنان سخن می‌گفتند. همۀ راه‌ها از میان مردم می‌گذرد. دموکراسی در هر کجا ناقص است، در تأثیر فرهنگ عمومی بر ماهیت ساختارها و نهادهای اجتماعی کامل است. نه استبداد و نه دموکراسی و نه هیچ عامل دیگری نمی‌تواند مانع تأثیرگذاری فرهنگ بر سرنوشت کشور شود. آنچه در عرصۀ سیاست می‌گذرد، نوک قله‌ای است که از اقیانوس فرهنگ بیرون زده است. سرنوشت کشور در دست فرهنگ عمومی است و فرهنگ عمومی، ترکیبی از دانش‌ها، گرایش‌ها و منش‌های غیر رسمی اما غالب در جامعه است.
سالم‌ترین رابطه میان سیاست و فرهنگ، از طریق احزاب و نهاد دانشگاه است. سیاست‌مداران اگر به‌واقع در پی ساختارهای پیشرو و پاسخگو باشند، باید در استقلال و اقتدار احزاب و دانشگاه‌ها بکوشند. اگر هیتلر برای ارتباط با مردم، رادیو را برگزید و ترامپ توئیتر را، برای آن است که ساختارهای جامعۀ مدنی را دور بزنند و مانع تأثیرگذاری احزاب و رسانه‌های عمومی بشوند. متأسفانه فرهنگ عامه آن اندازه که با دیدن و شنیدن فربه می‌شود، وامدار کتاب و مقاله و یادداشت نیست. فرهنگ در جوامع سنتی، ماهیت شفاهی دارد؛ یعنی از خطیبان بیش از نویسندگان و دانشمندان اثر می‌پذیرد. خطای روشنفکران ما این است که می‌خواهند نرم‌افزارهای نوشتاری را در سیستم‌های گفتاری نصب کنند. جز ارور چه جوابی خواهند گرفت؟
دانشگاهیان و نخبگان کشور، اگر عرصۀ فرهنگ عمومی را واگذارند، باید سرنوشتی را بپذیرند که مستمعان مجالس و محافل عمومی برای کشور رقم می‌زنند؛ کسانی که می‌شنوند اما نمی‌خوانند؛ اعتماد می‌کنند اما نمی‌اندیشند.

رضا بابایی
۹۷/۸/۱۹
@RezaBabaei43


«مشتی که بر دهان خود می کوبیم!»

آمده ام سر کلاسی که چهار ساعت امروز شان با من است و از بیست و پنج دانش آموز، فقط هشت نفر حاضرند! رفته اند تظاهرات « تا مشت محکمی به دهان استکبار کوبیده باشند» و بعد بروند کافی شاپی که وعده اش را داده اند.
با هزینه های جانبی و اتلاف منابع و تعطیل شدن این چنینی کلاسهای درس آن هم وقتی که بخشی از دیروزمان هم به تماشای فوتبال گذشته این مشتهای گره کرده را داریم رسما به دهان خود می کوبیم، در حالی که دانش آموزان آمریکایی درکلاس های درسشان نشسته اند و از آنجا که با این قبیل «تظاهرات» و تعطیلی ها به کلی بیگانه اند، هزینه ای هم صرف ترغیبشان یا بهتر بگویم، تطمیعشان نمی شود.

شاید هم اولیای امور به طرز مشکوکی یقین دارند که از مدارسمان چیزی در نمی آید که حالا تعطیلی یک روز و دو روز و سه روزش به جایی بر بخورد!

فاطمه حسینی 97/8/13
@far_hosseini


« رسانه رسوا »
آگوست ویلسون نمایشنامه نویس آمریکایی دو بار برنده جایزه پولیتزر شده است که یک بارش برای نمایشنامه «حصارها» است. اقتباس سینمایی اش را هم دنزل واشینگتن ساخته است که از تلویزیون ایران هم پخش شده است، اما چه پخش شدنی!!! اگر تا آن زمان فقط اندکی از حرفهای رسانه مثلا ملی مان را با احتمال صحتشان می شنیدم، از روزی که فیلم دنزل واشینگتن را از تلویزیون دیدم، همان اندک احتمال هم دود شد و به هوا رفت!!

