بازي غريبي دارد دنيا
تا هستي نميداني و قدر نمي شماري
ناگاه مي روي
با خودت عشق و شعر و شور وزيبايي را مي بري
عمري لحظه هاي زيبا را به نكبت سخن و رفتار نا زيبا
بر باد مي دهيم
و عمري چنبرك مي زنيم در لحظه ها و روز ها
تكرار و تكرار و
و عادت كرده ايم بر اين باطل كردن ها
و نمي توانيم زيبايي ها را بشناسيم و بر ان بيفزاييم
تا
برسد لحظه اي كه از زمين
بر مي كنيم
يا بر زمين پهن مي شويم
با رفتن هر انچه كه بر ان به توهم
مي باليديم
ناگهان با يك درد
با يك افت
با يك تصادف
يا يك لحظه تلخ
فرصت زندگي افشين اما
فرصتي بود
بيش از خودش
بيش از زندگي شخصي اش افريد
نه مانند كساني كه دور خودشان و زندگي شخصي خود مي لولند تا بميرند
ترانه هاي او براي وطن
براي ايران زمزمه خواهد شد
عاشقانه هايش در هر عشقي زمزمه خواهد شد
او بر ايران دوستي
و آتشكده عشق
به سهم خويش خوش افزودو بعد مرگش نيز همچنان
زنده خواهد ماند
افشين دايره تاثيرش شعاعي اندازه ايران داشت
بر خلاف اكثر مردم كه شعاعي اندازه چار ديواري خانه خود دارند
داغ حسرتش
حسرت رفتنش
تلخ
تلخ
تلخ
.
نشد بشنوى...قبل از اینکه پخش کنیم، خیلی زود رفتی
@Roozbeh_Nematollahi