اخیراً به خاطر درد زیاد به فیزیوتراپی مراجعه کردم.
فیزیوتراپیست با لحنی نهچندان ملایم گفت:
«چرا اینقدر از بدنت کار کشیدی بدون مراقبت؟ »
بعد گفت قراره درد بکشی و در روزهای اول، دردت حتی بیشتر هم میشه. اما نباید مقاومت کنی، باید با من همکاری کنی و ادامه بدی.
فیزیوتراپ با دقت، همان نقطهای از بدنم را پیدا میکرد که دردناک بود؛ همانجا که من ناخودآگاه سفتش کرده بودم.
بعد میگفت:
«اینجاست. همینجا رو شل کن. مقاومت نکن. بذار دردت بیاد. ازش فرار نکن. نفس عمیق بکش.
در اون لحظه متوجه شدم که زبان فیزیوتراپ، تفاوت چندانی با زبان رواندرمانگر نداره.
در هر دو، مسأله، بازگرداندن عملکرد به سیستمیست که به حال خود رها شده یا تحت فشارهای ناهماهنگ فرسوده شده. درد، بخشی از فرایند بازگشت به زندگیست. اما واکنش ما به درد روانی و درد جسمانی، به طرز معناداری متفاوت است.
وقتی به ما گفته میشود که "بدنت درد میکند چون به آن بیتوجه بودهای"، ما معمولاً این واقعیت را میپذیریم. اما اگر رواندرمانگری به ما بگوید: "روانت رنج میکشد چون احساساتت را سالها انکار کردهای"، اغلب دچار مقاومت میشویم. جبهه میگیریم. گاهی حتی از مسیر درمان خارج میشویم.
در رواندرمانی، با پدیدهای مواجهیم که فروید آن را دانش دفاعی مینامید: دانستنی که به جای گشودن راه به سوی تجربه، به سد تبدیل میشود. بسیاری از مراجعان امروز، با واژگان پیچیدهای وارد اتاق درمان میشوند: من تأییدطلبم، من دچار طرحوارهی رهاشدگیام، من تروما دارم. اما این دانستنها – هرچند نشاندهندهی تلاش برای درک خود هستند – اغلب به مانعی برای لمس تجربهی زیسته تبدیل میشوند. یک دفاع عقلانی، که سوگواری را به تئوری بدل میکند، و درد را پشت زبان پنهان میسازد.
بدن و روان، هر دو وقتی فراموش میشوند، خشک میشوند. وقتی رها میشوند، واکنششان درد است.
و بازگرداندن آنها به حیات، تنها از مسیر همکاری، تداوم و پذیرش درد ممکن است.
هم در تن، هم در روان، درد، از مقاومت تغذیه میکنه.
و رهایی، از مواجههی بیدفاع.
متن از رواندرمانگر نغمه امین
https://www.instagram.com/naghmehamin?igsh=MWJic2Y1eHFiOTlpag==