دوبله فارسی فیلم در واقع یک بیانیه تساویخواهانه علیه نژادپرستی آمریکایی است، نژادپرستی سیستماتیکی که قتلی را که یک سفیدپوست مرتکب شده به گردن یک مرد زحمتکش سیاه پوست، تروی، می اندازد و مجازاتش می کند، بعدها نیز تا دم مرگ حقوق و تواناییهای او را به جرم سیاه بودن نادیده می گیرد. فیلم به دلخوری پدر و پسر سیاهپوست از هم می پردازد که مسبب آن هم مثلا تبعیض نژادی است.

اما واقعیت این است که در متن اصلی نه تروی آن مرد درستکار ستمدیده ای است که تلویزیون ایران از او ساخته است و نه اصل داستان آن بیانیه ضدنژادپرستی ای که نمایشش حتما قرار است دل حضرات را خنک کند و به من و شما بیعدالتی های آمریکا را نشان دهد.
کسانی که اصل این نمایشنامه معروف را خوانده اند می دانند که مجازات حبس تروی به علت قتلی است که در جوانی در حین سرقت مسلحانه مرتکب شده است، یعنی زندان رفتنش مجازاتی عادلانه بوده است و رنگ پوستش نقشی در آن نداشته است.
نوزاد یتیمی هم که تروی در نسخه صدا و سیما خیلی جوانمردانه به خانه می آورد تا همسرش او را بزرگ کند، در اصل فرزند نامشروع خودش است که پس از مرگ معشوقه اش در هنگام وضع حمل بی مادر مانده است.
چیزی هم که مانع پیوستن او به لیگ حرفه ای بیسبال بوده است نه رنگ پوستش، که سن بالایش بوده است. پایان بی سر و ته نسخه ایرانی که کل معنای نمایشنامه را تعطیل می کند هم هیچ ربطی به پایان زیبای اصل اثر ندارد، پایانی که می گوید بخشودن سیاهکارانی که شایستگی بخشایش را ندارند هم می تواند بخشش پروردگار را در پی داشته باشد.

وقتی که نسخه وطنی حصارها را دیدم سوالی به ذهنم هجوم آورد: چرا دروغ؟؟آن هم دروغی تا این حد کشدار و مبسوط؟ حتما به بهانه دفاع از حق و حقیقت؟؟ در حالی که هیچ امر حقی در عالم نیست که اثبات حقانیتش محتاج دروغ باشد، و سیاهپوستان آمریکا هم برای دفاع از حقوقشان قطعا از شما کمک نخواسته اند تا با تحریف یکی از آثار ادبی قابل ستایششان دستاوردهای سالها مبارزه شان را به تمسخر بگیرید.

اگر محتوای واقع بینانه و آشتی طلبانه فیلم به مذاقتان خوش نمی آید و با تصویری که شما اصرار دارید از آمریکا و روابط نژادی جامعه اش نشان دهید سازگار نیست، درستکارانه و اخلاقی اش این است که اصلا پخشش نکنید. عاقلانه اش هم همین است چون بالاخره مخاطبانتان در عصر حجر زندگی نمی کنند و اگر آگوست ویلسون برای شما ناشناخته و گمنام است ممکن است برای مخاطبانتان اینطور نباشد و دروغ به این بزرگی درباره یک اثر شناخته شده همین تتمه اعتماد را هم به باد دهد.

وقتی که یک فیلم معروف بی آزار اینطور تحریف می شود و ازش بیانیه ضدآمریکایی در می آید، لابد در موارد جدی تر و خطیرتر تحریف و دروغپردازیها بیشتر و جدی تر خواهند بود ...

فاطمه حسینی 97/8/10
@far_hosseini

http://s9.picofile.com/file/8341474118/IMG_20181101_093945.jpg


Репост из: کلام | سید حمید حسینی
💢 کدام روحانیت؟ 💢

🔸فردی از امام صادق (علیه‌السلام) پرسید: چرا خدا در قرآن یهودیان را به‌خاطر پیروی از عالمانشان مذمت کرده است در حالی که آنان نیز مانند ما راهی جز تقلید از دانشمندان نداشتند؟
در بخشی از پاسخ آن حضرت چنین آمده است:

❇️ عوام یهود با آنکه می‌دیدند علمایشان دروغ صریح می‌گویند، حرام می‌‌خورند، رشوه می‌‌گیرند، احکام را با وساطت‌ها، توصیه‌ها و معامله‌ها تغییر می‌دهند، جانب‌دارانه برخورد می‌کنند و حقوق کسانی که با آنها نباشند را ضایع می‌سازند و اموال را به‌ناحق به طرفدارانشان می‌دهند و بر مخالفانشان ستم روا می‌دارند ... با این حال از آنان پیروی می‌کردند.

