#اسارت_پاییز
#پارت_۵
رخساره :
روی تخت بودم چشمام به پنجره اتاق خیره بود ولی فکرم جای دیگر بود باغِ پوشیده از برف بود
هر کس به طرفی میدوید و همه در تکاپو بودند
شلوغی دوست داشتم
نگاه کردن به ادما رو دوست داشتم احساس زندگی میداد بهم
چیزی ک در خودم نمیدیدم
به پنجره نزدیک شدم
لب پنجره نشستم ارتفاع زیادی داشت اما قرار نبود ک بپرم فقط نشستم و به برف هایی ک روی زمین فرود میومد خیره شدم
ثریا خواب بود چند روزی بود ک سرما خورده بود و شدیدا حالش بد بود پس خیلی نمیتونست این طرف و آن طرف بپره و شلوغ کنه دلش گرفته بود جدیدا ی جور عجیبی شده بود ک نمیتونستم بفهممش زیادی حالش بد بود چرا خوب نمیشد؟
شروع کردم خاطراتم مینویسم از زمانی ک به بیمارستان اومدم نصف بیشتر اتفاقات نوشتم. ب. این فکر میکنم ک شاید ی روزی کسی خوندش
هر چند ک مطمئن نیستم کسی بخواد خاطرات منو بخونه
اما ارومم میکنه
این روزا حس عجیبی در خودم حس میکنم ک منو کمی میترسونه
دیروز ک برای صرف غذا ب سالن غذا خوری رفته بودم
اتفاقی چای داغ روی دستم برگشت و من خشک شدم
احساس درد میکردم
پوستم گز گز میکرد ولی نمیخواستم کاری کنم و میخواستم آون درد رو حس کنم
به اینکه درد بکشم نیاز داشتم
بعضی شبا خواب های عجیبی میبینم
خوابی ک اصلا جالب نیست
گاهی
سکسی خشن با گرگ سیاهی که هیچ لذتی هم برام نداره
فقط درد، درد ودرد
بعضی شبای دیگه خواب میبینم آون گرگ رو کشتم
و بعضی شبای دیگه آون گرگ به من حمله میکنه و منو از پای در میاره
و آون قدر این چرخه تکرار میشه ک از تهوع بالا بیارم
لرزم بدی تنمو گرفت
پنجره رو بستم از اتاق خارج شدم
پالتو کوتاه صورتی مو پوشیدم به باغ رفتم هنوز برف میبارید کسی توی باغ نبود اروم اروم توی برف ها پا گذاشتم
سرد بود
ولی خوب بود
ذهنم خنک میشد
از درون میسوختم انگار
از لا به لای بوته های گل سرخ رد شدم نمیدونم چرا یخ نزده بودن
نمیدونم این موهبت بود یا نفرین اما موقع راه رفتن پاهام صدا نمیداد
و خیلی وقتها چیزایی ک نباید میدیدم رو میدیدم
دو راه داشتم یا بمونم و نگاه کنم و اگر حالم بد شد حق اعتراض نداشته باشم
یا راهمو بگیرم برگردم به اتاقم
ولی
از کنجکاوی داشتم خفه میشدم
اروم برگ های انجیر کنار زدم در حدی ک بیینم چه خبره
این بار هم گربه نبود
همون پرستار بخش A بود ولی مردی ک باهاش بود نمیشناختم
و همین باعث تعجبم شده بود
اخه چطور ممکن بود همزمان با دو نفر باشی اونم از خارج بیمارستان کسی رو بیاری ک از کارکنان بیمارستان نیست
خب تو خونتون اینکار کنید ....
در حال کنکاش توی ذهنم بودم ک با ضربه ایی ک مرد به باسن پرستار زد خشک شدم و در کمال تعجب پرستار هیچ واکنش بدی نداشت خیلیم خوشش اومد
اما من حس کردم درد داره
بازم آون کار تکرار کرد
و باز هم هیچ واکنشی به همراه نداشت
عجیب بود برام
باسنش سرخ شده بود
هوا سرد بود
برف اروم روی پوست سرخش فرود میومد
کمی بیشتر دقت کردم دست هاش با طناب کوتاهی به هم بسته شده بود کاملا مشخص بود اما من در وهله اول ندیده بودمش
گیج شدم و هیچ ایده ایی نداشتم ک چه اتفاقی داره میفته بیشتر دقت کردم شاید چیزی متوجه بشم
مرد بی وقفه روی باسن زن میکوبید و کمی بعد از لذت پاهاش شروع ب لرزیدن کرد و اروم شد
هم کنجکاو بودم بقیش ببینم هم ترسیده بودم
اگر منو میدیدن خیلی برام بد میشد
آب دهنم قورت دادم بهشون خیره شدم
کمی ک از اروم شدنش گذشت جلوی پای مرد زانو زد درسته فراموشی داشتم ولی احمق نبودم ک ندونم میخواد چیکار کنه دلم بهم خورد
شاید اینم ی جور فانتزی بود برام ولی نه با هر کسی اونم چیزی ک مطمئن نبودم تمیزه
کم مونده بود عوق بزنه ولی بازم ادامه میداد مرد به شدت سرش، رو کنترل میکرد از بخش کثیف کاریش گذر کنیم جالب اومد برام
خندم گرفته بود من واقعا با دقت زیاد نگاه میکردم و تحلیل میکردم
آنقدر اینجا اروم و بی حاشیه بود ک همچنین اتفاقات مستحجنی جذاب میومد
سردم شده بود دستام بهم مالیدم اما گرم نمیشد خیلی سرد بود برف کم کم داشت مینشست و همین هوا رو سرد تر کرده بود
به تنه درخت تکیه دادم ک پام روی شاخه خشک درختی رفت و صدای نسبتا بلندی ایجاد کرد که بین ناله ها گم شد ولی توجهشون به سمت من جلب شد
به سرعت پشت درخت پناه گرفتم
قلبم مثل گنجشک میزد
وقتی مطمئن شدن کسی آون اطراف نیست برگشتن سر کار خودشون
از گوشه درخت هم دید داشتم این بار مرد کمربند خودش رو دور گردن دختر بست و چندین سیلی پشت سر هم به صورتش، کوبید بازم واکنشی به همراه نداشت از صدای سیلی ته دلم لرزید مثل صدایی ک برام آشنا بود مثل حسی ک تجربش کرده بودم
نفسم آه مانند دادم بیرون
شاید تا فردا میخواستن سکس کنن خسته شده بودم هوا داشت سرد تر میشد باید به اتاقم بر میگشتم
از دید زدن پرستار بخش a دست کشیدم راهمو گرفتم رفتم
چرا هیچ وقت گیر نمیوفتاد عجیب بود
فکرم درگیر آون مرد بود
چهره آشنایی داشت
اما چرا؟
🆔 :
@deathrom