فروغ شباویز


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Познавательное


زنی که وسطِ سیاه‌چاله‌ی خونواده‌‌ی عرزشی به دنیا اومد در حالی که بزرگ‌ترین رویاش "آزادی" بود!
#زن_زندگی_آزادی
ارتباط:
https://t.me/harfmanrobot?start=194308277

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Статистика
Фильтр публикаций




وقتی او را ببینم، دستش را تا زمان رفتن در دستم نگه می‌دارم. اما با او خداحافظی نمی‌کنم. به جای خداحافظی به او می‌گویم: "حالا دیگه هر دومون باید آزاد بشیم. وقتشه به راهت ادامه بدی. وقتشه آزاد بشی."

از #کتاب "آن ایتن که قبلاً بودم"
نویسنده: الی ستندیش
مترجم: فریده خرمی


اما ناگهان دلم می‌خواهد آن‌قدر بدوم که هرگز دوباره چشمم به این خانه و این پنجره نیفتد. مثل زمانی که آن‌قدر شنا می‌کنی و تو دریا جلو می‌روی که می‌دانی توانی برای برگشتن در تو نمانده.

از #کتاب "آن ایتن که قبلاً بودم"
نویسنده: الی ستندیش
مترجم: فریده خرمی


این جماعت عرزشی رو هیچ‌جوره نمیشه درک کرد. خواهرهای من این‌جوری ان که همیشه از نظرشون من یه گناهکارِ فریب‌خورده بودم و هستم. به آدم‌هایی که من قبول‌شون داشتم و به دوست‌هام توهین می‌کردن. همیشه باهام مثلِ یه گمراهِ فریب‌خورده رفتار می‌کردن. همیشه تنها بودم و برای هر قدمی که توی زندگیم برداشتم، نه تنها هیچ همراه و حامی‌ای نداشتم، بلکه خیلی از کارهام رو باید قایمکی انجام می‌دادم که نفهمن. تصور کنید که توی یه خونواده‌ی پرجمعیت گله‌ای، چه استرسی کشیدم.
این همه بدبختی رو متحمل شدم، حالا ازم انتظار دارن که از هر چیزی اطلاعات دارم، هر جایی آشنا دارم، هر مهارت و توانایی دارم؛ کامل و رایگان، با روی گشاده و آغوش باز، در اختیارشون بذارم. تخمش رو هم ندارن که مستقیم بیان بهم بگن تا برینم بهشون. همه‌اش رو تو نگاه‌های غضب‌آلودشون جا میدن، ناغافل از این که نگاه‌هاشون واقعن به تخمم نیست. اصلن بود و نبودشون واقعن واقعن ذره‌ای برام اهمیت نداره.


از بعضی حرف‌های رایج تو جمع‌های هنری اصلن خوشم نمیاد، حتا وقتی که هنرمند محبوب و موردعلاقه‌م اون حرف رو بزنه.
مثلن این جمله تو محافل و جمع‌های هنری خیلی تکرار میشه که اساتید میگن که مثلن ۹۰ درصدِ تولیدات هنری توی ایران زباله ان. شاید این تو بعضی موارد درست باشه ولی چه دلیلی داره که آدم این حرف رو تو جمع دانشجوها و هنرجوهای تازه‌کار به زبون بیاره؟ این حرف چه سودی برای اون بچه‌ها داره؟ غیر از اینه که ممکنه این ذهنیت رو ایجاد کنه که هنر و هنرمند، چیزهای عجیب و غیرقابل دسترسی‌ و دور از ذهنِ انسان‌های معمولی هستن؟ به نظرم حتا احتمالش وجود داره که ایجادِ دلسردی بکنه. یا مثلن وقتی بیشترِ اساتید این حرف رو می‌زنن و خودشون رو جزو اون اقلیتِ ۱۰ درصدی می‌دونن؛ پس این حرف بی‌معنا میشه و نشون میده که هر استادی یه اقلیت ده درصدیِ مخصوص به خودش رو متصوره که پیرو مکتب فکری خودش هستن و هیچ اقلیتِ هنرمندانِ واقعی‌ای وجود خارجی نداره. این یه جور تیم ساختن و آدم‌ها رو دورِ خودشون جمع کردنه. اگه دقت کرده باشید خیلی از اساتید یه تعداد افرادِ ثابت دور خودشون دارن که تغذیه‌ی فکریِ اون افراد رو تامین می‌کنن. این‌جوری به نظر می‌رسه که اساتید بخشی از اعتبار خودشون رو از حلقه‌ی آدم‌هایی که دور خودشون جمع کردن به دست میارن.
من از این که همه‌ش دور و ور استاد خاصی بپلکم و تغذیه‌ی فکری‌م رو از اون آدم دریافت کنم متنفرم. بیش‌تر دوست دارم حضور تو جمع‌های مختلف رو تجربه کنم. یعنی تو جمع‌شون برم ولی خودم رو کاملن متعلق به اون جمع و گروه ندونم. آزاد باشم و وابستگی به هیچ فرد و گروهی نداشته باشم.