🔻... مردمان امت ما نیز اگر از فقیهانشان فسق آشکار و تعصب شدید و چنگ‌اندازی به مال و حرام دنیا و نابودسازی مخالفان ... ببینند و با این حال از ایشان تقلید کنند، آنان نیز مانند همان یهودیانی خواهند بود که خداوند به‌سبب تقلید از فقیهان فاسق، مذمت کرده است.

🔺اما اگر کسی از فقهیان، خودنگهدار، نگهبان دین، مخالف هوای نفس و مطیع فرمان مولایش باشد، پس مردم اجازه دارند از او پیروی کنند. و تنها برخی از فقیهان شیعه این‌گونه‌اند و نه همهٔ آنها ... .

📚 الاحتجاج، ج ۲، ص ۲۶۳.

⭕️ @hamidhossaini


مگر می‌شود؟

آنچه خانم صدیقۀ مالکی‌فرد همسر هاشم خواستار معلم بازنشستۀ مشهدی در بارۀ ماجرای بستری کردن اجباری او در بیمارستان روانی نوشته است، نه فقط حیرت‌آور که غیر قابل فهم و تحلیل و تفسیر است!
ماجرا بیشتر به قصه‌های سورئالیستی یا رئالیسم‌ جادویی شباهت دارد که تصور واقعی بودن آن مو بر بدن آدم راست می‌کند! در این میان مقام مسئولی یافت نمی‌شود که برای افکار عمومی توضیحی دهد؟ یعنی کار در این کشور به جایی رسیده که مخالف یا منتقدی را خلاف میل و بی اطلاع خانواده‌اش در بخش روانی بیمارستان بستری کنند؟
مگر می‌شود؟ مگر قابل تحمل است؟ اینطور که در این کشور سنگ روی سنگ نمی‌ماند! مسئولان قضایی چرا توضیح نمی‌دهند؟ چرا سکوت کرده‌اند؟
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad


تخم مرغ ها را ندزدیم(5)
پیشتر درباره جعبه سیاه بودن آموزش و پرورش یک جامعه نوشته بودم. جالب این که این جمله گوهر بار را از زبان یکی از مسوولان آ.پ. در یکی از همان سمیناهارهای مرسوم شنیدم، همایشی بدون هیچ بازده علمی و حرفه ای، یک وقت کشی آشکار که تلاش کرده بودند تهی بودنش را با پر و پیمانی میز صبحانه و نهارش جبران کنند! نمی دانم چقدر هزینه این ریخت و پاش بی دلیل شده بود اما شاهدی بود بر همان ادعای جعبه سیاه بودن آموزش و پرورش یک مملکت از زبان سخنران و بانی همایش! در شهری که بی عدالتی آموزشی غوغا می کند برگزاری چنین همایشی توجیه ناپذیر است. فرصتی دست داد و قبل از زمان نهار این نکته را خصوصی به مسوول مذکور گوشزد کردم: دو پاسخ شنیدم، یکی از یکی دردآورتر: «اول اینکه قابل شما عزیزان را ندارد و آن قدر در ادارات ریخت و پاش های آن چنانی می کنند که این هیچ است! دوم هم آن که همکاران زحمت زیاد و حقوق کم دارند، شاید این سفره کمی جبران کند، بماند که برخی از همکاران که حق التدریسهای بالایی دارند و لی برای این همایش وقت گذاشته اند باید یک طوری راضی بر گردند!» با این پاسخهادیگر مطمئن شدم که آ.پ. هر مملکتی جعبه سیاه آن جامعه نباشد، آ.پ. ما قطعا هست!
اغلب به اشتباه فکر می کنیم که صنعت پر رونق «پرورش آقازادگان رانت خوار» فقط درسطح معینی از روابط قدرت بروز پیدا می کند و تا والدین فردی به آن سطح از روابط و نفوذ در ساختار حکومتی نرسیده باشند آقازاده محسوب نمی شوند و رانتی نصیبشان نمی شود! اما تجربه حقیر در حیطه آ.پ. نشان داده است که درست مثل هاگ های قارچ که در همه جا پراکنده اند، هاگ های آقازادگی هم در تمام سطوح نفوذ و قدرت حاضرند و فقط منتظرند تا با جمع شدن گرما و رطوبت و تاریکی در یک جا، مثل قارچ روی تنه فلان سازمان و بهمان نهاد رشد کنند و شیره اش را بمکند. (هر چه باشدقارچ بار خلاف گیاه چون با نور و فتوسنتز میانه ای ندارد توان تولید غذای خود را هم ندارد و اغلب با تجزیه سایر موجودات تغذیه می کند). منتها اینها در مرحله هاگی آقازاده نام ندارند بلکه «نورچشمی» خطاب می شوند: والدین نورچشمی ها معمولا آدم های مهمی نیستند ولی به فرد یا کاری کمی مهم مربوطند.

