امروز بعد از ختم CPR یه آقای ۳۷ ساله از اتاق احیاء رفتم بیرون.
یه پیرمرد قدکوتاه که روی لباس نارنجی رنگ شهرداری کاپشن پشمی پوشیده بود از بین اون همه بازمانده که داشتند سوگواری می کردند با آرامش خاصی پرسید : چی شده آقای دکتر؟!
فکر کردم یکی از مریضای سرپاییه گفتم شما نسبتی دارین باهاشون؟
گفت من پدرشم.چهره پر غم و خسته و چروک صورت پیرمرد باعث شد چند لحظه با خودم فکر کنم چجوری غم جدیدشو بهش بگم که یهو خودش سرشو انداخت پایین و گفت فهمیدم... بابات داغتو نبینه جَوون
تراژیک ترین احیای ناموفقی بود که داشتم و منتظر بودم یه جا برم گریه کنم😭
▪️علی چی
به جمع دانشجویان علوم پزشکی بپیوندید ❤️@Mss_twitter