عشق دقیقاً به این دلیل که فراتر از دسترس عقل زندگی می‌کند، هرگز با تلاش عمدی به دست نمی‌آید، نمی‌توان آن را معامله کرد یا به دست آورد - این هدیه و معجزه‌ای است که مانند آواز پرندگان ناخواسته و مانند یک کهکشان می‌آید.

ماریا پوپووا


Репост из: ترجمانک
تا چند وقت پیش، همه تیپ می زدند، خوش‌تیپ می‌شدند. تازگی‌ها همه استایل می‌‌کنند. در هر حال، فارسی کیلی‌کیلی کم. :)


Репост из: لیلا ناظمی
باب دیلن در یکی از ترانه‌های خود می‌گوید:

شما بدترین ترس را
به جان ها انداخته‌اید؛
ترس فرزند آوری به جهانی که
فرزندِ زاده نشده و نام‌گذاری نشده‌ام را
تهدید می‌کند.

شما سزاوار خونِ جاری در رگ‌های‌تان نیستید.

#کتاب_خانه_من
#بارلن_سختی_خواهد_بارید
#باب_دیلن
#الهام_ذوالقدر


دهانِ من نَتوان دوخت، تا دهان دارم✌️🏼

پروین اعتصامی
#چامه


توی خونواده‌ی ما انقدر جو مذهبی و ایدئولوژیک غالبه که ذهن بچه‌ها هم از این مزخرفات پر شده. یه بار خونه‌ی بابام بودم، کنار خواهرزاده‌هام. داشتن با هم بازی می‌کردن و از هم‌دیگه چیستان می‌پرسیدن. یکی‌شون پرسید: اون چیه که توی آب میره ولی خیس نمیشه؟ اون یکی گفت: حضرت موسی:)))))


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
یافتم.
صابون asmr یا صابون اسمر
کرانچ
کرانچ‌اسلایم
و از این قرتی‌بازیا




شن جادویی؟!


بچه‌ها مغزم قفل شده یه چیزی رو هر چی فکر می‌کنم یادم نمیاد 😵‍💫 این چیزا هست که واسه کاهش استرس ازشون استفاده می‌کنن، مثلن خورد میشن و پودر میشن و... اسم‌شون چیه؟؟ سرچ می‌کنم هم پیدا نمی‌کنم 🤦🏻‍♀