در یکی از همین دانشگاههای معلم پرور، در زمان انتخاب واحد ظرفیت چهل نفره یک کلاس پر متقاضی به دلیل کوچک بودن فضای کلاس اضافه نمی شود و نهایتا کل برنامه دانشجویانی که نیاز به آن واحد دارند به هم می ریزد ولی سه نورچشمی را مازاد بر ظرفیت اصلی در همان کلاس جا می دهند. مهم نیست نورچشمی ها در زمان انتخاب واحد چند واحد برمی دارند چون در نهایت هر واحدی را که بخواهند برایشان می گیرند، حتی واحدهایی که پیش نیازش را نگذرانده اند با پیش نیازش در یک ترم با هم می گذرانند در حالی که این کار خلاف مقررات است و واحد دوم سایر دانشجویان حذف می شود...
در مدارس دولتی خوب معمولا دو ظرفیت ثبت نام هست: ظرفیت واقعی که فقط مسوولان اداره و کادر اجرایی مدرسه از آن خبر دارند و ظرفیتی که طبق آن ثبت نام از مردم صورت می گیرد و طبعا کمتر از ظرفیت واقعی است چون مدیر مدرسه برای راضی نگه داشتن روسایش در اداره و حفظ سمتش یک یا دو کلاس و بهترین معلمانش را برای «نورچشمی» هایی خالی نگه می دارد که از اداره تلفنی یا با توصیه نامه حواله مدرسه می شوند، مثلا نوه رییس سابق ناحیه و... همه اینها در حالی است که دانش آموزانی که در همان محدوده ، گاهی دیوار به دیوار مدرسه ساکن هستند به دلیل واهی «پر شدن ظرفیت» به مدارس دورتر ارجاع و ناچار به تحمل زحمت و هزینه اضافی می شوند!
یک جعبه سیاه بی نقص از جامعه مان! اما خود مفهوم جعبه سیاه است که خطرناک است: اگر این آموزش و پرورش «لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب »ما واقعا در طلب توسعه مملکت و سعادت ملت باشد باید جعبه سیاه بودن را ، انعکاس منفعل جامعه لنگ و لوکترمان بودن را و مدیرانی که آن را فقط جعبه سیاه می خواهند فراموش کند و موتور محرک باشد و جعبه سیاه بودن را به عهده تاریخ بگذارد. فاطمه حسینی 97/7/17 @Far_hosseini


تخم مرغ ها را ندزدیم (۴)

تخم مرغ دزدها برای ادامه بقایشان روش های متنوعی دارند. نگاهی به تاریخچه آموزش و پرورش مملکتمان فرصتی است برای آشنایی ملموستر با این روشها ،چون سیاستهای آ.پ. به طرز شگفت انگیزی با اصول تخم مرغ دزدی iهمخوانی دارد. واضح است که تخم مرغ دزدی از یک مرغدانی به هم ریخته و دایما در حال « تغییر»،آسانتر است، درست همانطور که دزدی در میان به هم ریختگی اثاث کشی آسانتر است. برای همین هم هست که آ.پ. ما همیشه در حال «تحول» است و این تحول موارد بسیاری را در بر می گیرد، از انتصاب مدیران رده بالای جدید و تغییر مکرر نظام آموزشی و محتوای کتب درسی گرفته تا آیین نامه های داخلی ، نحوه ارزشیابی و استخدام، حتی تغییر دکور دفتر مدیر کل و معاون و مدیر مدرسه و هوشمند شدن سخت افزاری کلاسها .می دانیم که این درد گریبانگیر سایر سازمانها و وزارتخانه ها هم هست اما چیزی که مورد آ.پ. را متفاوت می کند این است که استمرار تخم مرغ دزدی و نهادینه شدن آن را از طریق آموزش عالی انحصاری خودش یا همان دانشگاه فرهنگیان نیز تضمین کرده است.

