داستان کده | رمان سکسی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Эротика



Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Эротика
Статистика
Фильтр публикаций




























نیاز زن مطلقه خواهرزن

چند روزی بود که واژن ندا مشکل داشت و من از سکس محروم شده بودم بعد از خوردن دارو هاش بردمش دکتر زنان که مشخص شد مشکلش رفع نشده و ی مدت دیگه باید از پماد و قرص همزمان استفاده کنه و شاید تا چند ماه آینده هم نباید سکس از جلو داشته باشیم من از سکس مقعدی بدم میاد بنابراین تا اطلاع ثانوی سکس تعطیل بود البته در خلوت خودم دنبال راه حلهای مختلف بودم ولی نتیجه نداشت خواهر زنم بیتا که دو سال بود طلاق گرفته بود گاهی میومد و به زنم کمک میکرد یه روز عصر که خواب بودم با صدای ندا بیدار شدم سریع خودمو به آشپزخونه رسوندم لوله زیر سینک ترک برداشته بود و آب داشت می پاشید به سر و صورت بیتا. سریع فلکه آب رو بستم وقتی برگشتم دیدم سرتاپای بیتا خیس آب شده و لباس نازکش به تنش چسبیده نمیتونستم از بدن جوان و زیباش چشم بردارم بردمش تو اتاق تا لباسهاشو با لباسهای ندا عوض کنه ولی مات هیکل و استایل بدنش شده بودم که با صداش که گفت میشه؟؟؟ به خودم اومدم و یواش رفتم بیرون تا لباسهاشو عوض کنه زنگ زدم از آچاره بیان سه راهی رو عوض کنن بالا سر تعمیرکارها وایساده بودم ولی بدن کم نظیر بیتا جلوی چشمام بود و فکرش مات و مبهوتم کرده بود تعمیرکارها که رفتن رفتم تو اتاق تا لباس عوض کنم لباسهای خیس بیتا رو دیدم برشون داشتم و بیتا رو توی اونا تصور کردم برای چند لحظه چینهایی که وسط خشتکش بود و همه به یک نقطه ختم شده بودن نظرم رو جلب کرد اون نقطه کس بیتا رو نشون میداد کمی نگاه کردم مچاله ش کردم و انداختم تو لباس چرکها. فردا تعطیل بود و قرار بود بیتا شب هم بمونه لباسهاشو ریخت تو ماشین و اومد نشست تلویزیون روشن بود ولی بیتا بی اختیار به زمین خیره شده بود من هم داشتم اونو نگاه میکردم که ی لحظه نگاه هامون با هم تلاقی کردن و بعد از چند ثانیه هر دو به تلویزیون نگاه کردیم من چشمم به تلویزیون بود ولی در واقع بدن لخت بیتا جلوی چشمام بود سفید بدون چین و چروک، جوان و خوش استایل. ندا با خوردن قرصهاش به خواب عمیقی فرو رفته بود تی وی رو خاموش کردم و با اشاره سر بیتا رو به اتاق دعوت کردم آروم بهش گفتم اون اتاق سرده تو اینجا بخواب من میرم اون ور با دستپاچگی گفت نه نگاش کردم گفت نه همینجا بخواب با تعجب گفتم پیش هم؟ سرشو انداخت پایین و گفت از وقتی خیس شدم سردم شده اگه اشکالی نداره پیش هم بخوابیم تا گرممون بشه گفتم اگه از نظر تو اشکالی نداشته باشه… که با عجله گفت نه اتفاقا برا جفتمون خوبه. چراغها رو خاموش کردم گفت چراغ خوابو روشن نکن چیزی نگفتم و تو نور کم اتاق رفتیم روی تخت بیتا رو به دیوار و پشت بمن خوابید و گفت اگه میشه منو بغل کن تا گرم بشم با احتیاط کامل با کمی فاصله از پشت بغلش کردم چند لحظه بعد اومد عقب تر تو بغل من و منم کامل چسبیدم بهش بعد از چند لحظه لمس بدن بیتا باعث شد کیرم شق بشه یواش خواستم ازش فاصله بگیرم تا کیرمو حس نکنه که همونطور که میومد عقب گفت اشکال نداره قشنگ بچسب بهم و سفت بغلم کن سردمه. با تردید طبق خواسته ش عمل کردم کیر شق شده م اذیت میکرد که یکدفعه با دستش گرفت و گذاشت بیخ لاپاش ی جایی بین کس و کونش دیگه کیرم شروع کرد به نبض زدن گفت هه چه باحاله!!! گفتم چی؟ گفت نبض میزنه……این کارش چه معنی میده؟ راستش میگه خیلی تحریک شدم و میخوام ی حرکتی بزنم. خوب منتظر چیه؟ ینی بزنه؟ آره خوب فکر کنم خوشم بیاد. دیگه داشتم دیوونه میشدم ی کم فکر کردم که گفت منتظر چی هستی؟ منم با احتیاط پیژامه شو کشیدم پایین و بعد هم مال خودمو. یواش یواش کیرمو کردم بیخ رونش. گفت ی کم بالاتره ها!!! گفتم من از آنال خوشم نمیاد. کمی فکر کرد قمبلشو بیشتر کرد و سر کیرمو گذاشت لای کس خیسش و منتظر حرکت من موند من همیشه کس کردن از پشت رو دوست داشتم چون مزه کس و کون رو با هم میچشیدم ولی میخ شده بودم و تو شوک بودم که بیتا دوباره کیرمو گرفت و کلاهکشو کرد لای کصش من باز هم بی حرکت بودم گفت بیچاره ندا چی میکشه از دست تو بابا ی حرکتی بزن بفرستش تو. انگار تازه از خواب بیدار شده بودم با دستهام کمرشو گرفتم و بکن بکن و شروع کردم اول آروم بعد کم کم سرعتمو بیشتر کردم چه کس متفاوتی بود گوشتالو، نرم و آبدار، دقیقا همونی که دوست داشتم چند بار خودمو بلند کردم کمرمو گذاشتم رو کونش و با فشار بیشتر کردم تو کصش که هر دفعه با ناله ای خفیف، نفس نفس میزد و میگفت بکن دیگه دیوونه. مانورهای مختلف من عطشش رو بیشتر میکرد و قلبم داشت از سینم میزد بیرون. دیگه زمان از دستم در رفته بود فقط میدونم وقتی آبم میومد صدای نفسهام خیلی زیاد شده بود ضربانم بالا بود و گر گرفته بودم انگار تموم جونم داشت از سر کیرم میزد بیرون. خواستم بلند شم که بیتا گفت نرو همینجوری بخواب تا هردومون آروم بشیم.