سروش یه دایی داره که از خیلی جنبه‌ها شبیه بابای منه. حتا بدتر. یه آدمِ کاملن دگم و به شدت دیکتاتوره. از عاشق‌های سینه‌چاک خمینی و جمهوری اسلامیه. از اینایی بوده که قبل از انقلاب اعلامیه پخش می‌کردن و فلان. یعنی اون موقع توی تهران، دانشجو بوده و فعالیت‌های انقلابی هم می‌کرده. بعد اینا یه فامیلی تو تهران داشتن که این به دخترشون علاقمند میشه. دختره هم درس می‌خونده و درسش که تموم میشه میره آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت می‌کنه و قبول میشه. بعد درس داییه هم تموم میشه و اونم اتفاقن معلم میشه. بعد با هم ازدواج می‌کنن و داییه میگه باید بریم شهرستان. ولی دختره می‌خواسته تهران بمونه. طبق معمول دختره رو مجبور می‌کنن که بیاد شهرستان. این‌جا که میان، داییه به زنش اجازه‌ی سر کار رفتن نمیده و خونه‌نشینش می‌کنه. یعنی نه تنها از تهران و از خونواده‌ش دورش می‌کنه که بهش اجازه‌ی کار کردن هم نمیده. مثل این که خونواده‌ی دختره هم ازش حمایت نمی‌کنن و مجبور میشه که بسوزه و بسازه. کم‌کم بچه‌دار میشن و داییه هم‌چنان با زورگویی می‌تازونه و بچه‌هاش رو هم با روش دیکتاتوری بزرگ می‌کنه. حتا تو شهر و روستاهایی که معلم بوده، اون‌قدر سخت‌گیر و زورگو بوده و بچه‌ها رو کتک می‌زده و اذیت می‌کرده که اهالی اون‌جاها هنوز به بدی ازش یاد می‌کنن.
خلاصه بچه‌هاش بزرگ میشن و پسر بزرگش عاشق یه دختری میشه که باباش مخالف بوده و باباهه در کل نوع حرف زدنش خیلی بی‌ادبانه و تحقیرآمیزه و به معشوق پسرش توهین می‌کنه و خیلی توی این پروسه با هم درگیر میشن ولی بالاخره میرن خواستگاری. ولی بدبختانه دختره رو بهش نمیدن.
پسره هم که همه‌ی مشکلاتش رو از چشم باباش می‌دیده، با باباهه می‌افته رو دنده‌ی لج و میره سراغ مواد. صبح تا شب تو اتاقش می‌مونده و مواد میزده و اگه کسی سمت اتاقش می‌رفته شروع می‌کرده به داد و بیداد کردن و فحش دادن و هر چی دم دستش بوده می‌زده می‌شکونده. مدت‌ها به همین منوال می‌گذره و یه روز پسره اوردوز می‌کنه و می‌میره.
بعد از مرگ پسره، مشکلات بین پدر و مادرش هزار برابر شدت می‌گیره، مامانه مدام دچار حمله‌های عصبی میشه، هر چند وقت یه بار توی بیمارستان اعصاب و روان بستری‌ش می‌کنن. در کل از ماجراهای بین‌شون میشه یه سریال ساخت. خانومه تمام کارهایی که انجام میده، حتا نفس کشیدنش در راستای لجبازی با شوهرشه و اون‌قدر ازش کینه به دل داره که نگو و نپرس. حتا اتاق‌هاشون از هم‌دیگه جداست. هر کدوم‌شون هم یه عالمه داروی اعصاب مصرف می‌کنن و زندگی‌شون یه جهنم به تمام معناست.
یکی از جالب‌ترین کارهایی که خانومه چند ماه پیش انجام داد این بود که یه روز صبح که شوهرش هم اتفاقن خونه بوده، میره توی حیاط خونه‌شون و شروع می‌کنه شعارِ مرگ بر خامنه‌ای دادن :))))))) شوهرش که توی اتاق خودش بوده، میاد کنار پنجره ببینه کیه که داره به عاقای عزیزش توهین می‌کنه که بره خبرچینی کنه بیان بگیرنش می‌بینه عع! زن خودشه :))))))
خیلی با حرکت خانومه حال کردم. در کل ازش خوشم میاد. چون شوهرش زندگی رو براش جهنم کرد، اینم کل تمرکزش رو گذاشت روی تلافی و تا جایی که تونست نذاشت یه آب خوش از گلوی شوهرش پایین بره.


به نظرتون واگعیه یا کیکه؟ 😐


یادم می‌آید که وقتی در گروه کُر، "قصیده‌ی شادی" بتهوون را می‌خواندم، فکر می‌کردم که آیا موسیقی چیزی است که ما می‌سازیم، یا چیزی است که از آن ساخته شده‌ایم!

ماری هاو


گوش خر کوتاه کردی اسب شد آیا مگر؟!
جان من! ذاتی‌ست بعضی ویژگی‌های بشر..

علی صاحبکار
#چامه


یه غلطی کردم امروز ظهر بعد از مدت‌ها قهوه خوردم، معده‌م درد گرفت. هنوزم خوب نشده. منم این‌جوری ام که اگه معده‌م اذیت باشه هیچ‌جوره نمی‌تونم بخوابم. حتمن باید یه خاکی به سرم بریزم تا معده‌م آروم شه، بعد بخوابم.


کاش یه مردِ خوش‌صدای اهل ادبیات داشتم که شب‌ها قبلِ خواب برام داستان و شعر می‌خوند.

Показано 20 последних публикаций.