دانشگاه فرهنگیان و پردیسهای رنگارنگش که قبلا مراکز تربیت معلم نام داشتند یکی از علل اصلی زوال آموزش و پرورش ماست. در نهایت شرمساری باید بگویم که معلمی که محصول این سیستم آموزشی بسته مثلا عالی است با بضاعت علمی بسیار اندکی در مقایسه با همکاران فارغ التحصیل دانشگاهش به سر کلاس درس می رود.

زجرآورترین و دلسردکننده ترین ایام معلمی من در تدریس در مراکز تربیت معلم گذشت، با دانشجویانی که عموما برای کسب مدرک بالاتر و کسب مزایای شغلی آن در کلاس حاضر می شدند و اکثرشان با توجه به پایه ضعیفشان یا وقت ضیقشان توقع داشتند که "درکشان کنی و نمره را بدهی که بروند و دعایت کنند"، چون فکر می کردند نمره پایان ترمشان ارتباط مستقیمی دارد با حجم مشکلات شخصی شان و نه مطالعه و تلاششان، با همکارانی که از یک درس پایه زبان انگلیسی راحت الحلقوم مضحکی می ساختند در قالب یک جزوه سی صفحه ای ،آن هم به زبان سلیس فارسی و در پایان ترم هم گشاددستانه بیست نثار دانشجوها می کردند، یا با همکاران دیگری که خیلی قربه الی الله و با توجیه های بدیع برگه های امتحانی دانشجویان ضعیفشان را دستکاری می کردند که به نمره قبولی برسند و شرشان کنده شود، با مافوق هایی که موفقیت را در درازنای ستون بردارها می دیدند و نه در کیفیت تدریس و تسلط علمی فارغ التحصیلانشان در مدارس.

از یکی از مسوولان همین مراکز تربیت معلم که به صداقت و حفظ امانت می شناسمش شنیدم که در جلسه ای از خود وزیر آموزش و پرورش وقت شنیده است که در پاسخ به اعتراض به سهل الوصول بودن مدارک مراکز تربیت معلم و افت کیفیت آموزشی گفته است :« اصلا من دلم میخواد به معلمم همین جوری مدرک بدم، شما اعتراضی داری؟؟»
این از تربیت معلم سابق که بازتاب عملکردش رابه خوبی در مدارسمان مشاهده می کنیم. از دانشگاه فرهنگیان فعلی هم زمزمه هایی شنیده می شود در مورد تقلیل دوره کارشناسی از چهار سال به سه سال . این شیر بی یال و اشکم و دم مدرک کارشناسی تربیت معلم در مملکت ما از شیر بودن همین چهار سالش را داشت که آن را هم می خواهند به سه سال تقلیل دهند! از همین الان پیداست که این «تغییر» جدید، تحول مثبتی در آموزش و پرورش فرزندان من و شما ایجاد که نخواهد کرد بماند، «تهدیدشان» هم خواهد کرد، اما هماهنگ با گفتمان مرسوم این روزها مثل هر تهدیدی «فرصت » ایجاد خواهد کرد، فرصت بیشتر برای تخم مرغ دزدی و نهادینه تر کردن آن! فاطمه حسینی 97/7/16 https://t.me/joinchat/AAAAAEE8evl4J1pscGQ2xA


Репост из: یاسر عرب
روایت داریم میگه دوران آخر الزمان دکور صد و هشتاد میلیونی می زنند تا درد پدری که هفت میلیون خرج درمان بچه اش رو نداشته و کلیه اش رو فروخته منتقل کنند.

#درد_گرافی
#سلفی_با_بدبختی_مردم
@yaser_arab57


تمام ظلمات عالم هم توان خاموش کردن شعله یک شمع را ندارد.

امروز سالروز درگذشت فرانچسکوی آسیزیایی است.
نقاشی اثر فرانچسکو هرِرا
@far_hosseini


این آگهی روی دیوارهای فردیس کرج را دوست دارم چون از دو اتفاق خوب در کرج خبر می دهد: خودباوری کارگران «افغان-تبارش» و پذیرششان به عنوان بخش موثری از بافت جامعه شهری« ایران».
@far_hosseini


هفتِ هفت

امروز که هفتِ هفتِ نود هفت است، هفت تجربۀ زندگی را از شهروندی یک‌لاقبا بشنوید:

۱. برتری بیرون بر درون، مهم‌ترین ویژگی و عیب عصر جدید است. سیاسی شدن دین‌ها و مصرفی شدن انسان‌ها و امید بستن به فناوری و علم برای معنابخشی به زندگی و شیوع بیماری‌های روانی، برخی پیامدهای غلبۀ برون‌گرایی بر درون‌محوری است.