#خاله


سلام من امینم از قزوین من پسری 19 ساله با 180 قد و 18cm کـیـر هستم.میخوام واستون اولین باری که موفق شدم خاله بزرگمو که 45 سالشه گـاییدم بگم.و حالا اصل ماجراعروسی خاله کوچیکم بود و منم حسابی خوشتیپ تر از قبل شده بودم.یادمه خالم یه لباس پوشیده بود که سینه های گردش خوب زده بود بیرون و ساپورتی که پوشیده بود خیلی کلفت نبود و کـونش حسابی زده بود بیرون.خالم در حدی آرایش کرده بود که من اولش دیدمش نشناختمش.شب خونه مامان بزرگم موندیم این خالمم با 3 تا دختراش موندن و شوهرش رفت خونه خونشون.من بودیم و مامانم و خاله هام.این اتفاق بعد رسیدن به خونه مامان بزرگ و راهی کردن عروسو اینا اتفاق میفته.وقتی رسیدیم نشستیم درباره عروسی و اینا حرف زدیم و همه تشکارو انداختیم.از شانس خوب من خالم تشکشو پیش من انداخت یعنی پایین خونه که هیشکی نبود و مامانم و اون یکی خالم و دختراش بالایه ما خوابیدن.خالم پشتشو کرد به من خوابش برد دیدم که جووون ساپورتو درنیاورده و لباسشو عوض کرده و باهمون آرایش خوابیده. داشتم خالمو دید میزدم که نور راهرو روشن شد دقیقا تو چشم من بود.نمیدونم چیشد که یهو خوابم برد.نمیدونم چند ساعتی گذشته بود که یهو بیدار شدم و یادم افتاد که نقشه داشتم.یواش یواش خودمو چسبوندم به خالم و کـیـرمو دقیق گذاشتم رو شکاف کـونش.کـیـرم رو به بالا بود و خیلی شـق کرده بودم.دستمم گذاشتم رو سینه هاش و خودمو زدم به خواب.بعد چند دقیقه خالم فهمید و بیدارم کرد و با خنده گفت چرا چسبوندی به من؟ خجالت نمیکشی؟ منم گفتم چی کنم خب خواب بودم شـهـوتی شدم.به خاله گفتم میشه بزاری همینجوری بچسبونم بهت.خالم اخمی کرد و گفت اصلا.اما من ول کن نبودم و راضیش کردم.گفتم کی میفهمه حالا من و تو بیداریم.اگه کسی بیدار شه فک میکنه خوابیم دیگه.بزور قبول کرد خالم و چسبوندم بهش و چشامو بستم.بعد چن دقیقه که گذشت گفت بسه نیومدی؟ گفتم نه از رو ساپورت حال نمیده بکشم پایین؟ خالم گفت دیگه چی؟ گفتم همین.چیزی نگفت و روشو برگردوند.منم کشیدم پایین و چسبوندم کـیـرمو بهش.کـیـرم دا|غ دا|غ بود.چند دقیقه بعد پاشو دادم بالا و دست زدم به کـسش دیدم مرطوب شده.کـیـرمو با آب کـسش خیس کردم و کردم تو کـسش که میخواست جیغ بزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش.چند تا تلمبه زدم که داشت آبم میومد خالی کردم توش.سریع کـیـرمو دراوردم بیرون و وارد سوراخ کـونش کردم که خیلی سخت رفت تو.بعد چن دقیقه اونجام آبمو خالی کردم که بعدش گفت چقد سوزوندی کـونمو. کـیـرمو دراوردم و خالم برگشت روشو کرد به من.یکم لب بازی کردیم گه خالم بهم یاد داد چجوری خوب لب بگیرم و سینه های سایز 70 خوردم براش.حالا نوبت اون بود.کـیـرمم دوباره شـق شده بود ولی خـایه هام یه درد خاصی داشت.خالم رفت پایین پاهام و خیلی عالی واسم سـاک زد و آبمو خورد و بعدش کـیـرمو کرد وسط سینه هاش و سینه هاشو بهم میچسبوند که تو این حالتم خیلی کم آبم اومد و خالم آبمو مالید رو سینه هاش.سـکـس ما تموم شد ولی مقدمه ای شد تا من بازم بکنمش و بازم بکنمش.تصمیم داریم تا جایی که میتونم بکنمش.ولی خیلی کم فرصت پیش میاد.
نوشته:امین





Показано 20 последних публикаций.