۲. کوتاهی عمر را با آرزوهای بلند و مقدس، جبران کنید.

۳. اگر یقین دارید که در این دنیا صدهزار سال عمر می‌کنید و برای این عمر دراز هیچ برنامه‌ای ندارید، با کسانی که رنج انسان‌های نزدیک و پیرامونشان را نمی‌فهمند، بحث سیاسی یا عقیدتی کنید.

۴. هرگز و هرگز سود و زیان خود را نخواهید شناخت مگر اینکه دورۀ تاریخی و روزگارتان را بشناسید.

۵. جهان پر از صداهای شنیدنی و کتاب‌های خواندنی و منظره‌های دیدنی و انسان‌های دوست‌داشتنی است؛ مگر برای آنان که در چاه تعصب افتاده‌اند. آنچه تنگ‌نظری با انسان می‌کند، تنگ‌دستی نمی‌کند.

۶. کسی که از رنج‌ انسان‌های ندیده و دوردست سخن می‌گوید اما رنجوری انسان‌های پیرامونش را نمی‌بیند، یا بیمار است یا سیاست‌مدار. حقیقت، اگر وجود خارجی داشته باشد، وظیفۀ تو در اکنون و در نزدیک‌ترین مکان به تو است.

۷. جهان ایده‌آل من، جهانی است که در آن، اقتصاد در دست سوسیالیست‌ها، سیاست در دست دموکرات‌‌ها، فرهنگ در دست ان‌جی‌اوها، محیط‌زیست در دست زنان و رسانه‌ها در دست جوانان باشد. هر روز، خورشید از پشت صلیب کلیسا طلوع کند و هنگام غروب، سرمست از صدای اذان، در محراب مسجد به نیایش بنشیند.

رضا بابایی
۱۳۹۷/۷/۷

@RezaBabaei43

@far_hosseini


بالاخره اقرار کردید که اقتصاد و سیاست کار دین نیست و «هدف» دین هم حکومت کردن نیست. کاش این را آقایانی بشنوند که هنوز هدف دین، یعنی«تزکیه» را، زکات گرفتن برای حکومت کردن معنی می کنند! @far_hosseini




Репост из: مقدمه‌
هفته دفاع مقدس رسید، افاغنه را بیرون کنیم.
امیر هاشمی مقدم: فرارو (یادداشت دو سال پیش)

(در آغاز، ادای احترام می‌کنیم به کشته‌شدگان رویداد تروریستی امروز در اهواز. خداوند این سرزمین و مردمانش را از دشمن دور بدارد)🇮🇷🏴

دفاع از خاک میهن، امری شناخته‌شده در هر کشوری است؛ اما دفاع از سرزمین و خاک دیگران، نیازمند انگیزه‌ای بسیار قوی است. از همین روست که مردم و مسئولین کشورهایی که درگیر جنگ‌اند، به رزمندگان دیگر کشورها که در دفاع از کشور آنها مجاهدت به خرج داده‌اند، احترام شایانی گذاشته و خدمات‌شان را پاس می‌دارند.
این روزها که همه جا سخن از رشادت‌های رزمندگان ایرانی در هشت سال جنگ تحمیلی است، کمتر سخن از مبارزانی می‌رود که اگرچه تابعیت ایرانی نداشتند، اما در دفاع از خاک ایران، پا به پای رزمندگان ایرانی جانفشانی کرده و خاک ایران را به خون‌شان گلگون ساختند. کمتر ایرانی‌ای می‌داند بیش از دو هزار رزمنده افغانستانی در جنگ با عراق، شهید شده و تعداد بسیار زیادی هم جانباز افغانستانی در کشورمان داریم. شهدایی که هنوز خانواده‌ها و حتی فرزندان‌شان که مادر ایرانی دارند، به چشم «اتباع بیگانه» دیده می‌شوند. و جانبازانی که از حقوق برابر با یک جانباز ایرانی برخوردار نیستند؛ حال آنکه باید به اینان بیش از رزمندگان و جانبازان ایرانی ارج نهاد.
نمی‌دانم چند نفر از ایرانیان با «غلامعلی ظفرعلی» آشنایی دارند. جانباز افغانستانی‌ای که به خاطر دفاع از خاک ایران هر دو چشمش را از دست داد؛ اما سالها در یک حمام ویرانه روزگارش را به سر می‌برد و هر کس که از حال و روزش می‌پرسید، تنها آرزویش مرگ بود! سالها با گرسنگی و سوءتغذیه به سر برد و به دلیل غیربهداشتی بودن محل زندگی‌اش، بیماری‌های پوستی گرفته بود. شاید بهتر بود اهالی روستای عباس‌آباد ورامین، همان تکه نان و جرعه آب را هم به او نمی‌دادند تا زودتر از این همه رنج راحت می‌شد.
همچنین نمی‌دانم چند نفر از ما «امان‌الله امینی» را می‌شناسیم. جانباز افغانستانی‌ای که سی سال است به خاطر دفاع از خاک ما، قطع نخاع شده و روی تخت خوابیده؛ در خانه‌ای کوچک و دلگیر؛ در حالی‌که یک کلیه‌اش را هم از دست داده و البته به خاطر شیمیایی شدن و مشکل حاد ریوی، مدام باید با کپسول اکسیژن نفس بکشد. پوکی استخوانش هم بماند. البته که با این تن رنجور و آسیب‌دیده، توان کار کردن ندارد؛ اما همین که توی گذرنامه‌اش نوشته‌ایم: «عدم حق اشتغال به کار»، نهایت قدرناشناسی و نمکدان‌شکنی ما را می‌رساند.
امان‌الله امینی تنها یکی از هزاران رزمنده تیپ ابوذر بود؛ تیپی که از بر و بچه‌های افغانستان تشکیل شده و بسیاری‌شان در راه دفاع از ایران، جان‌شان یا تندرستی‌شان را از دست دادند. حالا این روزها تیپ ابوذر نامش شده فاطمیون. صدها افغانستانی در این تیپ در کنار ایرانیان و سوری‌ها با داعش و دیگر نیروهای مرتجع جنگیدند تا ما و منطقه‌مان آسوده بماند.
با همه اینها، اگر از ایشان قدردانی شایسته نمی‌کنیم، ای‌کاش دست‌کم اخبار دلسرد کننده کمتری هم می‌شنیدیم:
❌ نماینده مجلسی که نتوانسته وعده‌های دروغین انتخاباتی‌اش را عملی سازد و بنابراین دیوارِ کوتاهِ «اتباع بیگانه افغانی» می‌شود مسئول بیکاری جوانان حوزه انتخاباتی‌اش؛
❌ مامور نیروی انتظامی‌ای که صبح‌اش را با دستگیری «افغانی‌های غیرمجاز» و گاهی فیلم گرفتن از رفتار توهین‌آمیزش با آنان آغاز می‌کند؛
❌ پدر و مادر ایرانی‌ای که شکایت می‌کنند چرا در مدرسه فرزندانش، کودکان افغانی هم درس می‌خوانند؛
❌ کارگری که پارچه‌نوشته در دست گرفته و کارفرما را برای به‌کارگیری کارگر افغانستانی سرزنش می‌کند.
و...
هرچند باید منصف بود و اعتراف کرد که در سالیان اخیر، رفتارمان با افغانستانی‌ها خیلی بهتر شده، اما همچنان جای اصلاح دارد. همچنان به آنها مدیونیم. همچنان هم قدرشان را نمی‌دانیم. این روزها خبر می‌رسد صدها هزار کارگر افغانستانی در پیِ افت ارزش ریال، از ایران رفته‌اند. دیر نخواهد بود که پیامدهای این خلأ را به‌واسطه افزایش بهای کالاهایی که اینان در ساختش نقش داشتند (از کوره‌های آجرپزی گرفته تا کارگاه‌های سنگ‌بری، بلوک‌زنی، دام‌داری‌ها و...) ببینیم. آنگاه شاید کمی دیر باشد برای قدردانی.
اگر این یادداشت را می‌پسندید، برای دوستان‌تان هم بفرستید.
دیگر یادداشت‌های رسانه‌ای مرا می‌توانید در کانال مقدمه (اینجا) بخوانید.

Показано 20 последних публикаций.

910

подписчиков
Статистика канала